و اینک، خطبه ی امام حسنعليهالسلام :(۸۳) .
امام حسنعليهالسلام ، خطابه ی خود را چنین آغاز کرد:
«ستایش می کنم خدای را، چنانکه ستایش گَرانش ستوده اند و شهادت می دهم که خدایی بجز «الله» نیست، چنانکه گواهان بر این، شهادت داده اند.
و شهادت می دهم که محمدصلىاللهعليهوآله ، بنده و پیامبر اوست او را به هدایت خلق فرستاد و امین وحی خویش قرار داد. درود و رحمت خدا، بر او و بر خاندانش باد.
اما بعد: به خدا سوگند! من امیدوارم که خیرخواه ترین خلق، برای خلق باشم و سپاس و منت خدای را که من، کینه ی هیچ مسلمانی را به دل نگرفته ام و خواستار ناپسند و ناروا، برای هیچ مسلمانی نیستم.
هان، بدانید! که هر آنچه در هماهنگی شما را خوش نیاید، به از آن است که در تنهایی و تکروی شما را پسند افتد.
آگاه باشید! که من آنچه برای شما در نظر گرفتم، بهتر از آن است که خود شما می اندیشید. پس شما با فرمان من مخالفت نورزید و رأی و نظر مرا رد نکنید. خدا، من و شما را بیامرزد و ما را به آنچه متضمن رضا و محبت است، رهنمون گردد»(۸۴) .
سپس فرمود: «هان، ای مردم! خداوند، شما را به اولین ما هدایت کرد و خونتان را به آخرین ما، محفوظ داشت. همانا، این امر را دورانی است و دنیا، در تغییر و گردش است.
خدای عزوجل، به پیامبرش محمدصلىاللهعليهوآله فرموده است: بگو نمی دانم، آنچه بدان وعده داده می شوید، نزدیک است یا دور. همانا او، سخن آشکار و آنچه را کتمان کنید، می داند و من می دانم، شاید که این، آزمایشی است و بهره ای تا دیگر زمانی»(۸۵) .
آنگاه، امام حسنعليهالسلام فرمود:
«… معاویه چنین وانمود کرده، که من او را شایسته ی خلافت دیده و خود را شایسته ندیده ام. او دروغ می گوید.
ما در کتاب خدای عز و جل به قضاوت پیامبرشصلىاللهعليهوآله ، به حکومت از همه کس سزاوارتریم و از لحظه ای که رسول خداصلىاللهعليهوآله وفات یافت، ما همواره مورد ظلم و تعدی قرار گرفته ایم.
خدا، میان ما و کسانی که بر ما ستم روا داشتند و بر ما تسلط جستند و مردم را بر ما شورانیدند و نصیب و بهره ی ما را، از ما بازداشتند و آنچه را که رسول خداصلىاللهعليهوآله برای ما در ما قرار داده بود از او باز گرفتند، حکم خواهد کرد.
به خدا سوگند! اگر مردم، در آن هنگام که رسول خداصلىاللهعليهوآله از دنیا رفت، با پدرم بیعت می کردند، آسمان، رحمت خود را بر آنان می بارید و زمین، برکت خود را از ایشان، دریغ نمی داشت و تو - ای معاویه! - در خلافت طمع نمی کردی.
ولی، چون خلافت از جایگاه خود برآمد، قریش در میان خود بر سر آن، به منازعه برخاستند و آنگاه بردگان آزاد شده و فرزندانشان - یعنی: تو و یارانت - نیز در آن طمع کردند.
در حالیکه رسول خداصلىاللهعليهوآله فرموده است: هرگاه، ملتی زمام (امور) خود را به کسی بسپرد، در حالیکه داناتر از او، در میان آن ملت هست، کارش پیوسته به پستی و انحطاط خواهد کشید، تا آنجا که به سرمنزل نخستین خود، تنزل کند.
بنی اسرائیل، هارونعليهالسلام را ترک کردند، در حالیکه می دانستند که او خلیفه موسیعليهالسلام است و از سامری پیروی کردند.
امت اسلام نیز، پدرم را ترک کرده و در پی دیگران افتادند، با اینکه از رسول خداصلىاللهعليهوآله شنیده بودند که (به پدرم) میفرمود: تو نسبت به من، همچون هارون عليهالسلام نسبت به موسی عليهالسلام هستی، مگر در پیامبری .
آنها، دیده بودند که رسول خداصلىاللهعليهوآله ، در روز غدیر خم، پدرم را (به خلافت) نصب نموده و فرمان داد که حاضران، این مطلب را به دیگران (غایبان) برسانند.
رسول خداصلىاللهعليهوآله ، از قوم خود - که آنها را به سوی خدا دعوت می کرد - فرار نموده و وارد غار شد و اگر آن حضرت (برای خود) یاورانی می داشت، هرگز فرار نمی کرد.
پدرم، چون مردم را سوگند داد، یاری خواست و پاسخ نشنید، دست از کار فرو کشید.
خداوند:
۱- هارونعليهالسلام را که بی یار و ضعیف گشته و جانش در خطر بود، در وسعت نهاده و مؤاخذه نکرد.
۲- پیامبرصلىاللهعليهوآله را که یاوری نداشت و به غار فرار کرد، آزاد گذارده و بازخواست ننمود.
۳- من و پدرم نیز که از طرف این امت حمایت نشدیم و یاوری نیافتیم، از جانب خدا مورد مسؤولیت و مؤاخذه نخواهیم بود.
اینها، سنت های خدا و کارهای همانندی است که بعضی در پی بعضی، پدید می آید»(۸۶) .
سپس، آن حضرت اضافه کرد:
«سوگند به آن کس که محمدصلىاللهعليهوآله را به حق مبعوث کرد، هر کس که از حق ما چیزی را فرو گذارد، خدا از عمل او فروخواهد گذارد، و هرگز قدرتی بر ما حکومت نکند، جز آنکه فرجام کار، از آن ما خواهد بود و هر آینه، خبر این را پس از روزگاری، خواهید دانست»(۸۷) .
آنگاه، امام حسن مجتبیعليهالسلام ، رو به معاویه کرد، تا آن ناسزایی را که او به پدر بزرگوار آن حضرت داده بود، به خود او بازگرداند و فرمود - و چه شیوا هم فرمود -:
ای آنکه نام علیعليهالسلام را بردی! من حسنم و پدرم، علیعليهالسلام است! و تو معاویه ای و پدرت صخر است!
مادر من، فاطمهعليهاالسلام است! و مادر تو هند است!
پدربزرگ من، پیامبر خداصلىاللهعليهوآله است! و پدر بزرگ تو، عتبه است! مادر بزرگ من، خدیجهعليهاالسلام است! و مادر بزرگ تو، فتیله است! خدا لعنت کند از ما دو نفر، آن کس را که نام و نشانش پست تر و اصل و تبارش ننگین تر و گذشته اش، شرارت بارتر و سابقه ی کفر و نفاقش، بیشتر است»!!!
راوی می گوید: گروه هایی از اهل مسجد، فریاد برآوردند: آمین!
فضل بن حسن می گوید که: یحیی بن معین گفت: من نیز می گویم: آمین! ابوالفرج، از ابو عبید نقل می کند که: فضل بن حسن گفت: و من نیز می گویم: آمین!
علی بن الحسین اصفهانی (ابوالفرج) گوید: و من نیز می گویم: آمین!
ابن ابی الحدید، در کتاب «شرح نهج البلاغه» می نویسد: عبدالحمید بن ابی الحدید، مؤلف این کتاب نیز می گوید: آمین!(۸۸) .
مؤلف کتاب «صلح الحسنعليهالسلام » می نویسد: و ما نیز به نوبه ی خود، می گوییم: آمین!
و ما نیز به نوبه ی خود می گوییم: آمین!
در تاریخ خطابه های جهانی، این تنها خطابه ای است که از قبول و تحسین نسل های متوالی، در امتداد تاریخ، برخوردار گشته است و چنین است سخن حق، که پیوسته اوج می گیرد و چیزی بر آن برتری نمی یابد(۸۹) .
خطبه امام حسن
- بازدید: 671