فرجام خلافت

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

 عمربن خطاب در سال 23ق .به حج رفت و پس از بازگشت به مدینه عده ای از امرای نواحی اطراف برای ملاقات و مشاوره با وی به مدینه آمدند و مغیره بن شعبه امیر کوفه و خدمتکارش فیروز،معروف به ابولؤلؤ ،در زمره آنان قرار داشتند .از آنجا که خلیفه اجازه نمی داد هیچ فرد عجم در مدینه ماندگار شود ،مغیره از خلیفه خواست که اجازه دهد فیروز در مدینه بماند.زیرا وی مردی هنرمند است و حرفه اش برای اهالی مدینه سودمند است .(730)
روزی فیروز در مدینه خود را به خلیفه رساند و از باب خود مغیره به وی شکایت کرد،که او روزی ده درهم از من باج می گیرد و پرداخت این مبلغ برای من دشوار است .خلیفه پرسید :حرفه ات چیست؟ گفت :نجاری ،نقاشی و آهنگری .وی گفت :با این همه صنعت ،این مبلغ زیاد نیست .شنیده ام می توانی آسیابی بسازی که با باد کار کند!گفت :اگر سلامت بمانم ،آسیابی برایت خواهم ساخت که در مشرق و غرب طنین اندازد.
چون آن دو از یکدیگر جدا شدند خلیفه گفت :این غلام مرا تهدید کرد .از این رخداد بیش از سه روز نگذشت که فیروز ،تهدید خود را به انجام رساند.(731)
در سپیده دمی که خلیفه ،عمربن خطاب ،در مسجد به نماز ایستاده بود،فیروز بر او حمله برد و با خنجری دو سر ،ضرباتی چند به شکم وی فرو کرد و ضربه ای سهمگین به زیر ناف وی زد که همان سبب مرگ خلیفه شد .گویند:فیروز ،مرد دیگری به نام کلیب بن بکیر لیثی و چند نفر را که پشت سر عمر ایستاده بودند کشت و گریخت ،اما مردمی از اهل عراق بر وی گلیمی انداخت و دستگیرش کرد.(732)
خلیفه پس از این واقعه سه روز بیشتر زنده نبود و پس از ده سال و ششی ماه و پنج روز ،در پایان ماه ذیحجه سال 23ق .در گذشت .سن وی در این هنگام بیش از 62سال بود.

730) مسعودی می نویسد :مغیره این تقاضا را در ضمن نامه مطرح کرده است .(مروج الذهب ،ج 1،ص 677.)
731) تاریخ الامم و الملوک ،ج 3،ص 263.
732) نهایة الارب ، ج 4ص 315.تاریخ السلام ،محمد فیاض ،ص 154.درباره مذهب ابولؤ لؤ و نحوه مرگ وی در میان محققان شیعه و سنی اختلاف نظر وجود دارد .آنچه به تحقیق نزدیک تر است این که :وی مسلمانی بسیار تیزهوش بود که توانست از چنگال حکومتیان بگریزد