شاید امام در جمع شما باشد

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

 برادران یوسف (ع) به او رشک بردند، و وی را به بهای ناچیزی فروختند.پنداشتند که آینده درخشان او را ناچیز کرده اند، و خودشان عزیز شده اند.سال ها گذشت و یوسف از دست گرگ حسد و چاه بداندیشی برادران رست و عزیز کشور بزرگ مصر گشت.
کنعان شهر برادران یوسف، خشکسالی شد و آنها برای خرید گندم وارد مصر شدند.نمی دانستند که عزیز مصر برادرشان یوسف است.فکر نمی کردند از روی خاک های ته چاه، به فراز کرسی سلطنت رسیده باشد، ولی یوسف آنها را شناخت.روزی یوسف به آنها گفت: می دانید، با یوسفتان چه کردید؟ آنها دریافتند، و گفتند آیا تو یوسفی؟!
امام صادق (ع) فرمود: چه مانعی دارد خدا درباره حجتش چنین کند و او را مانند یوسف، ناشناس نگهدارد.در بازار مسلمانان راه رود، و در محافلشان بنشیند، ولی مردم او را نشناسند تا آنگاه که به فرمان خدا، خود را بشناساند.