مردی که راهِ فقر به سر برد

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

 شادی به روزگار شناسندگانِ مست

جانها فدای مرتبه ی نیستانِ هست

از ناز بر کشید کله گوشه ی بلی

در گوش کرده حلقه ی معشوقه ی الست

گاهی ز فخر، تاج سر عالمی بلند

گاهی ز فقر، فخر ره این جهان پست

دستار عقلشان کف طرّار عشق برد

بازار توبهشان شکن زلف لا شکست

برخاستند از سر اسرار هر دو کون

چون شاه عشق بر دل ایشان فرو نشست

زنجیر در میان و نمد در برند از او

مردی که راه فقر به سر برد حیدر است

آنجا که پای جای ندارد، فشرده پای

وآنجا که دست جای ندارد، فشردهدست

در قعر بحر نور فروخورده غوطه ها

وز شوق و ذوق مُلک عدم، نیستی بِهْ هست

«عطّار» جام دولت ایشان به کف گرفت

جاوید از آن شراب معطّر بماند مست

فریدالدین عطّار نیشابوری

دیوان عطّار / 161