75. قال رب اغفر لی و هب لی ملکاً لا ینبغی لأحد من بعدی انک أنت الوهاب
گفت: ای پروردگار من! مرا بیامرز و مرا ملکی عطا کن که پس از من کسی سزاوار آن نباشد، که تو بخشاینده ای.
به هنگام روی کار آمدن عمر بن خطاب و بیعت گرفتن از مردم برای خلافت او، همراه امیرمؤمنان در منزل آن حضرت نشسته بودیم. من بودم و حسن و حسین (علیه السلام) ، محمد بن حنیفه، محمد بن ابی بکر، عماربن یاسر و مقداد بن اسودکندی. فرزندش، حسن گفت: ای امیرمؤمنان! سلیمان از پروردگارش خواست تا به او حکومتی که پس از او هیچ کس سزاوار آن نیست، ارزانی دارد، خداوند نیز به او اعطا کرد. آیا شما از آن چه سلیمان بن داود در اختیار داشت، داری؟
فرمود: سوگند به کسی که دانه را شکافت و باد را آفرید! سلیمان بن داود از خداوند - عز و جل - پادشاهی خواست و خداوند به او عطا کرد و پدرت مالک چیزی شد که بعد از جدت، رسول خدا هیچ کس پیش از او مالک نگردید و پس از او نیز احدی مالک آن نخواهد شد.
حسن گفت: مایلیم بخشی از فضیلت هایی را که خداوند متعال تو را بدان کرامت بخشید، به ما نشان دهی... .
حضرت فرمود: من چشم خدا در زمین او، زبان گویای خدا در میان آفریدگانش، نور خاموش ناشدنی خدا، باب اللهی که بدو می توان به درگاهش بار یافت و حجت خدا بر بندگانش هستم... .(255)
255) تفسیر برهان، ج 4، ص 50، ح 8.