محاصره اقتصادی قریش، با نقشه گروهی از نیک اندیشان آنان، در هم شکست.پیامبر و هواداران وی پس از سه سال تبعید و رنج، از «شعب ابی طالب» بیرون آمده و راه خانه های خود را پیش گرفتند.خرید و فروش با مسلمانان آزاد گردید، و میرفت که وضع مسلمانان سروسامانی پیدا کند.ناگهان پیامبر گرامی با پیش آمد بسیار تلخی روبرو گردید.این مصیبت جانگداز اثر ناگواری در روحیه مسلمانان بی پناه گذارد.اندازه تأثیر این حادثه در آن لحظه حساس با هیچ مقیاسی قابل سنجش نبود.زیرا رشد و نمو یک ایده و فکر در سایه دو عامل است: آزادی بیان و قدرت دفاعی که از حملات ناجوانمردانه دشمن جلوگیری کند.اتفاقا در لحظه ای که مسلمانان از آزادی بیان برخوردار شدند، عامل دوم را از دست دادند، یعنی یگانه حامی و مدافع اسلام، از میان آنان رخت بربست و رخ در نقاب خاک کشید.
در آن روز، پیامبر گرامی حامی و مدافعی را از دست داد، که از سن هشت سالگی تا آن روز که پنجاه سال از عمر رسولخدا میگذشت حفاظت و حراست او را بر عهده داشت، و پروانه وار گرد شمع وجود او میگشت، و تا روزی که «محمد» ، صاحب درآمدی شد، هزینه زندگی او را می پرداخت و او را بر خود و فرزندانش مقدم میداشت.
شخصیتی را از دست داد، که عبد المطلب (جد پیامبر) «محمد» را در آخرین لحظات عمر خود به او سپرد و او را با شعر زیر مخاطب ساخت:
اوصیک یا عبد مناف بعدی
بموعد بعد ابیه فرد
ای عبد مناف (نام ابو طالب عبد مناف بوده و لذا پدرش او را با این اسم خطاب مینماید) (1) نگاهداری و حفاظت شخصی را که مانند پدرش یکتا پرست است، بر دوش تو میگذارم.وی در پاسخ عبد المطلب گفت: پدر جان، محمد هیچ احتیاج به سفارش ندارد، زیرا او فرزند من است، و فرزند برادرم. (2)
شاید لحظهای که عرق مرگ بر جبین ابو طالب نقش بسته بود، پیامبر گرامی به یاد حوادث تلخ و شیرین گذشته افتاد و با خود چنین میگفت:
1 ـ این شخصی که در بستر مرگ افتاده، همان عموی مهربان من است که در دوران محاصره در شعب شبها مرا از خوابگاهم بلند میکرد، و دستم را میگرفت در نقطه دیگری وسائل استراحتم را فراهم مینمود و فرزند دلبند خود علی را در خوابگاه من میخوابانید، و نظر او این بود که هر گاه قریش به طور ناگهانی بریزند و بخواهند مرا در حالت خواب قطعه قطعه کنند، تیرشان به هدف اصابت نکند، و فرزند وی علی فدای بقاء و زندگی من گردد.حتی شبی که فرزند وی علی به او گفت بابا جان سرانجام من یکشب در همین بستر کشته خواهم شد، او را با لحن شدیدی پاسخ داد:
فرزندم، بردباری از نشانه های خردمندی است، هر زندهای به سوی مرگ خواهد رفت.من بردباری تو را آزمودهام و بلاها سخت دشوار است.تو را فدای زنده ماندن نجیب، فرزند نجیب (محمد بن عبد الله) نمودهام (3) و فرزند او علی، وی رابا سخنانی شیرینتر و نغزتر پاسخ داد و مرگ خود را در راه پیامبر افتخار خود دانست.
2 ـ این بدن بیروح، همان بدن عموی گرامی و وفادار من است که در راه من سه سال در بدر شد و استراحت را از عموم فامیل سلب نمود و دستور داد همگی با من در میان درهای بسر ببرند، و به ریاست و سیادت و آقائی خود پشت پا زد، یعنی تمام دنیا و هستی خود را از دست داد و مرا گرفت و پیامی سخت و کوبنده برای قریش فرستاده و به آنان آشکارا فهمانید : هرگز از یاری من نخواهد دست برداشت.اینک متن پیام او:
ای دشمنان محمد تصور نکنید! که ما از محمد دست برمیداریم نه! او پیوسته او در نزد دور و نزدیک ما گرامی است، بازوان قوی هاشمی او را از هر گزندی مصون میدارد. (4)
مرگ عمو قطعی شد و ناله و شیون از خانه های «ابو طالب» بلند شد.دوست و دشمن دور خانه او جمع شده که در مراسم دفن او شرکت ورزند، ولی مگر جریان مرگ شخصیتی مانند «ابو طالب» که رئیس قریش و سید قبیله است به این زودی خاتمه می یابد؟
پینوشتها:
1.گاهی گفته میشود که نام او عمران است، چنانکه در زیارتنامه ای مستحب است از دور خوانده شود، پیامبر را چنین خطاب میکنیم: السلام علی عمک عمران ابی طالب، برخی تصور کردهاند که ابو طالب نام اوست نه کنیه او.
2.یا ابة لا توصین بمحمد فانه ابنی و ابن اخی.
3.اصبرن یا بنی فالصبر احجی کل حی مصیره لشعوب قد بلوناک و البلاء شدید لفداء النحبیب و ابن النحبیب امیر مؤمنان در پاسخ پدر چنین گفت:
اتامرنی بالصبر فی نصر احمد و و الله ما قلت الذی قلت جارعا و لکن احببت ان تری نصرتی و تعلم ان لم لم ازل لک طائعا
«مناقب ابن شهر آشوب» ، ج 1/27، «الحجة» / .70
4.فلا تحسبونا خاذلین محمدا لذی غربة منا و لا متقرب نه ستمنحه منا ید هاشمیة و مرکبها فی الناس اخشن مرکب