در دو بخش گذشته این سلسله بحثها، انتقادهای امیرمؤمنان علیه السلام را نخست در قالب نقد عام «مربوط به سه خلیفه قبلی» و سپس بخشی دیگر از آن را که در قالب نقد خاس «مربوط به خلیفه اول» است، از نظر خوانندگان گرامی گذراندیم، اینک دنباله بحث نقد خاص علیهم السلام
ب . نقدها و تحلیل های خاص
قبلا گفتیم که نقدهای امیر مؤمنان علیه السلام به صورت عام، و مربوط به همه خلفا است و بخشی دیگر خاص و مربوط به هر یک از آنان میباشد . اینک در این جا به نقد امام در مورد عملکرد خلیفه اول میپردازیم:
بی شک هیچکس در نقدها و تحلیلهای عام و خاص، همانند امیرالمؤمنین علیه السلام خالص و مخلص نبوده است . دلسوزی و اخلاص، در رفتار و گفتار امیرالمؤمنین علیه السلام کاملا متجلی است . آنچه در تقویت دین، بیان و عمل کرد و آنچه در نقدها و تحلیل های عام و خاص بر زبان آورد، نه از سر تعصب و جهل بود و نه به جهتحرص و حسد و بدبینی . یار دیرینه اسلام و کسی که به حکم قرآن، نفس پیامبر صلی الله علیه و آله است، هدفی جز تقویت دین و مبارزه با ضعفها و انحرافها نداشت . به همین جهتبا رعایت مصالح عالیه اسلام دوران بیست و پنج ساله خلافت را زیر ذرهبین نقد و تحلیل خیرخواهانه قرار داد، بلکه هر یک از خلفای سه گانه را هم با انتقادات واقعی و حق خواهانه خود مورد سؤال و چون و چرا قرار داد، تا انسانهای بصیر و حق جو، راه را از چاه بشناسند و اسیر شهرت و سبقت برخی از افراد نشوند .
به این ترتیب سزاوار است در مورد هر سه خلیفه پارهای از نقدها و کلمات حضرت را مورد بررسی قرار دهیم . بازهم تکرار میکنیم که مستند ما فقط نهج البلاغه است .
1 . درباره خلیفه اول
ابوبکر که در سن پیری به خلافت رسید و در حقیقت، نردبان به قدرت رسیدن عمر و عثمان بود، از دیدگاه امیرالمؤمنین علیه السلام بر او چند انتقاد وارد است:
الف . علم به شایستگی علی علیه السلام .
او میدانست که هیچکس جز علی علیه السلام شایسته خلافت نیست . این مطلب را، هم از راه نصوص نبوی صلی الله علیه و آله به دست آورده بود و هم از راه شناختی که از شخصیت بی همتای امیرالمؤمنین علیه السلام داشت . به همین جهت است که حضرت دربارهاش فرمود:
«اما والله لقد تقمصها ابن ابی قحافة و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر ...» (1).
«به خدا، ابوبکر جامه خلافت را به تن کرد; حال آنکه او به طور قطع میدانست که جایگاه من نسبتبه خلافت، همانند جایگاه قطب، نسبتبه آسیاست . علوم و معارف از سرچشمه فیض من سرازیر میشود و پرنده، در فضای بیکران علم و دانش من به اوج میرسد ...» .
ب . کارهای ضد و نقیض
ابوبکر در دوران خلافت خود از مردم میخواست که بار مسؤولیت خلافت را از دوش او بردارند و بر دوش کسی بگذارند که شایسته است . او میگفت: «اقیلونی فلستبخیرکم و علی فیکم» (2). «عقد بیعت خود را فسخ و مرا رها کنید که من با بودن علی در میان شما بهترین شما نیستم» .
اما همین که وفاتش نزدیک شد، با یک اقدام عجیب، وصیت کرد که بعد از مرگ او، عمر خلیفه است .
امیرالمؤمنین علیه السلام با تعجب میفرماید:
«. . فیا عجبا، بینا هو یستقیلها فی حیاته اذ عقدها لآخر بعد وفاته ...» (3).
«شگفتا، درحالی که او در دوران حیاتش فسخ خلافت را از مردم درخواست میکرد، خلافت را بعد از وفات برای دیگری منعقد کرد» .
آیا درخواست فسخ بیعتبه خاطر مردم فریبی بود؟ آیا واقعا تحت تاثیر ملامت وجدان قرار داشت؟ آیا او در فشار دو عامل متضاد درونی و بیرونی قرار داشت؟ آیا عامل درونی، او را به استعفا و عامل برونی، او را به ادامه کار و آن وصیت غیر عادلانه، وامی داشت؟ اینها سؤالاتی است که جواب آنها آسان نیست . هرچند احتمال عوام فریبی قویتر است .
ج . تقسیم قدرت!
معلوم میشود در باطن، میان اولی و دومی قرار و مداری بوده که با دستیاری یکدیگر و با استفاده از نفوذ ظاهری و موقعیت اجتماعی، خلافت را میان خود تقسیم کنند و پس از آنکه از زندگی مایوس شدند، نگذارند از چنگ جریانی که آنها را پشتیبانی کرده، خارج گردد .
امیرالمؤمنین علیه السلام در نقد دیگری بر ابوبکر - که البته عمر را هم شریک میداند - میفرماید:
«. . لشد ما تشطرا ضرعیها ...» (4) «... آری درحالی که شتر خلافت از آن دیگری بود، آنها دو پستان آن را محکم چسبیده و هرکدام، یکی را میدوشیدند و مینوشیدند و از آن، کام میگرفتند ...» .
به راستی که چه برادروار، به خلافت چسبیده و با یکدیگر تقسیم کرده، صاحب و وارث اصلی را کنار میزدند! آیا این مطلب، دلیل اینکه استعفای ابوبکر، برای ظاهرسازی و عوام فریبی و تحکیم پایه قدرت خود و بعدی ها بوده، نیست؟!
د . ظلم آشکار
معاویه در نامه ای جسارت آمیز، حضرت را ملامت کرد که او را به زور میکشیدند و به سوی مسجد میبردند تا از او بیعت بگیرند . حضرت در پاسخی دندانشکن به او نوشت:
«... و لعمر الله لقد اردت ان تذم فمدحت و ان تفضح فافتضحت و ما علی المسلم من غضاضة فی ان یکون مظلوما ما لم یکن شاکا فی دینه و لا مرتابا بیقینه ...» (5).
«. . به خدا سوگند، تو میخواستی نکوهش کنی، ولی ستایش کردی و میخواستی رسوا کنی، ولی رسوا شدی . بر مسلمان - مادامی که در دینش شک; و در یقینش تردید نباشد - نقص و عیبی نیست که مظلوم باشد ...» .
مطابق این بیان، علی علیه السلام مظلوم است . چه کسی به او ظلم کرده است؟ قطعا دستگاه خلافت ظالم است . البته اولی، در این ظلم تاریخی تنها نبود . چنانکه علی هم در مظلومیت، تنها نبود . مگر ممکن است همسر گرامی و دوستان وفادار و متعهد و فرزندان عزیزش در مظلومیت او شریک نباشند؟ ولی در آنچه رخ داده، محور مظلومیت، علی و محور ستمگری اولی است . او اگر راضی به این ظلم نبود، باید جلوگیری میکرد و اگر نمیتوانست باید از خلافت کناره میگرفت . آنهم نه به تعارف و ظاهرسازی و عوام فریبی; بلکه به جد . مگر معاویه دوم، فرزند یزید خونخوار و جنایتکار، از خلافت ظالمانه کناره گیری نکرد؟ با کناره گیری او هیچ اتفاقی نیفتاد . بعضی از امویان مروانی که در صف انتظار، معطل بودند، خوشحال شدند و برخی، از قبیل مادر و نزدیکانش ملامتش کردند (6). هر زمامداری مسؤول ظلمها و اجحافات اطرافیان خویش است، مگر اینکه آنها را مجازات کند و اگر ناتوان است، کنار برود!
سرانجام توطئه های چندین ساله به ثمر رسید . آنکه هموار کننده راه خلافت دومی و سرانجام سومی و بنیامیه بود، وفات یافت و بدون هیچ تشریفاتی خلافت را به خلیفه دوم منتقل کرد . گویی از اول هم خلیفه، عمر بود و ابوبکر، بهانهای بیش نبود . در خلافت این خلیفهها خدا و پیامبر نقشی ندارند . اگر در خلافت ابوبکر، مردم نقش بسیار ضعیفی داشتند، در خلافت دومی، مردم هیچ نقشی ندارند . چه کسی جرات داشت که خشونتها و بدزبانیهای او راتحمل کند و زبان به مخالفت بگشاید؟
اکنون به مطالعه نقدها و تحلیلهای امیرالمؤمنین علیه السلام درباره خلیفه دوم میپردازیم:
خشونت
خشونت، غیر از قاطعیت است . قاطعیتبا لینت و نرمخوئی سازگار است، ولی خشونت با لینت و نرمخویی سازگار نیست . خلیفه دوم مظهر خشونت و علی مظهر قاطعیت بود . گناه این حاکمیت خشونت بر دوش ابوبکر است . از اینرو حضرت فرمودند:
«فصیرها فی حوزة خشناء یغلظ کلمها و یخشن مسها» (7).
«خلیفه اول خلافت را در حوزهای خشن قرار داد که سخنش درشت و نزدیک شدنش رنجآور است» .
او با این کار خود محرومیت مردم را از قاطعیت علوی که در عین حال، توام با دلسوزی و مهربانی و گذشت بود، استمرار بخشید و خشونت بی سابقه ای را بر جامعه اسلامی حاکم ساخت .
لغزش
نتیجه طبیعی خشونت، لغزش و اشتباه است . اشخاص خشن نمیتوانند با عقل و درایت کار کنند . حکومت این قبیل افراد، خطرناک است . آنها با تصمیمگیریهای عجولانه و احکام سختگیرانهای که صادر میکنند، برای دولت و مردم، مشکل آفرین خواهند بود . خلیفه دوم در واقعه ای حکم کرد که زن زناکاری را که محصنه و حامله بود، سنگسار کنند . او با این حکم خشونت آمیز خود، طفل معصوم و بیگناهی را در معرض قتل قرار داده بود . امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمودند: اگر زن گناهکار است، طفل چه گناهی دارد؟ . او گفت: «لولا علی لهلک عمر» (8). «اگر علی نبود، عمر هلاک میشد» . و از حکم خود باز گشت .
از اینگونه تندروی های خشونت آمیز کم نبوده استبه این جهت، حضرت فرمودند: «یکثر العثار فیها و الاعتذار منها» (9) «لغزش هایش بسیار و عذرخواهیش فراوان بود» .
عدم اعتدال
بدیهی است که خشونت با اعتدال سازگار نیست . آدم خشن، بیجهت عصبانی و بدون دلیل آرام میگیرد . تعادل در رفتار و گفتار و اعتدال در زندگی، شایسته و در خور کسانی است که از درشتخویی، غفلت، خشونت و سختگیری به دور باشند .
خلیفه دوم چنین نبود و به همین جهت، دوست و دشمن از او گریزان بود .
امیرالمؤمنین علیه السلام این حالت خلیفه دوم را با تشبیهی زیبا اینگونه بیان کرده است:
«فصاحبها کراکب الصعبة، ان اشنق لها خرم، و ان اسلس لها تقحم» (10). «صاحب حوزه خشن خلافتبه کسی مانند است که بر شتری سرکش سوار است . اگر مهار شتر را سخت بگیرد، بینی شتر پاره میشود و اگر رها کند، به رو افتد و هلاک شود» .
شرایط زمامداران خشن، همین است . نه از سختگیری طرفی میبندند و نه از آسانگرفتن . سختگیری آنها مردم را درهم میکوبد و خون های ناحق را جاری میسازد و سهل گرفتن آنها موجب سقوط و هلاکتشان میشود .
گرفتاری مردم
نتیجه عوامل سهگانه قبل یعنی خشونت لغزش و عدم اعتدال، گرفتاری و بدبختی و انحراف مردم از صراط مستقیم زندگی بود . مگر نه این که مردم به دین ملوک خویشند؟ چگونه میتوان انتظار داشت که تبعات خشونت ها، ندانم کاری ها و افراط و تفریط های حکومت، بر مردم فرود نیاید؟ در حقیقت همه بدبختی های حکومت، دامن گیر مردم میشود . به همین جهت است که حضرتش فرمودند:
«فمنی الناس لعمر الله بخبط و شماس، و تلون، و اعتراض» (11). «سوگند به خدا که مردم گرفتار خبط، اشتباه، تلون و انحراف شدهاند» .
تشکیل شورای شش نفری
خلیفه دوم با تشکیل شورای شش نفری بهطور دقیق، زمینه را برای خلافت عثمان فراهم کرد . حضرتش از این شورا، دل پرخونی دارد . از اینرو میفرمایند: «فیا لله و للشوری متی اعترض الریب فی مع الاول منهم، حتی صرت اقرن الی هذه النظائر، لکنی اسففت اذا اسفوا و طرت اذا طاروا، فصغی رجل منهم لضغنه، و مال الآخر لصهره، مع هن و هن الی ان قام ثالث القوم» (12).
«بار خدایا از تو یاری میطلبم، برای شورایی که تشکیل شد، چگونه با اولی آنها مورد شک و تردید واقع شدم، تا آنجا که با این افراد قرین گشتم، ولی در فراز و نشیب ها از آنها پیروی کردم (و به خاطر مصلحت امت اسلامی صبر و تحمل پیشه خود ساختم) یکی به خاطر کینه دیرینهاش از راه راست منحرف شد (سعد بن ابی وقاص) و دیگری به خاطر دامادش به بیراهه رفت (عبدالرحمان بن عوف) و دو نفر بدنام زشت کردار (یعنی طلحه و زبیر که خلیفه دوم اولی را به تکبر و دومی را به خست متهم کرد) تا اینکه سومی برخاست» .
از آنجا که درباره این شورای شش نفری و در حقیقت باید بگوییم شورای سه نفری، اشاراتی داشته ایم، بیشتر از این توضیح نمیدهیم .
______________________________
1) فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهجالبلاغه، خطبه 3 (شقشقیه)، ص 46 .
2) همان، ص 408 .
3) همان، خطبه 3، ص 47 .
4) همان .
5) همان، ص 898، نامه 28 .
6) تتمةالمنتهی، (کتابفروشی مرکزی)، ص 48 .
7) خطبه 3، ص 47 .
8) همان، ص 49 .
9) همان، ص 47 .
10) همان، ص 47 - 48 .
11) همان، ص 48 .
12) همان، ص 49 .