سیره امیرالمؤمنین (ع) در برابر خوارج

(زمان خواندن: 5 - 10 دقیقه)

طلوع خلافت امیرمؤمنان (ع) با پیدایش انحرافات مقارن بود. گروهی پیمان شکستند و به مخالفت ‏با حضرت پرداختند . ریشه ‏اصلی به وجود آمدن این گروه به زمان خلفا و توسعه قلمرو اسلامی; بر می‏گردد ; زیرا فرهنگ اسلامی متناسب با توسعه قلمرو مسلمانان ، توسعه پیدا نکرد و مردمی که به اسلام می‏گرویدند با اصول و حقایق و اهداف اسلام آشنا نشدند . در اثر غفلت‏ خلفا ،میان مسلمانان طبقه‏ ای پدید آمد که به اسلام علاقه ‏مند بود ، اما فقط با ظاهر اسلام آشنایی داشت ; طبقه ‏ای مقدس مآب و زاهد مسلک‏ که معاویه و عمروعاص از وجود آنان استفاده کردند و با قراردادن قرآن‏ها بر فراز نیزه‏ها کار را به حکمیت کشاندند . شعاراین گروه «ان الحکم الا لله‏» ; «حکم منحصرا مال خداست‏ بود.» البته بعد از پشیمانی از جریان حکمیت این شعار را سردادند. آنها معتقد بودند قرآن فرموده است : حکم فقط مال خداست .


بنابراین ، داور معین کردن ، کفر است ; ماهم کافر شدیم و توبه‏ کردیم . خوارج با این پندار سراغ علی (ع) آمدند و گفتند : توبه کن .
حضرت فرمود : من هرگز گناهی مرتکب نشده ‏ام . آنها حضرت راتکفیر کردند و از وی جدا شدند .
برخورد علی (ع) با خوارج
امیرمؤمنان (ع) با آنان در نهایت مدارا و آزادی برخورد می‏کرد . آنها به راحتی می ‏آمدند و حرف های خود را می‏زدند . روزی‏یکی از اینها وارد مسجد شد . مردم پیرامون علی (ع) گرد آمده ‏بودند . فریاد زد : «لاحکم الا لله و لوکره المشرکون‏» ; حکم‏ فقط از آن خداست اگر چه مشرکین کراهت داشته باشند .
همه مردم متوجه او شدند . باز فریاد زد : حکم فقط از آن‏ خداست اگرچه این مردم کراهت داشته باشند .
امام علی (ع) به او نگاه کرد ، او فریاد زد : حکم فقط ازآن خداست اگر چه اباالحسن کراهت داشته باشد .
پس امام (ع) در جواب فرمود : اباالحسن کراهت ندارد که حکم‏از آن خدا باشد . بی ‏تردید حکم خدا در انتظارتان است .پس مردم پرسیدند : آیا امیرمؤمنان (ع) قصد از بین بردن ‏آنان را دارد ؟ امام (ع) فرمود : اینان از بین نمی‏روند ; زیرا در صلب‏مردان و رحم زنان تا روز قیامت وجود دارند .
روزی دیگر ، وقتی حضرت بالای منبر بود ، یکی از خوارج برخاست‏و گفت : نخست ما را از حکومت (حکمین) بازداشتی و پس از آن‏امر کردی . نفهمیدیم کدام فرمانت ‏به هدایت نزدیکتر است .
امام (ع) دست ‏بر دست زد و فرمود : این جزای کسی است که ‏احتیاط از دست داده ، از گفتارم پیروی نکرد و به قبول حکمیت ‏وادارم ساخت .
آگاه باشید ، به خدا سوگند ، اگر آن زمان که به شما امر کردم، فریب نخورده ، به حکمیت تن نداده بودید ، شما را وادار کرده‏بودم به کاری که میل نداشتید (جنگ با اهل شام) که خداوند درآن خیر و نیکویی قرار می‏داد . پس اگر استقامت داشتید ، شما راهدایت می‏کردم ; و اگر کج‏بودید ، شما را راست می‏ساختم . . . .
ولی به کمک و همراهی چه کسی ؟ می‏خواهم به کمک شما مداوا کنم وحال آن که شما خود درد و بیماری‏ام هستید . من مانند کسی هستم‏ که می‏خواهد خار از پا بیرون آورد در حالی که می‏داند میل خار باخار است .
حضرت علی (ع) گاه خود به اردوگاه آنان تشریف می‏برد ; با آنان به مناظره می‏پرداخت و می‏فرمود : آیا هنگامی که اهل‏ شام ازروی حیله قرآنها را بر نیزه ‏ها زدند ، نگفتید : آنها برادران ‏مسلمان مایند ، پایان جنگ از ما می‏طلبند و راحتی و آسایش درخواست می‏کنند . مصلحت آن است که خواست‏شان را بپذیریم واندوهشان را بر طرف سازیم . پس به شما گفتم : این کار اهل‏ شام ‏ظاهرش ایمان و خدا پرستی و باطنش ستم است ; اولش مهربانی وآخرش پشیمانی است . پس رویه خود را تعقیب کنید و به راهی که‏ می‏رفتید ، ادامه دهید و به سوی فریاد کننده‏ای که فریاد می‏کند ،متوجه نشوید ; زیرا اگر در خواست او پذیرفته شود ، گمراه می‏کندو اگر اعتنایی به او نشود ، خوار خواهد شد . این کار انجام‏ گرفت و دیدم شما را که بر آن اقدام و کوشش کردید . سوگند به ‏خدا اگر از حکومت ‏حکمین امتناع کرده ، زیر بار آن نمی‏رفتم ، برمن هیچ فرضی نبود و خداوند گناه ترک آن را بر من بار نمی‏کرد .
به خدا سوگند ، اگر برآن اقدام می‏کردم سزاوار بودم که از من‏پیروی بشود و کتاب خدا با من است و از وقتی که با آن همراه ‏گردیده ‏ام ، از آن جدا نگشته ‏ام . زمانی آنان گفتند : در امانتی که خداوند برای تو معین فرموده‏ است ، مردم را حاکم قرار داده ‏ای از این ‏رو موجب کفر و ضلالت‏ شده ‏ای .
امام (ع) فرمود : ما مردان را حاکم قرار ندادیم بلکه قرآن‏را حاکم گردانیدیم . قرآن خطی است نوشته میان دو پاره جلد که‏ زبان سخن گفتن ندارد و ناچار برای آن مترجمی و مفسری لازم است ومردانی که از آن سخن می‏گویند و چون اهل ‏شام از ماخواستند  را بین خود حکم قرار دهیم ، درخواست شان را پذیرفتیم ;زیرا از کسانی نبودیم که از کتاب خدا روی گردان باشیم . خداوندسبحان فرمود : اگر در چیزی با یکدیگر نزاع و دشمنی داشته باشید، به خداوند و رسول مراجعه کنید . در نزاع و دشمنی رجوع به خدا، این است که طبق کتاب او حکم کنیم و رجوع به رسول خدا ، این ‏است که سنت و طریقه او را پیش بگیریم . پس اگر از روی راستی درکتاب خدا حکم شود ، ما به آن حکم از همه مردم سزاوارتریم و اگربه سنت رسول خدا حکم شود ، ما از مردم به آن حکم شایسته‏ تر .
اما اینکه می‏گویند : چرا میان خود و ایشان در تحکیم مهلت دادی؟ مهلت دادم تا جاهل تحقیق کند و عالم استوار باشد و شاید خداامر این امت را در این متارکه و مدارا اصلاح فرماید . . . .
البته ، خوارج به مناظره و استدلال کفایت نمی‏کردند و چون‏ معتقد بودند : هرکس گناهی مرتکب شده ، کافر است ; پذیرندگان‏ حکمیت را کافر و کوفه را دارالکفر می‏خواندند . بنابراین ازکوفیان دست‏ برنداشته ، حتی کودکان و چهارپایان آنها را نیزمی‏کشتند . به همین سبب امام (ع) ابتدا با آنان با ملاطفت‏ برخورد کرد و فرمود : اگر مخالفت‏ شما با من برای این است که ‏گمان می‏کنید در نصب حکمین و تن دادن به حکمیت‏ خطا کرده و گمراه‏ شده‏ ام ، پس چرا به سبب گمراهی من همه امت محمد (ص) را گمراه ‏می‏دانید و تکفیر می‏کنید ؟ شمشیرهایتان را برجاهای سلامت وبیماری ، هردو ، فرود می‏آورید و کسی را که گناه کرده با کسی که‏گناهی مرتکب نشده ، خلط می‏کنید . می‏دانید رسول خدا (ص) زناکننده‏ ای را که همسر داشت ، سنگسار کرد و بعد بر او نماز گزارده، میراثش را به کسانش داد ; قاتل را کشت و ارث او را به وارثش‏ تقسیم کرد ; و دست دزد را برید و زنا کننده بی‏ همسر را تازیانه ‏زد . بعد از آن مالی را که مسلمانها به غنیمت آورده بودند ، به‏ آنها داده و آنان هم زن های مسلمان را به نکاح خود در آوردند .
پس رسول خدا (ص) آنها را به گناهانشان گرفته ، حق خدا را درباره آنان جاری ساخت و از بهره آنها از اسلام جلوگیری نکرده ،اسمشان را از بین مسلمانان خارج نفرمود . پس شما بدترین مردم وبدترین کسی هستید که شیطان او را به گمراهی های خود پرتاب کرده، به حیرت و سرگردانی واداشته است . . . . و جز این نیست که‏ حکمین حاکم شدند که آنچه قرآن زنده کرده ، زنده کنند و آنچه‏ قرآن میرانده ، بمیرانند . زنده کردن قرآن هماهنگی با آن است و میرانیدن آن ، جدایی از آن . پس اگر قرآن ما را به سوی ایشان‏بکشد ، از آنها پیروی می‏کنیم و اگر آنها رابه سوی ما بکشد ،آنان پیرو ما باشند . پس ای بی‏ پدرها ! من شری به جان یاوردم وشما را فریب نداده ، به اشتباه نیفکندم ; بلکه راءی و اندیشه‏ خودتان بود که این دو مرد را اختیار کردید . ماهم از آنها پیمان گرفتیم که از قرآن تجاوز نکنند ; ولی آنان گمراه گشته ،دست از حق شستند . . .
از مناظره‏ ها و استدلال های امام (ع) در برابر خوارج آشکارمی‏شود که فکر آنان چقدر سطحی و ظاهری بود و تا چه اندازه بافرهنگ و معارف اسلامی نا آشنا بودند .
امام (ع) در باره آنان می‏فرماید :«جفاه طغام عبید اقزام ، جمعوا من کل اوب و تلقطوا من کل‏شوب ممن ینبغی ان یفقه و یودب و یعلم و یدرب و یولی علیه ویوخذ علی یدیه لیسوا من المهاجرین و الانصار و لامن الذین تبواواالدار و الایمان .»
«مردمی هستند دل سخت و اوباش ، بندگان پست که از هر سوگردآمده و از هر آمیخته‏ ای برچیده شده‏اند از جمله کسانی‏ اند که ‏سزاوار است (احکام اسلام را) به آنها یاد دهند و تربیت شان‏ کنند و (خوبی و بدی را) یادشان دهند و کار آزموده شان‏ گردانند و زمامدارشان شوند و دستهاشان را بگیرند و از انصار ومهاجرین نیستند و نه از کسانی که بر ایمان استوار بودند .»
بالاخره ، سخت دلی و نا آگاهی و عدم شناخت معارف اسلام ، کارخوارج را که ابن عباس درباره آنان گفته بود : به خدا سوگندنمی‏دانم آنها چه هستند ، چهره آنان مانند چهره منافقین نیست ودر پیشانی هایشان اثر سجده است و قرآن تلاوت می‏کنند .» به آنجا رساند که امام (ع) در مقابل آنها اردو زد و با آنان جنگید .
امام بعد از اتمام جنگ فرمود : «اما بعد ایهاالناس ! فانافقات عین الفتنه و لم‏یکن لیجتبری‏ء علیها احد غیری بعد آن ماج‏غیهبها واشتد کلبها»
«ای مردم ! من چشم فتنه و فساد را کور کردم و غیر از من‏کسی بر آن جراءت نداشت ، پس از آن که تاریکی آن موج زده و سخت ی‏آن رو به فزونی نهاده بود .»
درسها و عبرتها
یکی از درسهایی که می‏توان از برخورد امام (ع) با این فرقه‏آموخت ، این است که اسلام آزادی افکار و عقاید را تا آنجا جایزمی‏داند که سبب فتنه و فساد در جامعه نگردد . بنابراین ، اصل درتعالیم اسلامی ، آزادی است . امام (ع) می‏فرماید : «بامن سخنی که با گردنکشان گفته می‏شود ، نگویید و آنچه را از مردم خشمگین خودداری کرده ، پنهان می‏کنید از من پنهان‏ نسازید و به مدارا و چاپلوسی و رشوه ‏دادن با من آمیزش نکنید ودر باره من گمان مبرید که اگر حقی گفته شود ، دشوار آید . . .
; زیرا من برترنیستم از این که خطا کنم و از آن در کار خویش ‏ایمن نیستم مگر آن که خدا از نفس من کفایت کند آن را ، که اوبه آن از من مالک ‏تر و تواناتر است .»
درس دیگری که می‏توان گرفت این است که ملاک در ابراز افکار وعقاید ، حق‏جویی و حقیقت ‏گویی است ; یعنی انسانها آزادند که‏ دنبال حقیقت ‏بگردند و اگر احساس کردند آنچه به دست آورده ‏اند ،حق است ، بیان کنند . امام (ع) در مورد رفتار با خوارج ، بعداز خود فرمود : «لاتقتلوا الخوارج بعدی ، فلیس من طلب الحق‏فاخطاه کمن طلب الباطل فادرکه‏»
«بعد از من خوارج را نکشید . زیرا کسی که می‏خواسته حق رابه دست آورد و خطا کرده مانند کسی نیست که در راه باطل قدم‏ نهاده و آن را دریافته .»
درس دیگری که می‏توان از برخورد امام (ع) با مخالفان خودگرفت ، این است که جهاد و مبارزه در اسلام برای این است که‏ موانع رسیدن حقایق به جویندگان آن از میان برود و این با آزادی‏منافات ندارد ، چون چنان که آزادی یک حق عمومی و مربوط به همه‏ افراد جامعه است و همه باید از آن بهره‏مند شوند ، حقایق وعقاید صالح چون سبب رشد و تکامل بشر و موجب سعادت انسان‏ می‏گردند . نیز مربوط به همه افراد جامعه است ; زیرا هرکسی حق‏دارد به سعادت و تعالی انسانی برسد . جهاد در اسلام برای این‏ است که امور مانع سعادت انسانها از سر راه برداشته شود . همان‏طور که جهالت‏ خوارج مانع از رسیدن حقایق به آنها شد . این‏ روحیه آنها سبب شد جوی مه ‏آلود و سراسر شبهه و فساد در جامعه‏ پدید آید . سرانجام امام (ع) به جهاد با آنها مجبور گردید وبه فتنه ‏ای که ایجاد شده بود ، خاتمه بخشید .