علت نيامدن نام ائمه(عليهم السلام) در قرآن

(زمان خواندن: 4 - 8 دقیقه)

پرسش : اصل امامت از اصول عقايد و به تعبير بعضى از روايات، اساس اسلام است. پس چرا خداوند نام ائمه معصومين(عليهم السلام) را در قرآن ذكر نكرده تا موجب اختلاف بين مسلمانان و شبهه در اذهان نگردد؟

الف) خداوند متعال در قرآن كريم از اشخاص، كم تر نام مى برد، مگر اين كه جهت و حكمتى در آوردن نام آن ها باشد. بلكه بيش تر به معرفى ويژگى هاى افراد مى پردازد و اين شيوه چندين فايده دارد:
1. مى فهماند كه اگر از كسى تعريف شده يا به كسى مقامى از طرف خداوند اعطا شده به علت اسم او نبوده تا ديگران نگويند: چرا به ما يا ديگرى چنين مقامى داده نشد. بلكه ويژگى هاى آنان را بر مى شمرد تا بفهماند كه هر كس داراى اين ويژگى ها باشد، لايق اين تمجيد و تكريم يا شايسته اين مقام است، نه براى اين كه اسم او فلان است يا خويشاوند فلانى.
2. اگر اسم شخص را بياورند، چون اسامى مشترك زياد است، ممكن است موجب اشتباه شود يا اگر شخصى غرض و لجاجت داشته باشد، به راحتى مى تواند ادعا كند كه منظور از اين اسم، فلانى نيست بلكه فلان شخص است.
اما خداوند در قرآن تمام خصوصيات را تك تك بر مى شمرد و به گونه اى علامت و نشانه مى دهد كه بر احدى غير از كسانى كه مورد نظر مقدس اويند، تطبيق نكند، به اين جهت، برشمردن ويژگى ها از نام بردن، بهتر و دقيق تر است.
ب) شايد بهترين پاسخ اين باشد كه خداوند متعال در قرآن كريم وعده فرموده كه اين كتاب شريف را از دست تحريف گمراهان و مخالفان حفظ خواهد كرد:
(إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ).( )
«ما خودمان اين ذكر (قرآن) را نازل كرديم و خود حافظ و نگهبان او خواهيم بود».
يكى از راه هاى حفظ قرآن اين است كه اصل و كليّات مطالب را بيان فرمايد و شرح و توضيح و تفسير آيات و شأن نزول آن ها را بر عهده پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) بگذارد( ) تا كسى به سبب اغراض شخصى و هواهاى نفسانى و خواسته هاى شيطانى، ميل به دست برد و نابود كردن قرآن پيدا نكند. زيرا غالب مسلمانان در هنگام رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله)و قبل از آن اسلام ژرف و محكمى نداشتند، چنان كه قرآن مى فرمايد:
(قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا يَدْخُلِ الإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ).( )
«عرب هاى باديه نشين گفتند: ايمان آورده ايم: بگو: شما ايمان نياورده ايد ولى بگوييد اسلام آورده ايم، اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است».
از اين رو همه مسلمانان هنوز منطق صحيح و عاقلانه اى نداشتند،و عده اى از آنان جزو كسانى بودند كه از روى دورويى، ايمان ظاهرى ابراز كرده بودند، چنان كه آيات بسيارى از قرآن و سوره منافقون از حالات آنان خبر مى دهد. عده اى هم كه زرق و برق و درخشش چشم گير اسلام، آنان را به هراس و وحشت انداخته بود، ايمان آوردند تا خويشتن را در امواج بلند و سهمگين جامعه حفظ كنند. همان گونه كه امام سجاد(عليه السلام) مى فرمايد:
«قوما آمنوا بألسنتهم ليحقنوا به دمائهم; گروهى با زبان هايشان ايمان آوردند تا بدين وسيله خون هاى خود را حفظ كنند».( )
عده اى هم به طمع رياست و پول هايى كه به آن ها از اجتماع مسلمين مى رسيد تظاهر به ايمان مى كردند، از اين رو بندگان حقيقى و مسلمانان راستين بسيار اندك بودند. چنان كه قرآن مى فرمايد:
(قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ).( )
«عدّه كمى از بندگان من شكرگزارند».
جامعه اى كه اجداد و خويشان ايشان در گذشته، مقابل اسلام صف مخالفت آراسته بودند و به دست تنها حامى اسلام و علم دار مكتب وحى، حضرت اميرمؤمنان(عليه السلام) از دم تيغ عدالت گذشته بودند، كينه اى ديرينه از آن وجود مقدس در دل داشتند.
«فَاَضَبَّتْ عَلى عَداوَتِهِ و اَكَبَّتْ عَلى مُنابَذَتِهِ ; پس به دنبال كينه پنهانى، در دشمنى او برخاستند و با جنگ به او هجوم بردند».( )
منافقان هر روز با توطئه و تبليغ وسيع و شيطنت هاى رنگارنگ خود، بر اين كينه توزى ها مى افزودند، به طورى كه حتى در زمان خلافت ظاهرى آن حضرت سه جنگ خونين به راه انداختند و كسانى كه در مقابل حضرتش ايستادند، از همين مردمان به ظاهر مسلمان بودند; نه از كفار و مشركين، كه هر سه دسته در بيان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)«ناكثين و مارقين و قاسطين»( ) نام گرفتند.
باوجود چنين جامعه اى، اگر در قرآن نام مقدس آن حضرت و فرزندان ايشان آورده مى شد قطعاً دست به تحريف و يا انكار و نابودى آن مى زدند. براى روشن تر شدن اين ادعا به دو نمونه تاريخى از كتاب هاى مخالفان شيعه مى پردازيم تا معلوم شود كه اگر نام وجود مقدس امير مؤمنان و ائمه اطهار(عليهم السلام) در قرآن مى آمد چه مصيبتى بر سر قرآن و اسلام مى آوردند:
1. پيامبر(صلى الله عليه وآله) در بستر بيمارى آرميده و اصحاب به دور حضرتش جمع بودند رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمودند: «قلم و كاغذ بياوريد تا مطلبى بنگارم كه بعد از من گمراه نشويد!». در اين هنگام عمر بلند شد و با تعبير بسيار جسارت آميز، فرياد زد: «انّ الرجل ليهجر، حسبنا كتاب الله»( ) و مانع از نوشتن پيامبر(صلى الله عليه وآله) شد. خودش به ابن عباس گفت كه چون مى دانستم پيامبر مى خواهند نام حضرت امير(عليه السلام) را بنويسند، از نوشتن ايشان جلوگيرى كردم.( )آرى! پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را كه به نص قرآن، جز وحى چيزى نمى فرمايد( ) به هزيان گويى متهم ساخت و مورد جسارت قرار داد تا نام على(عليه السلام) به ميان نيايد. پس آنچه با پيام آور قرآن كردند با قرآن هم مى كردند.
2. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در صحراى غدير در برابر بيش از يكصد و بيست هزار نفر از حاجيان و نمايندگان تمام مناطق اسلامى اعلام جهانى فرمودند و حضرت امير(عليه السلام) را به جانشينى و امامت بعد از خويش معرفى كردند و سه روز براى آن حضرت از مردم بيعت گرفتند و خبر در تمام سرزمين هاى اسلامى پيچيد. شخصى به نام «حارث بن نعمان فهرى» از بيرون مدينه خبردار شد، با عصبانيت نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد و گفت: «ما را به نماز امر كردى خوانديم; گفتى روزه بگيريد گرفتيم; دستور جهاد دادى جهاد كرديم و... اكنون راضى نشدى، تا دست پسر عمويت را گرفتى و بر ما امير و پيشوا ساختى... آيا اين كار، از پيش خودت است يا به دستور خدا بوده؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمودند: «امر خداوند بوده و كار به دست من نيست».
حارث با عصبانيت برگشت و دست به آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا اگر آنچه محمد(صلى الله عليه وآله) درباره على مى گويد حق است، عذابى بر ما بفرست يا سنگى از آسمان بر سر ما فرود آور!» بى درنگ سنگى از آسمان فرود آمده و بر سرش خورد و از نشيمن گاه او خارج شد و به هلاكت رسيد. در اين هنگام آيه (سَأَلَ سائِلٌ بِعَذاب واقِع)( ) نازل شد.( )
از اين واقعه به دست مى آيد كه آنان حاضر بودند بميرند ولى سخنى از امامت و ولايت مولاى متقيان على(عليه السلام) نشنوند. با اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «آنچه ابلاغ كرده ام فرمان خداوند بوده، نه رأى و نظر من» آنان نپذيرفتند.
همان طور كه پيروان آنان نيز چون نتوانستند اصل رخداد غدير را منكر شوند، در اين حديث تصرف كرده، با آن همه قراين و شواهد،( ) آن را بر معنايى حمل كردند كه به انكار خلافت و امامت آن حضرت و اولاد طاهرين ايشان(عليهم السلام) منجر شود. پس آنان چه با كى داشتند كه با قرآن كريم نيز اين گونه عمل كنند.
به علاوه ساليان متمادى مردم را از نوشتن و نقل احاديث پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره اميرمؤمنان(عليه السلام) و اهل بيت مطهرشان(عليهم السلام) و تفسير آيات قرآن به شدت منع كردند، تا نام بلند او را از صفحه روزگار محو نمايند.( )
لذا خداوند متعال در عين حال كه در آيات بسيارى خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) مخصوصاً وجود مقدس حضرت اميرمومنان(عليه السلام) را ستوده و ويژگى ها و بزرگوارى آنان را بر شمرده و چنان نشانى داده تا احدى به اشتباه نيفتد و پيامبر بزرگوار(صلى الله عليه وآله) هم با بيانات خويش موارد آن را روشن ساخته،( ) در عين حال از آوردن نام مقدس آنان خوددارى فرموده تا اين كتاب عزيز، دست خوش هوا و هوسِ جاه طلبان و مخالفان نشود.