90- شکایت از یاران

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

 ابان از سلیم نقل می کند که گفت: در اطراف امیرالمؤمنین (ع) نشسته بودم و گروهی از اصحاب نزد آن حضرت بودند. یک نفر عرض کرد: یا امیرالمؤمنین، چه خوب است مردم را برای رفتن به جنگ ترغیب فرمایی.
حضرت برخاست و خطبه ای ایراد کرد و طیّ آن فرمود: من شما را برای رفتن به جنگ ترغیب نمودم ولی شما نرفتید، و خیرخواهی شما را نمودم ولی شما نپذیرفتید، و شما را فرا خواندم ولی گوش نکردید. شما حاضران همچون غایب و زنده های همچون مرده و کرانی صاحب گوش هستید. بر شما حکمت تلاوت می کنم و شما را به موعظه ای شفا بخش و کفایت کننده نصیحت می کنم و به جهاد با اهل ظلم و جور ترغیب می نمایم، ولی به آخر سخنم نرسیده شما را می بینم که در حلقه های پراکنده متفرق شده اید و برای یکدیگر شعر می گویید و ضرب المثل می آورید و از قیمت خرما و شیر می پرسید.
دستتان بریده باد! از جنگ و آمادگی برای آن خستگی نشان داده اید، و قلبهایتان را از یاد آن آسوده کرده اید، و خود را با اباطیل و مطالب گمراه کننده و عذرهای واهی مشغول کرده اید.
وای بر شما! با آنان بجنگید قبل از آن که با شما بجنگند. به خدا قسم، هرگز قومی در وسط خانه خود مورد حمله قرار نمی گیرند مگر آنکه ذلیل می شوند. قسم به خدا گمان ندارم شما گفته هایم را عملی کنید تا دشمنانتان کار خود را بکنند، و من هم دوست داشتم که آنان را می دیدم و با بصیرت و یقینم خدا را ملاقات می کردم و از چشیدن درد گرفتاریهای به شما و از همنشینی با شما راحت می شدم.
شما همچون گله شتری هستید که چوپان آن گم شده باشد. هر چه از یک طرف جمع آوری شوند از سوی دیگر پراکنده می شوند.
این طور که من می بینم به خدا قسم گویا شما را می نگرم که اگر جنگ شعله بگیرد و مرگ شدت یابد همچون شکافتن سر و همچون انفراج زن هنگام وضع حمل که دست لمس کننده ای را مانع نمی شود، از اطراف علی بن ابی طالب پراکنده می شوید.(96)

96) اسرار آل محمد، ص 316 -314.