تعلیم دعا به ملّا قاسم علی رشتی

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

در زمان مرحوم حاجی کلباسی و مرحوم سید رشتی (اعلی الله مقامهما) بین دو نفر از بزرگان اصفهان اختلافی پیدا شده بود. آخوند ملا قاسم علی رشتی که از علمای نامی تهران بود برای اصلاح این اختلاف به اصفهان آمدند و در منزل حاجی کلباسی وارد شدند. بعد از آنکه اختلاف آن دو عالم را برطرف کردند در روز سه شنبه برای زیارت اهل قبور به تخت فولاد رفتند.
(زیارت اهل قبور فوائد زیادی دارد. بعد از وادی السلام نجف هیچ قبرستانی مانند تخت فولاد اصفهان نیست و متأسفانه الان آن را خراب کرده اند! چهارصد پیغمبر در اصفهان مدفون هستند، فقط دو نفر از آنها قبرشان آشکار است که یکی یشع (لسان الارض) است و دیگری شعیا در امامزاده اسماعیل است اما قبر بقیه آنها معلوم نیست.علاوه بر آنها بعضی از اولیاء خدا نیز در اصفهان مدفون هستند.)
ملا قاسم علی به تخت فولاد می آیند. ایشان اهل کشیدن قلیان بودند وبه همین جهت به مستخدم خودشان گفتند: به قهوه خانه برو و یک قلیان بگیر. مستخدم رفت و پس از لحظاتی برگشت و گفت: قهوه خانه بسته است و فقط روزهای پنجشنبه و جمعه که مردم برای زیارت اهل قبور می آیند باز است. ملا قاسم علی از بس به قلیان علاقمند بود می خواست به منزل برگردد ولی با خودش مجاهده کرد و با خود گفت: نباید به خاطر یک قلیان از این همه فیوضات محروم شوم.
به هرحال ایشان از قلیان صرف نظر کرد و در تکیه میر وارد شد. در زاویه تکیه یک نفر به زی جهانگردان و سیاحان نشسته بود. ملا قاسم علی به آن شخص اعتنایی نکرد و کنار قبر میر آمد و فاتحه خواند...
آن شخص به ملا قاسم علی فرمود: چنین می فهمم که قلیان می خواهی؟! ملا قاسم علی عرض کرد: بله قلیان می خواستم ولی اینجا پیدا نشد. آن شخص فرمود: در این چنته من قلیان و تنباکو و سنگ چخماق و زغال هست. پنبه سوخته هم برای روشن کردن آتش هست.
برو و قلیان درست کن. ملا قاسم علی به خادمش گفت: برو قلیان درست کن. آن شخص گفت: نه خودت باید بروی!
ملا قاسم علی آمد و در چنته نگاه کرد و دید فقط در این چنته یک قلیان و یک سر تنباکو و قدری زغال مو و پنبه سوخته و سنگ چخماق هست. قلیان را درست کرد و آورد و در خدمت آن شخص گذاشت. او فرمود:
من نمی کشم، خودت بکش! ملا قاسم علی قلیان را کشید و حظّ نفسش به عمل آمد.
سپس آن شخص فرمود: خوب، حالا آتش هایش را بریز و قلیان را ببر و سرجایش بگذار.
ملا قاسم علی قلیان را تمیز کرد و برد در چنته گذاشت و بازگشت. چون آن شخص گفته بود: چنین می فهمم که قلیان می خواهی، ملا قاسم علی با خود اندیشید معلوم می شود او از مرتاضین و دارای علوم غریبه، است بنابراین وقتی برگشت عرض کرد:
«آقا! یک زاد المسافرینی به ما بدهید» منظور او از «زاد المسافرین» علم کیمیا و طلاسازی بود.
آن شخص فرمود: «زاد المسافرین برای چه می خواهی؟! دنیا ارزش این چیزها را ندارد. من چیزی به تو تعلیم می کنم که از زاد المسافرین بهتر باشد.»
ملا قاسم علی عرض کرد: بفرمایید! آن شخص فرمود: بر این ذکر مداومت کن: «یا محمد یا علی یا فاطمة یا صاحب الزمان ادرکنی ولا تهلکنی» ملا قاسم علی عرض کرد: ای کاش قلم و کاغذ داشتم واین ذکر را می نوشتم تا فراموش نکنم.
فرمود: در چنته (همان چنته ای که در آن قلیان بود) قلم و کاغذ هست برو بیاور.
ملا قاسم علی آمد و دید قلیان در چنته نیست! فقط یک صفحه کاغذ و یک قلم و یک دوات است، آنها را برداشت و آورد. آن شخص املا فرمود و ملا قاسم علی می نوشت: «یا محمد یا علی یا فاطمة یا صاحب الزمان ادرکنی ولا تهلکنی.»
وقتی به «ادرکنی» رسید ملا قاسم علی دست نگهداشت و ننوشت!
آن شخص فرمود: چرا نمی نویسی؟! عرض کرد: مخاطبین چهار نفر هستند. محمّد، علی، فاطمه و صاحب الزمان (علیهم السلام) پس «ادرکنی» در اینجا غلط است و باید به صیغه جمع مذکر «ادرکونی» گفته شود.
آن شخص گفت: «نه، غلط نیست، بنویس. امر و تصرّف با امام زمان است، آنها هم که بخواهند کاری انجام دهند باز امر و تصرّف با امام زمان است. بنویس «ادرکنی ولا تهلکنی». ملا قاسم علی نوشت.
وقتی ملا قاسم علی به منزل حاجی کلباسی آمد و قضیه را تعریف کرد، مرحوم کلباسی برخاست و به کتابخانه اش رفت ونوشته ای را که همین ذکر بر آن نوشته بود و به خاطر همان شبهه که در ذهنش آمده بود «ادرکنی ولا تهلکنی» را به «ادرکونی ولا تهلکونی» تبدیل کرده بود، آورد و کلمه «ادرکونی ولا تهلکونی» را پاک کرد و آن نوشته را اصلاح کرد.
بالاخره ملا قاسم علی از اصفهان خارج شد وبه طرف تهران حرکت کرد و یک شب در کاشان ماند و در منزل یکی از علمای کاشان میهمان شد. آن عالم کاشانی پس از صرف شام دو رختخواب برای خود و میهمانش در اتاق انداخت و چراغ را خاموش کرد و هر دو به رختخوابهایشان رفتند. در این هنگام آن عالم کاشانی صدا زد: آخوند ملا قاسم علی! اگر آن روز اصرار کرده بودی آقا زاد المسافرین هم به تو می دادند!
ملا قاسم علی گفت: کدام روز؟
آن عالم گفت: آن روزی که در تخت فولاد در تکیه میر بودی! ملا قاسم علی پرسید: مگر آن شخص که بود؟ آن عالم گفت: آقا امام زمان (علیه السلام) بودند.
پرسید: شما از کجا می دانید که او امام زمان (علیه السلام) بود؟! آن عالم گفت: هفته ای یک شب اینجا تشریف می آوردند.

منابع :
وجهات ولی عصر به علما و مراجع، ص ١٠١
شیفتگان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ج ٢، ص ١٢۶ به نقل از العبقری الحسان، ج ٢، ص ٨٩ (با اندکی تفاوت)