طلوع خلافت امیرمؤمنان (ع) با پیدایش انحرافات مقارن بود. گروهی پیمان شکستند و به مخالفت با حضرت پرداختند . ریشه اصلی به وجود آمدن این گروه به زمان خلفا و توسعه قلمرو اسلامی; بر میگردد ; زیرا فرهنگ اسلامی متناسب با توسعه قلمرو مسلمانان ، توسعه پیدا نکرد و مردمی که به اسلام میگرویدند با اصول و حقایق و اهداف اسلام آشنا نشدند . در اثر غفلت خلفا ،میان مسلمانان طبقه ای پدید آمد که به اسلام علاقه مند بود ، اما فقط با ظاهر اسلام آشنایی داشت ; طبقه ای مقدس مآب و زاهد مسلک که معاویه و عمروعاص از وجود آنان استفاده کردند و با قراردادن قرآنها بر فراز نیزهها کار را به حکمیت کشاندند . شعاراین گروه «ان الحکم الا لله» ; «حکم منحصرا مال خداست بود.» البته بعد از پشیمانی از جریان حکمیت این شعار را سردادند. آنها معتقد بودند قرآن فرموده است : حکم فقط مال خداست .
بنابراین ، داور معین کردن ، کفر است ; ماهم کافر شدیم و توبه کردیم . خوارج با این پندار سراغ علی (ع) آمدند و گفتند : توبه کن .
حضرت فرمود : من هرگز گناهی مرتکب نشده ام . آنها حضرت راتکفیر کردند و از وی جدا شدند .
برخورد علی (ع) با خوارج
امیرمؤمنان (ع) با آنان در نهایت مدارا و آزادی برخورد میکرد . آنها به راحتی می آمدند و حرف های خود را میزدند . روزییکی از اینها وارد مسجد شد . مردم پیرامون علی (ع) گرد آمده بودند . فریاد زد : «لاحکم الا لله و لوکره المشرکون» ; حکم فقط از آن خداست اگر چه مشرکین کراهت داشته باشند .
همه مردم متوجه او شدند . باز فریاد زد : حکم فقط از آن خداست اگرچه این مردم کراهت داشته باشند .
امام علی (ع) به او نگاه کرد ، او فریاد زد : حکم فقط ازآن خداست اگر چه اباالحسن کراهت داشته باشد .
پس امام (ع) در جواب فرمود : اباالحسن کراهت ندارد که حکماز آن خدا باشد . بی تردید حکم خدا در انتظارتان است .پس مردم پرسیدند : آیا امیرمؤمنان (ع) قصد از بین بردن آنان را دارد ؟ امام (ع) فرمود : اینان از بین نمیروند ; زیرا در صلبمردان و رحم زنان تا روز قیامت وجود دارند .
روزی دیگر ، وقتی حضرت بالای منبر بود ، یکی از خوارج برخاستو گفت : نخست ما را از حکومت (حکمین) بازداشتی و پس از آنامر کردی . نفهمیدیم کدام فرمانت به هدایت نزدیکتر است .
امام (ع) دست بر دست زد و فرمود : این جزای کسی است که احتیاط از دست داده ، از گفتارم پیروی نکرد و به قبول حکمیت وادارم ساخت .
آگاه باشید ، به خدا سوگند ، اگر آن زمان که به شما امر کردم، فریب نخورده ، به حکمیت تن نداده بودید ، شما را وادار کردهبودم به کاری که میل نداشتید (جنگ با اهل شام) که خداوند درآن خیر و نیکویی قرار میداد . پس اگر استقامت داشتید ، شما راهدایت میکردم ; و اگر کجبودید ، شما را راست میساختم . . . .
ولی به کمک و همراهی چه کسی ؟ میخواهم به کمک شما مداوا کنم وحال آن که شما خود درد و بیماریام هستید . من مانند کسی هستم که میخواهد خار از پا بیرون آورد در حالی که میداند میل خار باخار است .
حضرت علی (ع) گاه خود به اردوگاه آنان تشریف میبرد ; با آنان به مناظره میپرداخت و میفرمود : آیا هنگامی که اهل شام ازروی حیله قرآنها را بر نیزه ها زدند ، نگفتید : آنها برادران مسلمان مایند ، پایان جنگ از ما میطلبند و راحتی و آسایش درخواست میکنند . مصلحت آن است که خواستشان را بپذیریم واندوهشان را بر طرف سازیم . پس به شما گفتم : این کار اهل شام ظاهرش ایمان و خدا پرستی و باطنش ستم است ; اولش مهربانی وآخرش پشیمانی است . پس رویه خود را تعقیب کنید و به راهی که میرفتید ، ادامه دهید و به سوی فریاد کنندهای که فریاد میکند ،متوجه نشوید ; زیرا اگر در خواست او پذیرفته شود ، گمراه میکندو اگر اعتنایی به او نشود ، خوار خواهد شد . این کار انجام گرفت و دیدم شما را که بر آن اقدام و کوشش کردید . سوگند به خدا اگر از حکومت حکمین امتناع کرده ، زیر بار آن نمیرفتم ، برمن هیچ فرضی نبود و خداوند گناه ترک آن را بر من بار نمیکرد .
به خدا سوگند ، اگر برآن اقدام میکردم سزاوار بودم که از منپیروی بشود و کتاب خدا با من است و از وقتی که با آن همراه گردیده ام ، از آن جدا نگشته ام . زمانی آنان گفتند : در امانتی که خداوند برای تو معین فرموده است ، مردم را حاکم قرار داده ای از این رو موجب کفر و ضلالت شده ای .
امام (ع) فرمود : ما مردان را حاکم قرار ندادیم بلکه قرآنرا حاکم گردانیدیم . قرآن خطی است نوشته میان دو پاره جلد که زبان سخن گفتن ندارد و ناچار برای آن مترجمی و مفسری لازم است ومردانی که از آن سخن میگویند و چون اهل شام از ماخواستند را بین خود حکم قرار دهیم ، درخواست شان را پذیرفتیم ;زیرا از کسانی نبودیم که از کتاب خدا روی گردان باشیم . خداوندسبحان فرمود : اگر در چیزی با یکدیگر نزاع و دشمنی داشته باشید، به خداوند و رسول مراجعه کنید . در نزاع و دشمنی رجوع به خدا، این است که طبق کتاب او حکم کنیم و رجوع به رسول خدا ، این است که سنت و طریقه او را پیش بگیریم . پس اگر از روی راستی درکتاب خدا حکم شود ، ما به آن حکم از همه مردم سزاوارتریم و اگربه سنت رسول خدا حکم شود ، ما از مردم به آن حکم شایسته تر .
اما اینکه میگویند : چرا میان خود و ایشان در تحکیم مهلت دادی؟ مهلت دادم تا جاهل تحقیق کند و عالم استوار باشد و شاید خداامر این امت را در این متارکه و مدارا اصلاح فرماید . . . .
البته ، خوارج به مناظره و استدلال کفایت نمیکردند و چون معتقد بودند : هرکس گناهی مرتکب شده ، کافر است ; پذیرندگان حکمیت را کافر و کوفه را دارالکفر میخواندند . بنابراین ازکوفیان دست برنداشته ، حتی کودکان و چهارپایان آنها را نیزمیکشتند . به همین سبب امام (ع) ابتدا با آنان با ملاطفت برخورد کرد و فرمود : اگر مخالفت شما با من برای این است که گمان میکنید در نصب حکمین و تن دادن به حکمیت خطا کرده و گمراه شده ام ، پس چرا به سبب گمراهی من همه امت محمد (ص) را گمراه میدانید و تکفیر میکنید ؟ شمشیرهایتان را برجاهای سلامت وبیماری ، هردو ، فرود میآورید و کسی را که گناه کرده با کسی کهگناهی مرتکب نشده ، خلط میکنید . میدانید رسول خدا (ص) زناکننده ای را که همسر داشت ، سنگسار کرد و بعد بر او نماز گزارده، میراثش را به کسانش داد ; قاتل را کشت و ارث او را به وارثش تقسیم کرد ; و دست دزد را برید و زنا کننده بی همسر را تازیانه زد . بعد از آن مالی را که مسلمانها به غنیمت آورده بودند ، به آنها داده و آنان هم زن های مسلمان را به نکاح خود در آوردند .
پس رسول خدا (ص) آنها را به گناهانشان گرفته ، حق خدا را درباره آنان جاری ساخت و از بهره آنها از اسلام جلوگیری نکرده ،اسمشان را از بین مسلمانان خارج نفرمود . پس شما بدترین مردم وبدترین کسی هستید که شیطان او را به گمراهی های خود پرتاب کرده، به حیرت و سرگردانی واداشته است . . . . و جز این نیست که حکمین حاکم شدند که آنچه قرآن زنده کرده ، زنده کنند و آنچه قرآن میرانده ، بمیرانند . زنده کردن قرآن هماهنگی با آن است و میرانیدن آن ، جدایی از آن . پس اگر قرآن ما را به سوی ایشانبکشد ، از آنها پیروی میکنیم و اگر آنها رابه سوی ما بکشد ،آنان پیرو ما باشند . پس ای بی پدرها ! من شری به جان یاوردم وشما را فریب نداده ، به اشتباه نیفکندم ; بلکه راءی و اندیشه خودتان بود که این دو مرد را اختیار کردید . ماهم از آنها پیمان گرفتیم که از قرآن تجاوز نکنند ; ولی آنان گمراه گشته ،دست از حق شستند . . .
از مناظره ها و استدلال های امام (ع) در برابر خوارج آشکارمیشود که فکر آنان چقدر سطحی و ظاهری بود و تا چه اندازه بافرهنگ و معارف اسلامی نا آشنا بودند .
امام (ع) در باره آنان میفرماید :«جفاه طغام عبید اقزام ، جمعوا من کل اوب و تلقطوا من کلشوب ممن ینبغی ان یفقه و یودب و یعلم و یدرب و یولی علیه ویوخذ علی یدیه لیسوا من المهاجرین و الانصار و لامن الذین تبواواالدار و الایمان .»
«مردمی هستند دل سخت و اوباش ، بندگان پست که از هر سوگردآمده و از هر آمیخته ای برچیده شدهاند از جمله کسانی اند که سزاوار است (احکام اسلام را) به آنها یاد دهند و تربیت شان کنند و (خوبی و بدی را) یادشان دهند و کار آزموده شان گردانند و زمامدارشان شوند و دستهاشان را بگیرند و از انصار ومهاجرین نیستند و نه از کسانی که بر ایمان استوار بودند .»
بالاخره ، سخت دلی و نا آگاهی و عدم شناخت معارف اسلام ، کارخوارج را که ابن عباس درباره آنان گفته بود : به خدا سوگندنمیدانم آنها چه هستند ، چهره آنان مانند چهره منافقین نیست ودر پیشانی هایشان اثر سجده است و قرآن تلاوت میکنند .» به آنجا رساند که امام (ع) در مقابل آنها اردو زد و با آنان جنگید .
امام بعد از اتمام جنگ فرمود : «اما بعد ایهاالناس ! فانافقات عین الفتنه و لمیکن لیجتبریء علیها احد غیری بعد آن ماجغیهبها واشتد کلبها»
«ای مردم ! من چشم فتنه و فساد را کور کردم و غیر از منکسی بر آن جراءت نداشت ، پس از آن که تاریکی آن موج زده و سخت یآن رو به فزونی نهاده بود .»
درسها و عبرتها
یکی از درسهایی که میتوان از برخورد امام (ع) با این فرقهآموخت ، این است که اسلام آزادی افکار و عقاید را تا آنجا جایزمیداند که سبب فتنه و فساد در جامعه نگردد . بنابراین ، اصل درتعالیم اسلامی ، آزادی است . امام (ع) میفرماید : «بامن سخنی که با گردنکشان گفته میشود ، نگویید و آنچه را از مردم خشمگین خودداری کرده ، پنهان میکنید از من پنهان نسازید و به مدارا و چاپلوسی و رشوه دادن با من آمیزش نکنید ودر باره من گمان مبرید که اگر حقی گفته شود ، دشوار آید . . .
; زیرا من برترنیستم از این که خطا کنم و از آن در کار خویش ایمن نیستم مگر آن که خدا از نفس من کفایت کند آن را ، که اوبه آن از من مالک تر و تواناتر است .»
درس دیگری که میتوان گرفت این است که ملاک در ابراز افکار وعقاید ، حقجویی و حقیقت گویی است ; یعنی انسانها آزادند که دنبال حقیقت بگردند و اگر احساس کردند آنچه به دست آورده اند ،حق است ، بیان کنند . امام (ع) در مورد رفتار با خوارج ، بعداز خود فرمود : «لاتقتلوا الخوارج بعدی ، فلیس من طلب الحقفاخطاه کمن طلب الباطل فادرکه»
«بعد از من خوارج را نکشید . زیرا کسی که میخواسته حق رابه دست آورد و خطا کرده مانند کسی نیست که در راه باطل قدم نهاده و آن را دریافته .»
درس دیگری که میتوان از برخورد امام (ع) با مخالفان خودگرفت ، این است که جهاد و مبارزه در اسلام برای این است که موانع رسیدن حقایق به جویندگان آن از میان برود و این با آزادیمنافات ندارد ، چون چنان که آزادی یک حق عمومی و مربوط به همه افراد جامعه است و همه باید از آن بهرهمند شوند ، حقایق وعقاید صالح چون سبب رشد و تکامل بشر و موجب سعادت انسان میگردند . نیز مربوط به همه افراد جامعه است ; زیرا هرکسی حقدارد به سعادت و تعالی انسانی برسد . جهاد در اسلام برای این است که امور مانع سعادت انسانها از سر راه برداشته شود . همانطور که جهالت خوارج مانع از رسیدن حقایق به آنها شد . این روحیه آنها سبب شد جوی مه آلود و سراسر شبهه و فساد در جامعه پدید آید . سرانجام امام (ع) به جهاد با آنها مجبور گردید وبه فتنه ای که ایجاد شده بود ، خاتمه بخشید .