سید علاء الدین موسوی اصفهانی،
بدون تردید مهمترین مساله در دین مبین اسلام ـ که باید تدوینگر برنامهای جامع برای تمام انسانها تا روز قیامت باشد(1) ـ مساله جانشینی پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلم) است؛ زیرا اختلاف در انتخاب رهبر جامعه پس از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلم)، مسلمانان را به سمت پرتگاه هولناکی کشاند که فرجامی بس ناگوار برای جامعه اسلامی درپی داشت. پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلم) در مورد متلاشی شدن امت واحده اسلامی پس از خود و تقسیم امت به هفتاد و سه فرقه، هشدار دادند و همه این فرقهها را به جز یک گروه، اهل دوزخ برشمردند(2).
حضرت فاطمه (سلام الله عليها) در این باره میفرماید: به خدا سوگند اگر حق را به اهلش واگذارده بودند و از عترت پيغمبرشان پيروى كرده بودند درباره خداوند دو نفر (با هم) اختلاف نمی كردند(3).
بنابراین مسالهای به این مهمی که اینده اسلام و مسلمانان در گرو آن است، هرگز از جانب پیامبر رحمت(صلّي الله عليه وآله وسلم) نادیده گرفته نشده است و رسول خدا در مناسبتهای گوناگون به آن اشاره نموده و جانشین خود را به مردم معرفی کرده است؛ بلکه نه تنها جانشین بدون واسطه، که جانشینان آخرین پیامبر(4) تا روز قیامت توسط پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلم) برای مسلمانان مشخص شدهاند.
رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلم) میفرماید: امامان بعد از من دوازده نفرند. اوّل آنها علی بن ابی طالب (عليهما السلام) و آخر آنان قائم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. پس این عده جانشینان و اوصیاء و اولیاء من هستند و از طرف خداوند بر امت من حجت میباشند. مؤمن اقرار به امامت آنان میکند و کافر منکر فضل و مقام آنها میباشد(5).
در حدیث جابر نیز به امامت امامان دوازده گانه مسلمانان با ذکر نام ایشان تصریح شده است. پس از نزول آیه اطاعت(6) جابر بن عبدالله انصاری از پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلم) پرسید: «یا رسول الله، ما خدا و رسول او را شناختهایم، لازم است اولی الامر را نیز بشناسیم؟» پیامبر در پاسخ او فرمود: «آنان جانشینان من و امامان مسلمانان بعد از من هستند که اوّلِ ایشان علی بن ابیطالب است و بعد از او به ترتیب: حسن، حسین، علی بن حسین و محمد بن علی که در تورات به باقر معروف است و تو در هنگام پیری او را خواهی دید. هرگاه او را دیدی، سلام مرا به او برسان. پس از محمد بن علی نیز به ترتیب، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد، حسن بن علی و پس از ایشان فرزندش همنام و همکنیه من است. اوست که از نظر مردم پنهان خواهد شد و غیبتش طولانی میشود تا آن جا که فقط افرادی که ایمان راسخ دارند، بر عقیده به او باقی میمانند(7).
مانند این حدیث که به وجود دوازده جانشین برای پیامبر اکرم(صلّی الله عليه وآله وسلم) اشاره دارد به تواتر معنوی و لفظی نزد اهل تسنن ثابت است. برای نمونه کتابهای «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» که به اعتقاد اهل تسنن صحیح ترین کتابها پس از قرآن کریم هستند، هفده یا هجده مورد حدیث جانشینان دوازده گانه را مطرح کردهاند .
1 ـ حافظ ابو عبدالله بخاری در کتاب صحیح خود از طریق جابر بن سمره از رسول خدا(صلّي الله عليه وآله وسلم) نقل میکند که فرمود: «یکون اثنی عشر امیراً، فقال کلمة لم اسمعها فقال ابی انه قال: کلهم من قریش؛(8) [پس از من] دوازده امیر خواهند بود. سپس پیامبر سخنی فرمود که آن را نشنیدم. پدرم گفت: رسول خدا فرمود: همه آنان از قریشاند».
مسلم نیز در صحیح خود از طریق جابر بن سمره از رسول خدا(صلّی الله علیه وآله وسلم) نقل میکند: لایزال الاسلام عزیزاً إلی اثنی عشر خلیفة ، کلهم من قریش(9).
هميشه اسلام عزيز است تا دوازده خليفه بر آنها حاکم شود. آنگاه کلمهای گفت که من آن را نفهميدم، به پدرم گفتم: چه فرمود؟ گفت: همه آنها از قريشند.
قابل توجه است که این حدیث شریف با کلمات و مضامین مشابه که جملگی اشاره به دوازده جانشین برای پیامبر دارند، در کتب حدیثی اهل تسنن وارد شده است(10).
بنابراین در صدور حدیث پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلم) با مضمون خلفای دوازدگانه، میان فرق و مذاهب اسلامی اختلافی وجود ندارد و میتوان به قطع ادعا نمود که این حدیث شریف از پیامبر خدا(صلّي الله عليه وآله وسلم) صادر شده است.
لازم به توضیح است که تصور خلفای دوازدهگانه تنها با مذهب شیعه دوازده امامی ممکن است و با هیچ یک از مذاهب اسلامی تطبیق نمیکند. این روایت نه تنها با مذاهب اهل تسنن، که با مذاهب انحرافی شیعه همانند مذهب زیدیه، مذهب اسماعیلیه و دیگر مذاهب نیز سازگاری ندارد.
از سوی دیگر احادیثی از پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلم) توسط فریقین نقل شده است که مضمون آن به ضرورت وجود امام و حجت برای نجات اهل زمین از نابودی اشاره دارد.
سبط بن جوری از علمای اهل تسنن در تذكرة الخواص نقل می كند: پيغمبر اكرم(صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «ستارگان امامان اهل آسمانند، اگر نابود شوند اهل آسمان نيز نابود می شود و اهلبیت من امامان ساكنين زمين هستند؛ پس اگر اهل بيت من وجود نداشته باشند اهل زمين نيز هلاك می شوند»(11).
ابو حمزه می گويد: خدمت امام صادق(عليه السلام) عرض كردم: آيا زمين بدون وجود امام باقی می ماند؟ فرمود: «اگر زمين بی امام گردد فرو خواهد رفت»(12).
طبق این روایات وجود امام در هر عصر و زمانی برای نجات اهل زمین ضروری به نظر میرسد هر چند که امام از نظر مردم مخفی باشد. امام الحرمين جوينی در فرائد السمطين و علامه قندوزی حنفی در ينابيع المودة در ضمن نقل حديث مفصلی از امام سجاد(عليه السلام) به اين مطلب اشاره نمودهاند، آنجا كه فرمود: «ولو لا ما علي الارض منا لساخت باهلها، ثمّ قال: ولم تخل منذ خلق اللّه آدم من حجة الله فيها اما ظاهر مشهور او غائب مستور و لا تخلوا الي ان تقوم الساعة من حجة ولو لا ذلك لم يعبد اللّه...» اگر ما روی زمين نبوديم زمین اهلش را فرو ميبرد و آنگاه فرمود: از روزی كه خدا آدم را آفريده تاکنون هيچگاه زمين از حجت خالی نبوده است، ولی آن حجت گاهی ظاهر و مشهور و گاهی غایب و مستور بوده است و تا قیامت نيز از حجت خالی نخواهد شد و اگر امام نباشد خدا پرستش نمی شود(13).
تاکنون با استفاده از احادیث متواتر و قطعی الصدور به این نتیجه رسیدیم که وجود دوازده امام و جانشین برای پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلم) برای بقای بشریت ضروری به نظر میرسد.
با توجه به انتخاب امیرالمومنین علی بن ابی طالب(عليه السلام) به عنوان جانشین بلافصل پیامبر(صلّي الله عليه وآله وسلم) در روز غدیر خم و سفارشهای ویژه ایشان در مورد حسنین(عليهما السلام)، طریق امامت و جانشینی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلم) بر کسی پوشیده نبود و این آشنایی تفصیلی، کار را برای دشمنان دین خدا آسانتر و وظیفه حفظ و حراست از جان جانشینان خاتم انبیاء را سختتر میکرد و میتوان ادعا کرد مهمترین وظیفه اهل بیت(عليهم السلام) در مقابل کید دشمنان، صیانت از جان جانشینان پیامبر(صلّي الله عليه وآله وسلم) بود. برای اثبات این مدعا و روشن شدن مطلب به چند واقعه تاریخی اشاره میکنیم:
1 ـ در جنگ صفین پس از اینکه محمد حنفیه بارها به دشمن حمله برده و به شدت زخمی شده بود، گریان به سوی امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمد. امام میان دو چشم محمّد را بوسید و فرمود: پدرت به فدایت، به خدا قسم مرا خوشحال کردی. چرا گریانی وگریهات از ترس است یا خوشحالی؟ محمّد پاسخ داد: چرا گریان نباشم در صورتی که سه مرتبه مرا در معرض مرگ قرار دادی و خدا مرا به سلامت باز گردانید و هر بار که نزد تو مراجعت کردم، مرا مهلت ندادی ولی به دو برادرم حسن و حسین هیچگونه دستوری نمیدهی. حضرت امیر سر محمّد بن حنفیه را بوسید و به او فرمود: ای فرزند عزیزم! تو پسر من هستی ولی ایشان پسران پیامبر خدا هستند. آیا نباید من ایشان را نگاهداری نمایم؟ محمّد گفت: چرا پدر جان خدا مرا فدای تو و فدای ایشان نماید(14).
مانند این قضیه چندین بار با تعابیر مختلف وارد شده است که نشان از اهمیت حفظ جان حسنین(عليهما السلام) دارد.
2 ـ پس از صلح امام مجتبی(عليه السلام) با معاویه، امام درجواب عدهای بیخرد که به امامشان اعتراض داشتند، فرمودند: «اگر من صلح نمیکردم، معاویه یک نفر شیعه روی زمین باقی نمیگذاشت»(15).
صلح امام مجتبی(عليه السلام) بهترین تصمیمی بود که در آن شرایط گرفته شد و امام با شجاعت و تدبیری مناسب جان خویش و امامان پس از خود وشیعیانشان را حفظ نمودند .
3 ـ هنگامی که معاویه برای یزید بیعت میگرفت، مردم کوفه از امام حسین(عليه السلام) دعوت میکنند که به کوفه بروند و مردم با ایشان بیعت نموده و علیه حکومت معاویه قیام نمایند. برای این امر محمد حنفیه را واسطه قرار داده بودند تا نظر امام را به نقشه خود جلب نمایند. گویا این نقشه از جانب معاویه طراحی شده بود و سعی در تحریک امام برای ایجاد حکومت در مقابل معاویه و نقض صلحنامه را داشت. در این صورت معاویه به سمت امام لشکرکشی میکرد و امام را به عنوان بیعت شکن به قتل میرساند.
امام ضمن رد تقاضای مردم کوفه در پاسخ به محمد حنفیه فرمودند: این قوم میخواهند به وسیله ما به ریاست برسند و خون ما را خواهند ریخت(16).
4 ـ امام حسین(عليه السلام) برای تمام پسرهایشان نام علی را انتخاب کرده بودند و در جواب مروان والی مدینه که از این کار امام متعجب شده بود، فرمودند: اگر براى من صد پسر متولد شود دوست دارم نام آنان را على بگذارم(17). اما علت این نامگذاری زمانی روشن میشود که ابنزیاد در دارالاماره چشمش به امام سجاد(عليه السلام) افتاد و پرسید چه نام داری؟ حضرت پاسخ داد: علی بن الحسین(عليه السلام). ابن زیاد با تعجب گفت: مگر خدا علی بن الحسین(عليه السلام) را نکشت؟ امام پاسخ داد: برادر بزرگتری داشتم که اسم او علی بود و مردم او را کشتند(18). در حقیقت امام با نامگذاری علی بر فرزندانشان دشمن را دچار اشتباه نموده و با خیال کشتن علی بن الحسین مذکور در حدیث پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلم)، راه امامت و جانشینی را قطع کرده بودند ولی در واقع علی اکبر که اشبه الناس خلقاً و خلقاً و منطقاً به رسول خدا بود، فدای راه امامت شد.
5 ـ سید نورالدین جزایری در کتاب خصایص الزینبیه در مورد فداکاریهای حضرت زینب(سلام الله عليها) برای نجات جان امام سجاد(عليه السلام) مینویسد:
پس از شهادت اباعبدالله الحسین(عليه السلام)، عمر بن سعد و شمر هر کدام به سراغ خیمه حضرت سجاد(عليه السلام) رفتند تا آن حضرت را که در بستر بیماری آرمیده بود، به شهادت برسانند و هر بار زینب(سلام الله عليها)، فریاد زنان مقابل ایشان قرار گرفت و با اشک و ناله آنان را منصرف کرد.
مقاتل بارها فداکاریهای حضرت زینب(سلام الله عليها) را برای حفظ جان امام سجاد(عليه السلام) ذکر نمودهاند که نقل آن از حوصله این مجال خارج است.
مؤلف محترم خصائص زینبیه در باب اهتمام حضرت زینب(سلام الله عليها) به نگهداری از معصومین(علیهم السلام) به جایگاه و اهمیت نگهداری از امام اشاره نموده و مینویسد: ثمره محافظت از جان امام در واقع حفظ حیات همه موجودات هستی میباشد چرا که در حقیقت امام به منزله قلب جهان میباشد و هستی چون جسم و امام روح است برای آن و بیوجود و حضور او عالم امکان بقاء نمییابد. او واسطه روزی بندگان و وسیله بارش باران و ستون و اسباب استقرار آسمان بر فراز زمین میباشد. از قضا، سرّ و حکمت آوردن امام سجاد(عليه السلام) به کربلا نیز همین نکته بوده است. چرا که بعد از آن همه ظلم و ستمی که در حق خاندان پیامبر(صلّي الله عليه وآله وسلم) روا داشته شد، عذاب الهی بر آن مردم واجب شده بود و میبایست بلایا بر ایشان فرود آمده و زمین آنها را در خود فرو برد؛ لیکن حضور امام و ولی خداوند باعث گردید که این اتفاق مقرر، رفع شود. چرا که خداوند وعده کرده بود، مادام که یکی از حجج الهی و ائمه معصوم در جایی حضور داشته باشد در آنجا عذاب نازل نفرماید.
(وَما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فيهِمْ وَما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ) (19) (19)
تا هنگامى که تو اى پیامبر در میان مسلمانان هستى خدا آنان را به عذاب نابود نمىکند، و تا هنگامى که از خدا طلب آمرزش مىکنند، خدا به عذاب، نابودکننده آنان نیست.
به این ترتیب دریای رحمت حسینی راضی به عذاب آن قوم جفا کار نشده و وصی و جانشین خویش را برای برداشتن عذاب با خود به کربلا آورد(20).
با توجه به مدارک موجود در کتب تحلیلی، که عاملان اصلی جریان کربلا را مشاوران یهودی یزید میدانند، میتوان به این نتیجه رسید که تدارک دهندگان اصلی و صحنه گردانان واقعی عاشورا به دنبال براندازی خط امامت بودهاند و از آنجایی که در احادیثی از رسول خدا(صلّی الله علیه وآله وسلم) نام 12 امام بعد ایشان و نام امام آخرالزمان ذکر شده بود، جریان مخالف خط امامت به دنبال قطع جریان امامت در کربلا بودهاند.
6 ـ امام صادق(عليه السلام) برای خنثی کردن توطئههای خلیفه وقت (منصور دوانیقی) در قتل امام هفتم شیعیان ، امام موسی کاظم(عليه السلام)، دست به ابتکار جالبی زدند و در وصیت نامه خود تدبیری اندیشیدند که به نجات جان امام کاظم(عليه السلام) منجر شد.
ابوایوب نحوی که یکی از درباریان منصور ـ حاکم وقت بنی عباس ـ بود، نقل میکند: نیمه شبی، منصور مرا نزد خود فراخواند. من هم روانه شده و او را دیدم که بر صندلی نشسته و نامهای را با استفاده از نور شمع میخواند و هنگامی که به او سلام کردم، در حالی که میگریست! نامه را به سمت من انداخته و به من گفت: این نامه محمد بن سلیمان (حاکم مدینه) است که خبر وفات جعفر بن محمد(عليهما السلام) را به من داده است ... آیا دیگر، میتوان شخصی همانند او را یافت؟! (اما با این وجود و با این که بسیار ابراز ناراحتی مینمود)، به من گفت که جواب نامه حاکم مدینه را این گونه بنگارم:
" اگر او (امام ششم) فرد مشخصی را به عنوان وصی خود قرار داده، او را نزد خویش بخوان و گردنش را بزن!"
جواب نامه از طرف حاکم مدینه برگشت که ایشان پنج نفر را وصی خود قرار داده است که یکی از آنها خود شما، خلیفه عباسی بوده و یکی دیگر هم من هستم! و سه نفر دیگر عبارت اند از: (همسرش) حمیده و (دو فرزندش) عبدالله و موسي!(21)
دستور قتل وصی امام، بسیار خطرناک بود؛ ولی امام صادق(عليه السلام) این خطر را پیشبینی نموده و با تدبیری هوشمندانه آن را خنثی کرد.
اما مهمترین تدبیر و سختترین تصمیم برای حفظ جان نسل امامت در دشوارترین و حساسترین ساعات حیات اسلام رقم خورد. در این مطلب که امیر مؤمنان علی(عليه السلام) مأمور به صبر بودند و این امر از جانب رسول مکرم اسلام صادر شده بود(22) و اینکه ممکن است امر پیامبر ابعاد و علتهای مختلفی داشته باشد که برخی از آنها بر ما روشن شده و برخی پوشیده مانده باشد، شکی نیست؛ ولی به نظر میرسد مهمترین دلیل وصیت پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلم) به صبر امیرمؤمنان علی(عليه السلام) در جریان غصب خلافت، حفظ جان جانشینان پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلم) بود.
پیش از وفات پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلم) توطئهای بزرگ شکل گرفته بود که در سوره توبه به ان اشاره شده است . «ومن اهل المدینه مردوا علی النفاق لا تعلمهم»(23) يعنی هم اینک در شهر تو مدینه از کسانی که به ظاهر اسلام آوردهاند هستند کسانی که بر نفاق خویش باقیاند. جریانی که سودای حکومت در سر داشت و زیر بار تعیین جانشین از سوی پیامبر نمیرفت، توطئه بزرگی را آغاز کرده بود.
برای دریافتن این مطلب که پس از جریان غدیر در مدینه چه گذشت و چه جریانهایی مخفیانه برای اسلام پس از پیامبر نقشه میکشید باید به کتب و مقالههای تفصیلی مراجعه نمود.
اما پس از شهادت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلم) (24) اجتماعی در سقیفه بنی ساعده شکل گرفت که نتیجه آن پس از جدال و مشاجره فراوان، خلافت ابوبکر با پنج رأی موافق بود. اجتماع کنندگان هنوز پراکنده نشده بودند که عدهای سواره و پیاده در شهر خودنمایی کردند. قبیله بنی اسلم که وابسته مهاجران بودند، وارد مدینه شدند، به آن سان که عدهای از آنها لباس رزم بر تن داشتند و کوچه و بازارها را پر کرده بودند و با ابوبکر بیعت نمودند(25). شیخ مفید به روایت از ابومخنف آورده است که بنی اسلم برای تهیه خواروبار به مدینه آمده بودند. به آنان گفته شد: اگر به ما یاری دهید که برای جانشین پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلم) بیعت ستانیم، به شما خواروبار میدهیم. تعداد قبیله بنی اسلم آنقدر زیاد بود که در کوچه و بازار مدینه دیگر جای سوزن انداختن نبود و حتی اگر مردم مدینه هم میخواستند از این کودتای سقیفهای جلوگیری کنند چنین قدرتی نداشتند. پس بنی اسلم به یاری جریان سقیفه برخاستند، تا آنجا که هر کس را که از بیعت خودداری میکرد با ضرب و زور بدین کار مجبور میساختند(26). بیسبب نبود که عمر میگفت: تا بنی اسلم نیامده بودند من به پیروزی اطمینان نیافتم(27).
راستی مگر عمر با قبیله بنی اسلم چه پیمان سری داشت که با دیدن آنها در مدینه میگوید به پیروزی یقین کردم؟
عمر از پیروزی در چه امری و برچه کسانی سخن میگفت؟
مگر قرار به شورا نبود؟
واقعاً چگونه شد که بنی اسلم به یکباره وارد شهر شدند؟ چه تبانی در کار بود؟
چطور ممکن است که هنوز مردم مدینه با ابوبکر بیعت نکرده بودند ولی بنی اسلم از خارج مدینه وارد شدند و با او بیعت کردند؟
مگر مخالفان این منازعه چقدر بودند که برای پیروزی بر آنها احتیاج به یک قبیله بود؟
چرا با لباس رزم آمده بودند؟
با مطالعه دقیق حوادث بعد از شهادت پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلم) سؤالهای زیادی ذهن آدم را درگیر خود میکند و نشانههای آشکاری از یک کودتایی از پیش طراحی و مهندسی شده با خود به همراه دارد.
حق مولا غصب شده بود. مردم مدینه از ترس جان با ابوبکر بیعت میکردند و اهل بیت پیامبر(صلّي الله عليه وآله وسلم) بدون یاور(28) به نشان اعتراض در خانه نشستند. داستان مفصل است و از حوصله این مجال خارج؛ ولی نهایت داستان این شد که حاکمان غاصب به خانه امیرالمؤمنین یورش برده و تهدید به سوزاندن خانه با اهل آن نمودند(29). و البته تهدیدشان را عملی کردند(30). در این شرایط پیچیده امیرالمؤمنین باید چه تصمیمی میگرفت ؟ شمشیر میکشید و شجاعت و زور بازوی حیدری را به رخ جهانیان میکشید و یا با سکوتش، مظلومیت علوی را به دادگاه تاریخ میسپرد؟
امیرالمؤمنین(عليه السلام) یا باید با عکس العملی مناسب جایگاه غصب شدهاش را باز پس میستاند و یا با صبر اعتراض خود را نسبت به این جریان، به گوش مردم تا یوم المعلوم میرساند تا حق از ناحق برای اهل خرد روشن باشد.
البته امیرالمؤمنین(علیه السلام) صبر اختیار کرد و برای این حرکت خردمندانه علتهای مهمی وجود دارد که میتوان از متون روایی و تاریخی به آنها دست یافت. ادعای ما این است که مهمترین دلیل بر این تصمیم، حفظ جان و نگهبانی از اهل بیت(عليهم السلام) و نسل امامت بود حتی اگر به از دست دادن گران قدرترین چیز منجر شود که برای اثبات این ادعا شواهدی ذکر میکنیم:
امیرالمؤمنین علی(عليه السلام) در مناجات با پروردگار، شکایتش از قریش را به خدا میبرد و عرض میکند.
به اطرافم نگريستم ديدم كه نه ياورى دارم، و نه كسى از من دفاع و حمايت می كند، جز خانواده ام که روا نداشتم آنان را به ورطه مرگ اندازم پس خار در چشم فرو رفته، ديده بر هم نهادم، و با گلوى استخوان در آن گير كرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشيدم، و در فرو خوردن خشم در امرى كه تلختر از گياه حنظل، و دردناكتر از فرو رفتن تيزى شمشير در دل بود شكيبايى كردم!(31)
حضرت به صراحت حفظ جان اهل بیت(عليهم السلام) را علت اصلی سکوتشان ذکر میکند.
در جای دیگر میفرماید: نگاه كردم كه نه كمك كاری دارم و نه ياری كنندهای؛ پس خواستم كه خاندان خود را از نابودی حفظ كنم؛ و اگر برای من پس از رسول خدا عمويم حمزه و جعفر بودند با زور بيعت نمی كردم؛ ولي مبتلا به دو نفر تازه مسلمان شدم؛ عباس و عقيل؛ پس خواستم كه خاندان خود را از نابودی حفظ كنم؛ چشم خود را با وجود خار(در آن) بستم و آب دهان را با وجود تيغ فرو بردم و بر چيزی تلختر از علقم (گياهی تلخ) صبر كردم؛ و بر چیزی دردآورتر از تيغ برای قلب، صبر نمودم(32).
مرحوم طبرسی در احتجاج سفارش رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین(عليه السلام) را این گونه آورده است: «ان وجدت اعواناً فبادر الیهم وجاهدهم و ان لم تجد اعواناً فکفّ یدک و احقن دمک» اگر یارانی داشتی با آنان (برای دستیابی به حق خودت) مبارزه کن و اگر یاران و انصار نداشتی، دست نگه دار و خون خودت را حفظ کن(33).
سید مرتضی(۳۵۵ هـ . / ۹۶۵ م. – ۴۳۶ هـ . / ۱۰۴۴ م) از فقهای نامدار شیعه در قرن 4 هجری در پاسخ به این اعتراض که: اگر خلافت و امامت على بن ابیطالب منصوص بوده و رسول خدا رهبرى امت را به او سپرده بود، پس چرا با آنان که روى کار آمده بودند، به نبرد نپرداخت تا موقعیتى را که به او سپرده شده بود، در اختیار گیرد؟ می گوید:
«برخورد با منکرات داراى شرایطى است که از اهم آن، قدرت و توانایى است. به علاوه، شخصى که به انکار اقدام میکند، نباید این گمان را داشته باشد که در اثر انکارش، ضررى غیر قابل تحمل به وقوع خواهد پیوست و یا مفاسدى بیش از اصل منکر رخ خواهد داد و مگر امیرالمؤمنین از این قدرت و توانایى براى رسیدن به حقش برخوردار بوده است؟! و مگر براى حضرت این نگرانى وجود نداشته که ضرر عظیمى به خود، فرزندان و پیروانش متوجه نشود؟! به علاوه برخورد با آن منکر، این خوف را هم داشته است که عده اى اساساً از دین برگشته و از اسلام بیرون روند، از این رو امام(عليه السلام) صبر و تحمّل را به مصلحت دین می دانست»(34).
شیخ طوسی ملقب به شیخ الطائفه از علمای نامدار شیعه در قرن 4 و 5 هجری، در پاسخ همین سوال می گوید:
«علّت این ترک اقدام، نداشتن یار و یاور بود و اگر به تنهایى و به همراه خواص خویش اقدام میکرد، نتیجه اى جز کشته شدن حضرت، خاندان و یاران نزدیکش نداشت. لذا این شیوه را به کار نگرفت، خود حضرت هم فرمود: به خدا قسم اگر یارانى مى یافتم، با آنان قتال میکردم. پس از بیعت هم فرمود: «لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر» ... این بیان نشان می دهد که اگر حضرت پیش از بیعت نجنگید، به دلیل نداشتن یاور بوده است، به علاوه که چنین برخوردى چه بسا به ارتداد اکثر آنان و ضربه خوردن اسلام می انجامید که این نکته را در یک خطبه دیگر متذکر شد: «لولا قرب عهد الناس بالکفر لقاتلتهم» به خدا قسم اگر یارانى مى یافتم، با آنان قتال مىجنگیدم(35).
به نظر میرسد که امر پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلم) به صبر ارشاد به حکم عقل است و این تصمیم برای حفظ جان اهلبیتشان بهترین حکم عقل است. کودتاچیان سقیفه منتظر بودند که در قضیه هجوم به منزل، امیرالمؤمنین(عليه السلام) که سرآمد شجاعت و جنگاوری بود، شمشیر کشیده و به متجاوزان حملهور شود و آنگاه کار اهل بیت پیامبر را یکسره کنند و داستان جانشینان دوازدهگانه را به پایان برند. این امر همانگونه که ذکر شد، با وجود قبیله بنی اسلم که مدینه را قرق کرده بودند امری محتمل بود؛ ولی لحظه تاریخی شکل میگیرد. (يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ)(36) . بجای علی(عليه السلام) دختر پیامبر پشت در میآید و تیر دشمن به سنگ میخورد. (وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ)(37) و [دشمنان] مكر ورزيدند و خدا [در پاسخشان] مكر در ميان آورد و خداوند بهترين مكرانگيزان است. این که خانم منزل پشت در آمده به این معناست که ما با کسی سر جنگ نداریم. نقشه دشمن نقش بر آب شده بود، ولی دست از تلاش بر نمیداشت. باید درب خانه میسوخت و به دختر رسول خدا جسارت میشد و حضرت محسن به شهادت میرسید و ... تا به گمان خود غیرت علی به جوش آید. ولی شمشیر مولا از غلاف خارج نشد و صبر مولا در حالی که خار در چشم داشت و استخوان در گلو اعجاز کرد.
وظیفه پاسداری از اهل بیت پیامبر را امّ ابیها به تنهایی به دوش کشیده بود. در آن زمان تلخ و غم آلود که فاطمه(سلام الله عليها) مجروح و بیهوش در پس درب نیمه سوخته بر زمین افتاده بود و علی(عليه السلام) را با زور به مسجد میبردند، کسی برای نجات جان حجت الهی باقی نمانده بود. فاطمه(سلام الله عليها) به هوش آمد و سراسیمه به دنبال امامش میگشت. کوچه شلوغ بود و پر هیاهو. با تن رنجور و حال نزار به میان جمعیّت آمد. بین امام و مهاجمان قرار گرفت و فرمود: «واللّه لاادعکم تجرّون ابن عمّی ظلماً؛ به خدای سوگند! نمیگذارم پسرعمویم را این گونه ظالمانه به سوی مسجد بکشانید».
«ویلکم ما اسرع ماخنتم اللّه و رسوله فینا اهل البیت و قداوصاکم رسول اللّه(صلّی الله علیه وآله وسلم) باتّباعنا ومودّتنا والتّمسّک بنا فقال اللّه تعالی: (قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى)(38)؛(39) وای بر شما! چه زود به خدا و رسولش درباره ما اهل بیت خیانت کردید! و حال آنکه رسول خدا(صلّی الله علیه وآله وسلم) به پیروی و دوستی ما (اهل بیت) تمسّک به ما سفارش نمود. پس خداوند بلند مرتبه فرمود: بگو پاداشی بر رسالت از شما نمیخواهم، جز دوستی بستگانم را .
با شنیدن سخنان زهرا(سلام الله عليها) گروهی حیا کردند و دست از علی(عليه السلام) کشیدند که آن مرد تند خوی(40) کبود چهره(41)، عربدهای کشید و غلامش قنفذ به سوی مادر حملهور شد(42).
با غلاف شمشیر میزد یا تازیانه، نمیدانم ولی در همین حال بود که محسنش تلف شد. حضرت بیرمق شده بود و آن قوم بیحیا علی را به سوی مسجد میکشیدند. نه زهرا(سلام الله عليها) از امامش دست بر میکشید و نه آن قوم دون، مولا را رها میکردند. فاطمه فریاد برآورد: «خلّوا عن ابن عمّی فو الّذی بعث محمّداً بالحق لئن لم تخلّوا عنه لأنشرنّ شعری و لأضعنّ قمیص رسول اللّه(صلّی الله علیه وآله وسلم) علی رأسی و لأصرخنّ الی اللّه تبارک و تعالی؛ رها کنید پسر عموم را! قسم به آن خدایی که محمد(صلّی الله علیه وآله وسلم) را به حق برانگیخت! اگر از علی(عليه السلام) دست برندارید، گیسوان خود را پریشان کرده و پیراهن رسول خدا(صلّي الله عليه وآله وسلم) را بر سر افکنده، به نزد خدای تبارک و تعالی فریاد برمیآورم. یقین بدانید که ناقه صالح در نزد خدا از من گرامیتر و بچّه آن ناقه نیز از فرزندان من قدر و قیمتش زیادتر نبود»(43). در و دیوار مدینه به لرزه افتاده بود. دیگر فاطمه(سلام الله عليها) طاقت از کف داده بود. چه کند آخر، جان امامش را در خطر میدید. فاطمه(سلام الله عليها) نمیگذارد به علی آسیبی رسانند. دست دو سبط پیامبر را گرفت و به سوی قبر پدر حرکت کرد. اگر نفرین میکرد زمین کن فیکون میشد. فقط علی(عليه السلام) میفهمید که اگر نفرین کند چه خواهد شد. سلمان را خطاب قرار داد: فاطمه را دریاب! گویی دو طرف مدینه را مینگرم که به لرزه افتاده. سوگند به خدا! اگر فاطمه ... نفرین و ناله سر دهد، دیگر مهلتی برای مردم مدینه باقی نمیماند و زمین همه آنها را در کام مرگبار خود فرو میبرد. سلمان سراسمیه خود را به دختر پیامبر رسانید و از فاطمه(سلام الله عليها) خواست که نفرین نکند. حضرت فرمود: «یا سلمان یریدون قتل علی ما علیّ صبرٌ؛ ای سلمان! چگوه صبر کنم؟ قصد جان علی(عليه السلام) را دارند. صبرم به سر آمده. عرض کرد: علی(عليه السلام) مرا فرستاده که خواهش کنم به خانه برگردید و نفرین نکنید.
شاید با این پیام خیالش از جان علی(عليه السلام) راحت شد که فرمود: «اذا أرجع وأصبر و أسمع له و أطیع؛(44) حال (که امامم دستور داده) بر میگردم و صبر میکنم و سخن او را میپذیرم و از او اطاعت میکنم».
علی(عليه السلام) که سالم از دست مهاجمان آزاد شده بود به خانه برگشت. تا نگاه زهرا(سلام الله عليها) به امامش افتاد، فرمود: «روحی لروحک الفداء و نفسی لنفسک الوقاء یا اباالحسن ان کنت فی خیرٍ کنت معک و ان کنت فی شرّ کنت معک؛ جانم فدای جان تو و روح و جان من سپر بلای جان تو! ای ابا الحسن همواره با تو خواهم بود اگر تو در خیر و نیکی باشی با تو هستم و اگر در سختی (و بلا) باشی (باز هم) با تو خواهم بود».
همه را گفتم تا این را بگویم: مادر هستی(45) فدا شد تا امامت در امان باشد.
پاورقی ها:
(1) «علي بن إبراهيم، عن محمد بن عيسى بن عبيد، عن يونس، عن حريز عن زرارة قال: سألت أبا عبد الله عليه السلام عن الحلال والحرام فقال: حلال محمد حلال أبدا إلى يوم القيامة، وحرامه حرام أبدا إلى يوم القيامة، لا يكون غيره ولا يجئ غيره؛ حلال محمد هميشه تا روز قيامت حلال است و حرام او هميشه تا قيامت حرام است، غير آن نخواهد بود و غير او نخواهد آمد» الكافي، الشيخ الكليني: ج١، ص٥٨ .
(2) یا أبا الحسن، ان امه موسی(عليه السلام) افترقت علی احدی و سبعین فرقه، فرقه ناجیه و الباقون فی النار. و ان امة عیسی(عليه السلام) افترقت علی اثنین و سبعین فرقه، فرقه ناجیه و الباقون فی النار، ستفترق امتی علی ثلاث و سبعین فرقه: فرقه ناجیه و الباقون فی النار. ابوداوود، سنن ابی داوود: ج4، ص198؛ ابنحنبل، مسند احمد: ج4، ص102؛ حاکم، المستدرک: ج19، ص 218؛ طبرانی، مسند الشامیین: ج2، ص 108؛ همو، المعجم الکبیر: ج19، ص376 و 377؛ ابن حمید، مسند عبد بن حمید: ص 79؛ مروزی، السنه: ص22؛ لالکائی، اعتقاد اهل السنه: ج1، ص109 و 110؛ قرطبی، الجامع لاحکام القرآن: ج12، ص129؛ ترمذی، سنن الترمذی: ج5، ص26؛ هیثمی، مجمع الزوائد: ج7، ص259؛ قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج 4، ص160.
(3) قالَتْ فاطِمَةُ الزَّهْراء(سلام الله عليها): أمّا وَاللّهِ، لَوْ تَرَکُوا الْحَقَّ عَلی أهْلِهِ وَ اتَّبَعُوا عِتْرَةَ نَبیّه، لَمّا اخْتَلَفَ فِی اللّهِ اثْنانِ. خزاز رازى، على بن محمد، كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر: ص197 و بحارالأنوار، ج 36، ص352، ح224.
(4) (مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَٰكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ) محمد(صلي الله عليه وآله وسلم) پدر هیچ یک از مردان شما نبود، ولی رسول خدا و خاتم و آخرین پیامبران است و خداوند به هر چیز آگاه است. (سوره احزاب: آیه 40)
(5) شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه: ج۴، ص ۱۸۰.
(6) (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم) اى کسانى که ایمان آوردهاید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر [اوصیاى پیامبر] را! (سوره نساء: آیه 59).
(7) طبرسی، اعلام الوری: ۱۴۱۷ ق، ج۲، ص۱۸۲؛ قندوزی، ینابیع الموده: ۱۴۲۲ق، ج۳، ص39 ـ ۳۹۸، مجلسی، بحارالانوار: ۱۴۰۳ق، ج۳۶، ص۲۵۱.
(8) صحیح البخاری، کتاب الاحکام: باب ۵۱؛ البدایه والنهایه، ابن کثیر، مکتبه المعارف، ج۱، ص۱۵۳؛ مسند احمد بن حنبل، دارالفکر، ج۵، ص۹۰، ۹۳، ۹۵؛ دلائل النبوه، بیهقی، دارالکتب العلمیه، ج۶، ص۵۶۹؛ معجم الکبیر، طبرانی، چاپ عراق، ج۲، ص۲۷۷.
(9) صحیح مسلم، کتاب الاماره، باب ۱، حدیث ۷؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۹۰، ۱۰۰، ۱۰۶؛ کنز العمال، متقی هندی، موسسه الرساله، ج۱۲، ص۳۲؛ فتح الباری، ابن حجر عسقلانی، دارالمعرفه، ج۱۳، ص۲۱۱؛ مشکاه المصابیح، محمد عمری تبریزی، المکتب الاسلامی، حدیث ۵۹۷۴.
(10) یکون من بعدی اثنا عشر امیراً، کلهم من قریش سنن الترمذی، کتاب فتن، باب ۴۶، حدیث ۱؛ معجم الکبیر، ج۲، ص۲۱۴؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۹۹؛ کنزل العمال، ج۱۲، ص۲۴؛ سلسله الاحادیث الصحیحه، محمد ناصرالدین البانی، المکتب الاسلامی، شماره ۱۰۷۵. حافظ ابی داود سجستانی در سنن خود از جابر بن سمره نقل میکند که گفت: از رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) شنیدم میفرمود: «لایزال هذا الدین قائماً حتی یکون علیکم اثنا عشر خلیفه کلهم تجتمع علیه الامه. فسمعت کلاماً من النبی(صلي الله عليه وآله وسلم) لم افهمه، قلت لاَبی ما یقول؟ قال: کلهم من قریش سنن ابی داود»، کتاب المهدی، حدیث۱؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، دارالقلم، ص۱۸؛ دلائل النبوه، ج۶، ص۵۲۰؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۲۱۲. احمد حنبل نیز در مسند از طریق جابر بن سمره از رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) نقل میکند: یکون لهذه الامه اثنا عشر خلیفه. مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۰۶؛ کنز العمال، ج۱۲، ص۳۳. حاکم نیشابوری در مستدرک از عون بن ابی جحیفه از پدرش از رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) نقل میکند: لایزال امر امتی صالحاً حتی یمضی اثنا عشر خلیفه، کلهم من قریش المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، دارالکتاب، ج۳، ص۶۱۸. سیوطی از طریق جابر بن سمره از رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) نقل میکند: لایزال هذا الامر عزیزاً یُنصرون علی من ناواهم علیه، اثنا عشر خلیفه، کلهم من قریش، تاریخ الخلفاء، سیوطی، انتشارات رضی، ص۱۰. خطیب بغدادی از طریق جابر بن سمره از رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) نقل میکند: یکون بعدی اثنا عشر امیراً، کلهم من قریش. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، دارالکتب العلمیه، ج۱۴، ص۳۵۳ و ج۶، ص۲۶۳؛ مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۹۲؛ التاریخ الکبیر، محمد بخاری جعفی، دارالفکر، ج۱، ص۴۴۶.
(11) سبط بن جوزي، تذكرة الخواص الامة، چاپ سوم، 1285، ص182.
(12) كليني، اصول كافي، چاپ المکتبة الاسلاميه، 1381، ج1، ص334.
(13) جويني، فرائد السمطين، بيروت، مؤسسة المحمود، 1400 هـ ق، ج 1، ص 45، قندوزي حنفي، ينابيع المودة، ج 2، ص 217.
(14) علامه مجلسی، بحار الانوار، ۱۴۰۳ق، ج۴۵، ص۳۴۹.
(15) صدوق علل الشرائع ج 1 ص 211 چاپ نجف.
(16) «ان القوم انما یریدون ان یاکلو بنا و یستطیلوا بنا و یستنبطوا دماء الناس و دمائنا» البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج 8 ص 174.
(17) کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 6، ص 19، دار الکتب الإسلامیة.
(18) تاریخ الطبری، ج 5، ص 231 (ط عز الدین) نسب قریش، مصعب زبیری، ص 58.
(19) سوره الأنفال : آیه 33.
(20) باب اهتمام زینب(سلام الله عليها) به نگهداری از معصومین: خصیصه 36، ص271.
(21) کافی، ج1، ص310، بحار الانوار، ج 47، ص 3، ح 8 .
(22) الهلالي، سليم بن قيس (متوفاي80 هـ ) ، كتاب سليم بن قيس الهلالي، ص568، ناشر: انتشارات هادي ـ قم ، الطبعة الأولي، 1405هـ.
(23) آيه نيست . سوره توبه، آیه 110.
(24) علامه حلی شهادت رسول خدا را به وسیله سم ذکر میکند. منتهی المطلب حلی ج۲، ص۸۸۷ . در کتاب جامع الرواه آمده است: پیامبر در مدینه مسموم درگذشت. جامع الرواه محمد علی اردبیلی ج۲، ص۴۶۳. شیخ طوسی میگوید: رسول خدا دو شب باقیمانده از ماه صفر در سال دهم هجری مسموم درگذشت. تهذیب الاحکام ج۶ص۱ و بحار الانوار ج۲۲، ص۵۱۴. بیهقی از عبدالله بن مسعود روایت کرده است که وی گفت: اگر ۹ بار قسم بخورم که رسول خدا کشته شده است برایم محبوبتر است از اینکه یکبار قسم بخورم که او کشته نشده است به جهت اینکه خداوند او را پیامبر شهید قرار داده است. السیره النبویه ابن کثیر دمشقی ج۴، ص۴۴۹. حاکم نیشابور کشته شدن رسول خدا را تایید کرده است. آنجا که میگوید: شعبی گفته است: بخدا قسم رسول خدا و ابوبکر با سم کشته شدند و عمر و عثمان و علی بن ابیطالب با شمشیر کشته شدند و حسن بن علی با سم و حسین بن علی با شمشیر کشته شد. المستدرک. ج۳، ص۶۰.
(25) تاریخ طبری، ج 3، ص 205.
(26) الجمل، شیخ مفید، ص 59؛ لامنس بااستناد بر مطالب تاریخ ابن فرات نوشته است این گروه سه نفره (ابوبکر، عمر، ابو عبیده) از همکاری بنی اسلم مطمئن شده بودند. ص142، حاشیه 7.
(27) الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 244، ناشر: دار الكتب العلمية ـ بيروت؛ الماوردي البصري الشافعي، علي بن محمد بن حبيب (متوفاي450هـ)، الحاوي الكبير في فقه مذهب الإمام الشافعي وهو شرح مختصر المزني، ج 14، ص 99، تحقيق الشيخ علي محمد معوض ـ الشيخ عادل أحمد عبد الموجود، ناشر: دار الكتب العلمية ـ بيروت ـ لبنان، الطبعة: الأولي، 1419 هـ ـ1999 م؛ النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاي733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج 19، ص 21، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية ـ بيروت، الطبعة: الأولي، 1424هـ ـ 2004م.
(28) ثُمَّ أَخَذْتُ بِيَدِ فَاطِمَةَ وَابْنَيَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ فَدُرْتُ عَلَی أَهْلِ بَدْرٍ وَأَهْلِ السَّابِقَةِ فَنَاشَدْتُهُمْ حَقِّی وَدَعَوْتُهُمْ إِلَی نُصْرَتِی فَمَا أَجَابَنِی مِنْهُمْ إِلَّا أَرْبَعَةُ رَهْطٍ سَلْمَانُ وَعَمَّارٌ وَأَبُو ذَرٍّ وَالْمِقْدَادُ... لَوْ وَجَدْتُ يَوْمَ بُويِعَ أَخُو تَيْمٍ أَرْبَعِینَ رَهْطاً لَجَاهَدْتُهُمْ فِی اللَّهِ إِلَی أَنْ أُبْلِيَ عُذْرِی... دست فاطمه و دو فرزندم حسن و حسین را گرفته و نزد اهل بدر و سابقین رفتم وآنان را بر گرفتن حق خودم قسم داده و به یاری خویش دعوت كردم؛ كسی از ایشان جز چهار نفر به من پاسخ نداد؛ سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر؛ افرادی كه برای كمك به آنان دل بسته بودم همه رفتند ... قسم به كسی كه محمد را به حق فرستاد اگر در روزی كه با ابوبكر بیعت شد چهل نفر مییافتم در راه خدا میجنگیدم تا وظیفهام را انجام داده باشم. الطبرسی، أبی منصور أحمد بن علی بن أبی طالب (متوفای 548 هـ)، الاحتجاج، ج1 ص98، تحقیق: تعلیق وملاحظات: السید محمد باقر الخرسان، ناشر: دار النعمان للطباعة والنشر ـ النجف الأشرف، 1386 ـ 1966 م. امام صادق(عليه السلام) در پاسخ به این پرسش که چرا حضرت با مخالفان نجنگید، فرمودند: «چگونه حضرت مىتوانست بجنگد، در حالى که فقط 3 تن از مؤمنان با او بودند» (صدوق، علل الشرایع، ج1، ص148).
(29) چون علي(عليه السلام) با ابوبكر بيعت نكرد، عمر با شعله آتش به طرف خانه فاطمه(سلام الله عليها) رفت. فاطمه(سلام الله عليها) پشت در خانه آمد و گفت: اي پسر خطّاب! آيا تو مي خواهي خانه مرا آتش بزني؟ عمر پاسخ داد: آري! البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاي279 هـ)، أنساب الأشراف، ج 1، ص 252.
(30) مسعودي شافعي در كتاب اثبات الوصيه تصريح مي كند كه عمر خانه را به آتش كشيده است: فهجموا عليه وأحرقوا بابه و استخرجواه منه كرهاً وضغطوا سيّدة النساء بالباب حتّي أسقطت محسناً ... پس قصد خانه علي كردند و بر او هجوم آوردند و خانهاش را آتش زدند و او را به زور از خانه بيرون آوردند، سرور زنان (فاطمه) را بين ديوار و در فشار دادند تا فرزندش محسن را سقط كرد. المسعودي، أبو الحسن علي بن الحسين بن علي (متوفاي346 هـ )، اثبات الوصيه، ص143.
(31) «اَللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ أَكْفَئُوا إِنَائِي وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي حَقّاً كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ غَيْرِي وَ قَالُوا أَلاَ إِنَّ فِي اَلْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِي اَلْحَقِّ أَنْ تُمْنَعَهُ فَاصْبِرْ مَغْمُوماً أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي رَافِدٌ وَ لاَ ذَابٌّ وَ لاَ مُسَاعِدٌ إِلاَّ أَهْلَ بَيْتِي فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ اَلْمَنِيَّةِ فَأَغْضَيْتُ عَلَى اَلْقَذَى وَ جَرِعْتُ رِيقِي عَلَى اَلشَّجَا وَ صَبَرْتُ مِنْ كَظْمِ اَلْغَيْظِ عَلَى أَمَرَّ مِنَ اَلْعَلْقَمِ وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ وَخْزِ اَلشِّفَارِ» .خطب أمير المؤمنين(عليه السلام): «من كلام له عليه السلام في التظلم و التشكي من قريش»
(32) «فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي رَافِدٌ وَلَا مَعِي مُسَاعِدٌ إِلَّا أَهْلُ بَيْتِي فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْهَلَاكِ؛ وَلَوْ كَانَ لِي بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ عَمِّي حَمْزَةُ وَأَخِي جَعْفَرٌ لَمْ أُبَايِعْ كَرْهاً وَلَكِنِّي بُلِيتُ بِرَجُلَيْنِ حَدِيثِي عَهْدٍ بِالْإِسْلَامِ الْعَبَّاسِ وَعَقِيلٍ، فَضَنِنْتُ بِأَهْلِ بَيْتِي عَنِ الْهَلَاكِ، فَأَغْضَيْتُ عَيْنِي عَلَي الْقَذَي، وَتَجَرَّعْتُ رِيقِي عَلَي الشَّجَي وَصَبَرْتُ عَلَي أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ، وَآلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ حَزِّ الشِّفَار». الحسني الحسيني، رضي الدين أبي القاسم علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن طاووس (متوفاي664 هـ )، كشف المحجة لثمرة المهجة، ص249، ناشر: بوستان كتاب ـ قم ، الطبعة الثانية، 1375ش؛ المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111 هـ )، بحار الأنوار، ج 30، ص 15، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء ـ بيروت ـ لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403 ـ 1983 م. ـ امام صادق(عليه السلام) در پاسخ به این پرسش که چرا حضرت با مخالفان نجنگید، فرمودند: «چگونه حضرت مىتوانست بجنگد، در حالى که فقط 3 تن از مؤمنان با او بودند». (صدوق، علل الشرایع، ج1، ص148).
(33) طبرسى، احتجاج، ج1، ص190.
(34) سیدمرتضى، تنزیه الانبیاء و الائمة، ص133.
(35) شیخ طوسى، الاقتصاد، ص209.
(36) سوره فتح، آیه 10.
(37) سوره آل عمران، آیه 54.
(38) سوره شوری، آیه 23.
(39) الاختصاص، ص 181؛ فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(سلام الله عليها)، ص 109.
(40) ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغة، محقق و مصحح: ابراهیم، محمد ابوالفضل، ج 1، ص 183، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، چاپ اول، 1404ق.
(41) کان ادم شدید الادمه. الاستیعاب : ج3، ص 235.
(42) فيض كاشاني، نوادر الاخبار، تحقیق مهدی انصاری قمی، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، تهران، چاپ اول، 1371 ش، ص 183.
(43) بحارالانوار، ج 43، ص 47؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص118.
(44) کوکب الدرّی، علامه حائری مازندرانی، ج 1، ص 196، به نقل از: فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(سلام الله عليها)، ص110.
(45) یا احمد لولاک لما خلقت الا فلاک و لولا علی لما خلقتک و لولا فاطمه لما خلقتکما؛ ترجمه: ای احمد اگر تو نبودی افلاک را خلق نمیکردم و اگر علی نبود تو را خلق نمیکردم و اگر فاطمه نبود شما دو نفر را خلق نمیکردم. الجنة العاصمة : 148. انصاری زنجانی الموسوعة الکبرى عن فاطمة الزهراء، قم، دلیل ما، 1428، ج20، ص 516.