شكر کردن را از پدر حضرت یونس (علیه السلام) بیاموزیم

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

 

از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) روايت شده كه حضرت داوود(علیه السلام) عرض كرد: پروردگارا! خبر بده مرا از قرين و رفيقم در بهشت. وحى رسيد كه قرين تو در بهشت، مَتّى پدر يونس(علیه السلام) است.
داوود(علیه السلام) اذن گرفت كه ديدن كند او را. پس داوود(علیه السلام) با سليمان(علیه السلام)، فرزندش، رفتند به سراغ مَتّى. ديدند منزلش از سَعَف[1]  خرماست.
سؤال كردند از (محل حضور) وى، گفتند: در بازار هيزم ‌فروشان است. آمدند ديدند جمعى حاضر و منتظرند. سؤال كردند از مَتّى؛ آن جماعت گفتند: ما هم منتظر ايشان مى‌باشيم. نشستند تا وقتى كه جناب مَتّى آمد و بالاى سرش پشته هيزمى بود. فرياد زد كه كيست بخرد از من جنس طيّبم را به پول طيّب؟ بعضى از آن جماعت او را خريدارى نمودند.
بعد حضرت داوود و حضرت سليمان (علیهما السلام) به وى سلام كردند. جناب مَتّى اين دو بزرگوار را برد به منزلِ خود و در بين راه قدرى طعام خريد و به منزل آورد و آرد كرد و نان پخت و به جهت اين دو بزرگوار حاضر نمود با قدرى نمك و يك مِطْهَره (= قمقمه) آبى و خود هم نشست و با ايشان مشغول غذا خوردن شد. در هر لقمه‌اى، وقت برداشتش «بسم الله» مى‌گفت و بعد از فرو بردن «الحمدلله» مى‌گفت؛ بعد عرض كرد: پروردگارا! به كه نعمت داده‌اى به مثلى كه به من نعمت كرامت فرمودى؟ چشم و گوش و قوّت دادى تا آن‌كه رفتم به سوى گياهى كه من نكاشته بودم و محافظت نكرده بودم. آن را آوردم، فروختم و از ثمن آن نانى كه من نه زراعت او را كرده بودم و نه زحمت او را كشيده بودم. آن را غذاى من فرمودى و به ميل و شهوت، آن غذا را خوردم. اين را گفت و گريه كرد.
حضرت داوود(علیه السلام) به سليمان(علیه السلام) گفت: اى پسر! برخيز برويم كه من بنده‌اى شاكرتر از اين نديده‌ام؛ سزاوار است كه منزلت بلندى در بهشت داشته باشد[2] .

برگرفته از کتاب منتخب التواریخ میرزا محمد هاشم خراسانی

پی نوشت :
[1] . سَعَف : دنباله ضخيم شاخه‌هاى نخل. ر.ك: انورى، فرهنگ بزرگ سخن: ج5، ص4186، واژه«سَعَف».
[2] . ر.ك: مسعود بن عيسى ورّام، تنبيه الخواطر (مجموعه ورّام): ج1، ص19؛ ديلمى، إرشاد القلوب: ج1، ص119؛ بحار الأنوار: ج14،ص402، ح16 و جزائرى، قصص الأنبياء: ص494.