رؤیت امام زمان علیه السلام در عصر غیبت

(زمان خواندن: 3 - 6 دقیقه)

 با غیبت ولی عصر علیه السلام دیدن او به صورت عادی منتفی گردید، امّا مشاهده آن حضرت به صورت موردی ادامه یافت و ملاقات های فراوانی که در طول تاریخ غیبت صورت گرفته است هر گونه تردیدی را در این زمینه برطرف می سازد. با این حال روایتی وارد شده است که:
امام زمان علیه السلام فرمود:
کسی از شیعیان من خواهد آمد که ادّعای دیدن را دارد. بدانید هر کس قبل از خروج سفیانی و صیحه آسمانی ادّعای رؤیت مرا داشته باشد دروغگو است و به من افترا بسته است.(71)
ظاهر این روایت، نفی ملاقات و دیدن آن حضرت نیست زیرا مفاد آن این است که کسی می آید و ادعای رؤیت می کند. شما چنین ادعایی را نپذیرید و کسی هم که چنین ادعایی کند دروغ گفته و افترا بسته است. معلوم می شود ادعای مورد بحث صرف دیدار نیست بلکه امام علیه السلام خواسسته است باب ادعای مشاهده خود را به عنوان نایب خاص مسدود کند، به ویژه این که سخن مورد نظر، توقیع شریف آن حضرت به آخرین نایب خاصّ خود علی بن محمد سمری بوده است. امام زمان علیه السلام خواسته است به آخرین نایب خود و همه شیعیان بفرماید که باب نیابت خاص بسته شد و هر کسی قبل از ظهور چنین ادعایی کند دروغ گفته و افترا بسته است.بنابراین مراد از مشاهده، مشاهده حاکی از نیابت است. البته ممکن است مشاهده را به معنای رؤیت بعد از ظهور مطرح کرد چه این که برخی فرقه های گمراه معتقدند حضرت ظهور کرده است! چنین کسانی دروغگو و اهل افترا هستند. در هر صورت روایت ردّی بر مشاهداتی که در طول تاریخ غیبت صورت گرفته است نمی باشد و اگر هم چنین بود خبر واحد که نهایتاً افاده گمان می کند نمی تواند در برابر یقینی که از ملاقات گسترده مؤمنین و به ویژه علمای مورد وثوق حاصل می شود معارضه ای داشته باشد.
علمای شیعه در کتاب هایی نظیر: بحارالانوار، جنة المأوی، نجم الثاقب و منتهی الآمال به ذکر ملاقات هایی از مؤمنین، با صاحب الزمان علیه السلام پرداخته اند و البته آنچه نوشته اند یکی از صدها ملاقاتی است که انجام گرفته است. نویسنده کسی را می شناسد که چند مرتبه در خواب و بیداری به حضور کعبه دلها رسیده است. یکی از کسانی که به محضر او بار یافته است حاج علی بغدادی می باشد. او می گوید:
«هشتاد تومان خمس سهم امام داشتم و برای پرداخت آن به نجف اشرف رفتم و بیست تومان آن را به فقیه پارسا، شیخ مرتضی انصاری و بیست تومان به جناب شیخ محمد حسین مجتهد کاظمینی و بیست تومان به جناب محمد حسن شروقی تحویل دادم و بیست تومان دیگر باقی مانده بود که خواستم به هنگام برگشت به جناب شیخ محمد حسن کاظمینی آل یس تحویل دهم. وقتی از نجف به بغداد برگشتم دوست داشتم هر چه زودتر بدهی خود را بپردازم.
روز پنج شنبه راهی کاظمین شدم و به زیارت دو امام همامامام کاظم و امام جواد علیه السلام مشرّف شدم، آنگاه به حضور جناب شیخ محمد حسن شرفیاب شدم و بخشی از آن بیست تومان را پرداختم و از او اجازه گرفتم بقیه آن را به تدریج در مواردی که شایسته است صرف کنم.
وقتی عازم بغداد شدم، یک سوم راه را طی کرده بودم که دیدم سیّد جلیل القدری از طرف بغداد به طرف من می آید. چون نزدیک شد سلام کرد و دست های خود را برای دست دادن و معانقه گشود و فرمود: «اهلاً و سهلاً» و مرا در بغل گرفت و معانقه کردیم و یکدیگر را بوسیدیم. او عمامه سبزی بر سر داشت و بر رخسار مبارکش خال سیاهی بود. فرمود: خیر است به کجا می روی؟
گفتم دو امام مدفون در کاظمین را زیارت کردم و به بغداد بر می گردم. فرمود: امشب شب جمعه است برگرد! گفتم: نمی توانم برگردم. فرمود: می توانی! برگرد تا شهادت دهم که تو از دوستداران جدم امیر المؤمنین علیه السلام و ما هستی و شیخ هم شهادت دهد، زیرا خدای -تعالی- امر فرموده است که دو شاهد بگیرد. و این اشاره به مطلبی بود که در خاطر داشتم تا از جناب شیخ خواهش کنم نوشته ای به من دهد که تأیید کند از دوستداران اهل بیت علیهم السلام هستم و آن را در کفن خود گزارم. از او پرسیدم شما از کجا می دانی و چگونه شهادت می دهی؟ فرمود: چگونه کسی که حق او را می رسانند، رساننده حق را نشناسد؟
گفتم: چه حقی؟ فرمود: آن که به وکیل من رساندی. گفتم: وکیل شما کیست؟ فرمود: شیخ محمد حسن. گفتم وکیل شماست؟ فرمود: وکیل من است.
من پیش خود گفتم این سیّد هم سهم سادات می خواهد و دوست دارم بخشی از سهم امام را که نزد خود دارم به او بدهم. گفتم: چیزی از حق شما نزد من باقی مانده است و من از جناب شیخ محمد حسن اجازه مصرف آن را گرفته ام.
تبسمّی در روی من کرد و فرمود: آری، بخشی از حقّ ما را به وکلای ما در نجف اشرف رساندی. گفتم: آنچه را ادا کردم مورد قبول قرار گرفت؟ فرمود: آری. در خاطرم گذشت که این سیّد علمای اعلام را وکلای خود معرّفی می کند و این برای من، امر بزرگی جلوه کرد. سپس گفتم: علما، وکلای اخذ حقوق ساداتند، و مرا غفلت گرفت. آن گاه فرمود: برگرد جدّم را زیارت کن... سپس فرمود: امام زمان خود را می شناسی؟ گفتم: چرا نمی شناسم؟ فرمود: بر امام زمان خود سلام کن! من هم گفتم:
السلام علیک یا حجة اللّه یا صاحب الزّمان یابن الحسن.
او هم تبسمی کرد و فرمود:علیک السلام و رحمةاللّه و برکاته. آن گاه وارد حرم مطهر شدیم و ضریح را بوسیدیم... وقتی از نماز فارغ شدم او را ندیدم و هر چه در حرم جستجو کردم او را مشاهده نکردم. سپس به خاطرم آمد، این سیّد چه کسی بود؟ نشانه ها و معجزات گذشته را مورد توجّه قرار دادم که با اینکه من کار ضروری داشتم به راحتی به دستور او بازگشتم و با اینکه او مرا ندیده به اسم صدایم کرد و این که فرمود: دوستداران ما، و من شهادت می دهم و دیدن نهر جاری و درختان میوه دار در غیر فصل آن به هنگام رفتن به کاظمین و غیر این مسائل آنچه که گذشت همه سبب گردید که یقین پیدا کنم که او حضرت مهدی علیه السلام است.(72)
گفتم شبی به مهدی، بردی دلم ز دستم - من منتظر به راهت، شب تا سحر نشستم
گفتم چه کار بهتر، زین انتظار جانان - من راه وصل خود را، بر روی تو نبستم
گفتم دلم ندارد، بی تو قرار و آرام - من عقده دلم را، امشب دگر گسستم
گفتا هوای نفست، باشد حجاب وصلم - گر نفس را شکستی، دستت رسد به دستم

71) بحارالانوار، ج 52، ص 151.
72) نجم الثاقب، حکایت سی و یکم.