نقد و تحلیل امیرمؤمنان (ع) از حکومت‏های پس از پیامبر (ص) 3

(زمان خواندن: 5 - 10 دقیقه)

در دو بخش گذشته این سلسله بحث‏ها، انتقادهای امیرمؤمنان علیه السلام را نخست در قالب نقد عام «مربوط به سه خلیفه قبلی‏» و سپس بخشی دیگر از آن را که در قالب نقد خاس «مربوط به خلیفه اول‏» است، از نظر خوانندگان گرامی گذراندیم، اینک دنباله بحث نقد خاص علیهم السلام


ب . نقدها و تحلیل‏ های خاص
قبلا گفتیم که نقدهای امیر مؤمنان علیه السلام به صورت عام، و مربوط به همه خلفا است و بخشی دیگر خاص و مربوط به هر یک از آنان می‏باشد . اینک در این جا به نقد امام در مورد عملکرد خلیفه اول می‏پردازیم:
بی شک هیچ‏کس در نقدها و تحلیل‏های عام و خاص، همانند امیرالمؤمنین علیه السلام خالص و مخلص نبوده است . دلسوزی و اخلاص، در رفتار و گفتار امیرالمؤمنین علیه السلام کاملا متجلی است . آنچه در تقویت دین، بیان و عمل کرد و آنچه در نقدها و تحلیل‏ های عام و خاص بر زبان آورد، نه از سر تعصب و جهل بود و نه به جهت‏حرص و حسد و بدبینی . یار دیرینه اسلام و کسی که به حکم قرآن، نفس پیامبر صلی الله علیه و آله است، هدفی جز تقویت دین و مبارزه با ضعف‏ها و انحرافها نداشت . به همین جهت‏با رعایت مصالح عالیه اسلام دوران بیست و پنج ‏ساله خلافت را زیر ذره‏بین نقد و تحلیل خیرخواهانه قرار داد، بلکه هر یک از خلفای سه‏ گانه را هم با انتقادات واقعی و حق ‏خواهانه خود مورد سؤال و چون و چرا قرار داد، تا انسانهای بصیر و حق جو، راه را از چاه بشناسند و اسیر شهرت و سبقت ‏برخی از افراد نشوند .
به این ترتیب سزاوار است در مورد هر سه خلیفه پاره‏ای از نقدها و کلمات حضرت را مورد بررسی قرار دهیم . بازهم تکرار می‏کنیم که مستند ما فقط نهج‏ البلاغه است .
1 . درباره خلیفه اول
ابوبکر که در سن پیری به خلافت رسید و در حقیقت، نردبان به قدرت رسیدن عمر و عثمان بود، از دیدگاه امیرالمؤمنین علیه السلام بر او چند انتقاد وارد است:
الف . علم به شایستگی علی علیه السلام .
او می‏دانست که هیچ‏کس جز علی علیه السلام شایسته خلافت نیست . این مطلب را، هم از راه نصوص نبوی صلی الله علیه و آله به دست آورده بود و هم از راه شناختی که از شخصیت‏ بی‏ همتای امیرالمؤمنین علیه السلام داشت . به همین جهت است که حضرت درباره‏اش فرمود:
«اما والله لقد تقمصها ابن ابی قحافة و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر ...» (1).
«به خدا، ابوبکر جامه خلافت را به تن کرد; حال آنکه او به‏ طور قطع می‏دانست که جایگاه من نسبت‏به خلافت، همانند جایگاه قطب، نسبت‏به آسیاست . علوم و معارف از سرچشمه فیض من سرازیر می‏شود و پرنده، در فضای بی‏کران علم و دانش من به اوج می‏رسد ...» .
ب . کارهای ضد و نقیض
ابوبکر در دوران خلافت‏ خود از مردم می‏خواست که بار مسؤولیت‏ خلافت را از دوش او بردارند و بر دوش کسی بگذارند که شایسته است . او می‏گفت: «اقیلونی فلست‏بخیرکم و علی فیکم‏» (2). «عقد بیعت‏ خود را فسخ و مرا رها کنید که من با بودن علی در میان شما بهترین شما نیستم‏» .
اما همین که وفاتش نزدیک شد، با یک اقدام عجیب، وصیت کرد که بعد از مرگ او، عمر خلیفه است .
امیرالمؤمنین علیه السلام با تعجب می‏فرماید:
«. . فیا عجبا، بینا هو یستقیلها فی حیاته اذ عقدها لآخر بعد وفاته ...» (3).
«شگفتا، درحالی که او در دوران حیاتش فسخ خلافت را از مردم درخواست می‏کرد، خلافت را بعد از وفات برای دیگری منعقد کرد» .
آیا درخواست فسخ بیعت‏به خاطر مردم ‏فریبی بود؟ آیا واقعا تحت تاثیر ملامت وجدان قرار داشت؟ آیا او در فشار دو عامل متضاد درونی و بیرونی قرار داشت؟ آیا عامل درونی، او را به استعفا و عامل برونی، او را به ادامه کار و آن وصیت غیر عادلانه، وامی داشت؟ اینها سؤالاتی است که جواب آنها آسان نیست . هرچند احتمال عوام ‏فریبی قوی‏تر است .
ج . تقسیم قدرت!
معلوم می‏شود در باطن، میان اولی و دومی قرار و مداری بوده که با دستیاری یکدیگر و با استفاده از نفوذ ظاهری و موقعیت اجتماعی، خلافت را میان خود تقسیم کنند و پس از آنکه از زندگی مایوس شدند، نگذارند از چنگ جریانی که آنها را پشتیبانی کرده، خارج گردد .
امیرالمؤمنین علیه السلام در نقد دیگری بر ابوبکر - که البته عمر را هم شریک می‏داند - می‏فرماید:
«. . لشد ما تشطرا ضرعیها ...» (4) «... آری درحالی که شتر خلافت از آن دیگری بود، آنها دو پستان آن را محکم چسبیده و هرکدام، یکی را می‏دوشیدند و می‏نوشیدند و از آن، کام می‏گرفتند ...» .
به راستی که چه برادروار، به خلافت چسبیده و با یکدیگر تقسیم کرده، صاحب و وارث اصلی را کنار می‏زدند! آیا این مطلب، دلیل اینکه استعفای ابوبکر، برای ظاهرسازی و عوام‏ فریبی و تحکیم پایه قدرت خود و بعدی ها بوده، نیست؟!
د . ظلم آشکار
معاویه در نامه‏ ای جسارت ‏آمیز، حضرت را ملامت کرد که او را به زور می‏کشیدند و به سوی مسجد می‏بردند تا از او بیعت ‏بگیرند . حضرت در پاسخی دندان‏شکن به او نوشت:
«... و لعمر الله لقد اردت ان تذم فمدحت و ان تفضح فافتضحت و ما علی المسلم من غضاضة فی ان یکون مظلوما ما لم یکن شاکا فی دینه و لا مرتابا بیقینه ...» (5).
«. . به خدا سوگند، تو می‏خواستی نکوهش کنی، ولی ستایش کردی و می‏خواستی رسوا کنی، ولی رسوا شدی . بر مسلمان - مادامی که در دینش شک; و در یقینش تردید نباشد - نقص و عیبی نیست که مظلوم باشد ...» .
مطابق این بیان، علی علیه السلام مظلوم است . چه کسی به او ظلم کرده است؟ قطعا دستگاه خلافت ظالم است . البته اولی، در این ظلم تاریخی تنها نبود . چنانکه علی هم در مظلومیت، تنها نبود . مگر ممکن است همسر گرامی و دوستان وفادار و متعهد و فرزندان عزیزش در مظلومیت او شریک نباشند؟ ولی در آنچه رخ داده، محور مظلومیت، علی و محور ستمگری اولی است . او اگر راضی به این ظلم نبود، باید جلوگیری می‏کرد و اگر نمی‏توانست‏ باید از خلافت کناره می‏گرفت . آنهم نه به تعارف و ظاهرسازی و عوام ‏فریبی; بلکه به جد . مگر معاویه دوم، فرزند یزید خونخوار و جنایتکار، از خلافت ظالمانه کناره‏ گیری نکرد؟ با کناره ‏گیری او هیچ اتفاقی نیفتاد . بعضی از امویان مروانی که در صف انتظار، معطل بودند، خوشحال شدند و برخی، از قبیل مادر و نزدیکانش ملامتش کردند (6). هر زمامداری مسؤول ظلمها و اجحافات اطرافیان خویش است، مگر اینکه آنها را مجازات کند و اگر ناتوان است، کنار برود!
سرانجام توطئه ‏های چندین ساله به ثمر رسید . آنکه هموار کننده راه خلافت دومی و سرانجام سومی و بنی‏امیه بود، وفات یافت و بدون هیچ تشریفاتی خلافت را به خلیفه دوم منتقل کرد . گویی از اول هم خلیفه، عمر بود و ابوبکر، بهانه‏ای بیش نبود . در خلافت این خلیفه‏ها خدا و پیامبر نقشی ندارند . اگر در خلافت ابوبکر، مردم نقش بسیار ضعیفی داشتند، در خلافت دومی، مردم هیچ نقشی ندارند . چه کسی جرات داشت که خشونتها و بدزبانیهای او راتحمل کند و زبان به مخالفت‏ بگشاید؟
اکنون به مطالعه نقدها و تحلیلهای امیرالمؤمنین علیه السلام درباره خلیفه دوم می‏پردازیم:
خشونت
خشونت، غیر از قاطعیت است . قاطعیت‏با لینت و نرمخوئی سازگار است، ولی خشونت ‏با لینت و نرمخویی سازگار نیست . خلیفه دوم مظهر خشونت و علی مظهر قاطعیت ‏بود . گناه این حاکمیت‏ خشونت‏ بر دوش ابوبکر است . از اینرو حضرت فرمودند:
«فصیرها فی حوزة خشناء یغلظ کلمها و یخشن مسها» (7).
«خلیفه اول خلافت را در حوزه‏ای خشن قرار داد که سخنش درشت و نزدیک شدنش رنج‏آور است‏» .
او با این کار خود محرومیت مردم را از قاطعیت علوی که در عین حال، توام با دلسوزی و مهربانی و گذشت‏ بود، استمرار بخشید و خشونت‏ بی‏ سابقه ‏ای را بر جامعه اسلامی حاکم ساخت .
لغزش
نتیجه طبیعی خشونت، لغزش و اشتباه است . اشخاص خشن نمی‏توانند با عقل و درایت کار کنند . حکومت این قبیل افراد، خطرناک است . آنها با تصمیم‏گیریهای عجولانه و احکام سخت‏گیرانه‏ای که صادر می‏کنند، برای دولت و مردم، مشکل‏ آفرین خواهند بود . خلیفه دوم در واقعه ‏ای حکم کرد که زن زناکاری را که محصنه و حامله بود، سنگسار کنند . او با این حکم خشونت‏ آمیز خود، طفل معصوم و بی‏گناهی را در معرض قتل قرار داده بود . امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمودند: اگر زن گناه‏کار است، طفل چه گناهی دارد؟ . او گفت: «لولا علی لهلک عمر» (8). «اگر علی نبود، عمر هلاک می‏شد» . و از حکم خود باز گشت .
از اینگونه تندروی های خشونت‏ آمیز کم نبوده است‏به این جهت، حضرت فرمودند: «یکثر العثار فیها و الاعتذار منها» (9) «لغزش هایش بسیار و عذرخواهیش فراوان بود» .
عدم اعتدال
بدیهی است که خشونت‏ با اعتدال سازگار نیست . آدم خشن، بی‏جهت عصبانی و بدون دلیل آرام می‏گیرد . تعادل در رفتار و گفتار و اعتدال در زندگی، شایسته و در خور کسانی است که از درشتخویی، غفلت، خشونت و سختگیری به دور باشند .
خلیفه دوم چنین نبود و به همین جهت، دوست و دشمن از او گریزان بود .
امیرالمؤمنین علیه السلام این حالت‏ خلیفه دوم را با تشبیهی زیبا اینگونه بیان کرده است:
«فصاحبها کراکب الصعبة، ان اشنق لها خرم، و ان اسلس لها تقحم‏» (10). «صاحب حوزه خشن خلافت‏به کسی مانند است که بر شتری سرکش سوار است . اگر مهار شتر را سخت ‏بگیرد، بینی شتر پاره می‏شود و اگر رها کند، به رو افتد و هلاک شود» .
شرایط زمامداران خشن، همین است . نه از سختگیری طرفی می‏بندند و نه از آسان‏گرفتن . سختگیری آنها مردم را درهم می‏کوبد و خون های ناحق را جاری می‏سازد و سهل گرفتن آنها موجب سقوط و هلاکتشان می‏شود .
گرفتاری مردم
نتیجه عوامل سه‏گانه قبل یعنی خشونت لغزش و عدم اعتدال، گرفتاری و بدبختی و انحراف مردم از صراط مستقیم زندگی بود . مگر نه این که مردم به دین ملوک خویشند؟ چگونه می‏توان انتظار داشت که تبعات خشونت ها، ندانم‏ کاری ها و افراط و تفریط های حکومت، بر مردم فرود نیاید؟ در حقیقت همه بدبختی های حکومت، دامن گیر مردم می‏شود . به همین جهت است که حضرتش فرمودند:
«فمنی الناس لعمر الله بخبط و شماس، و تلون، و اعتراض‏» (11). «سوگند به خدا که مردم گرفتار خبط، اشتباه، تلون و انحراف شده‏اند» .
تشکیل شورای شش نفری
خلیفه دوم با تشکیل شورای شش نفری به‏طور دقیق، زمینه را برای خلافت عثمان فراهم کرد . حضرتش از این شورا، دل پرخونی دارد . از این‏رو می‏فرمایند: «فیا لله و للشوری متی اعترض الریب فی مع الاول منهم، حتی صرت اقرن الی هذه النظائر، لکنی اسففت اذا اسفوا و طرت اذا طاروا، فصغی رجل منهم لضغنه، و مال الآخر لصهره، مع هن و هن الی ان قام ثالث القوم‏» (12).
«بار خدایا از تو یاری می‏طلبم، برای شورایی که تشکیل شد، چگونه با اولی آنها مورد شک و تردید واقع شدم، تا آنجا که با این افراد قرین گشتم، ولی در فراز و نشیب ها از آنها پیروی کردم (و به خاطر مصلحت امت اسلامی صبر و تحمل پیشه خود ساختم) یکی به خاطر کینه دیرینه‏اش از راه راست منحرف شد (سعد بن ابی وقاص) و دیگری به خاطر دامادش به بی‏راهه رفت (عبدالرحمان بن عوف) و دو نفر بدنام زشت کردار (یعنی طلحه و زبیر که خلیفه دوم اولی را به تکبر و دومی را به خست متهم کرد) تا اینکه سومی برخاست‏» .
از آنجا که درباره این شورای شش نفری و در حقیقت‏ باید بگوییم شورای سه نفری، اشاراتی داشته ‏ایم، بیشتر از این توضیح نمی‏دهیم .
______________________________
1) فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهج‏البلاغه، خطبه 3 (شقشقیه)، ص 46 .
2) همان، ص 408 .
3) همان، خطبه 3، ص 47 .
4) همان .
5) همان، ص 898، نامه 28 .
6) تتمة‏المنتهی، (کتابفروشی مرکزی)، ص 48 .
7) خطبه 3، ص 47 .
8) همان، ص 49 .
9) همان، ص 47 .
10) همان، ص 47 - 48 .
11) همان، ص 48 .
12) همان، ص 49 .