غلامحسین زینلی [۱]
چکيده
اعتقاد به وجود دوازده امام یا خلیفه، به عنوان جانشینان پیامبر(صلی الله علیه وآله) و رهبران امت اسلامی پس از آن حضرت، جزء مشترکات امت اسلامی، و از اصولی است که تشیع و تسنن در منابع مکتوبشان بر آن اتفاق نظر دارند.
بدین سان، اعتقاد به وجود دوازده امام به عنوان جانشینان پیامبر مسئلهای است اسلامی، و اختصاص به مذهب خاصی ندارد، هرچند در مقام عمل تنها مذهبی که به این اصل ملتزم و پایبند است مذهب شیعه امامیه است، و پیروان دیگر مذاهب اسلامی، در عین حالکه در مقام اعتقاد و نظر این اصل را پذیرفتهاند و شماری از روایات خلفای اثناعشر را دهها سال زودتر از محدثان شیعه امامیه در آثار خود ثبت کرده اند، اما در مقام عمل، خود را به این اصل مهم، ملتزم ندانستهاند.
ما در این نوشتار کوشیده ایم امامت امامان تشیع را بر اساس منابع دست اول اهل سنت اثبات نموده، و نشان دهیم که مصداق خلفای دوازده گانه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در روایات خلفای اثناعشر، امامان دوازدهگانهای هستند که از اهل بیت پیامبرند.
مقدمه
پس از سه اصل مهم توحید، نبوت و معاد، اعتقاد به امامت دوازده امام از اهل بیت پیامبر با ویژگیها و شرایط خاص، از مهمترین مبانی اعتقادی شیعه امامیه است. در مباحث امامت، پس از اصل اعتقاد به امامت، مسئله مهم دیگری که شیعه امامیه همواره بر آن تأکید نموده، اعتقاد به حصر عدد امامان در دوازه تن است.
شیعیان معتقدند همانگونه که پیامبر عظیم الشأن اسلام خلیفه و جانشین خدا بر روی زمین، و دارای منصب خلافت الهی است، این منصب پس از پیامبر، به دستور خداوند، و از طریق پیامبر به امامان دوازهگانه اهل بیت واگذار شده و آنان نیز دارای منصب خلافت الهی هستند.
برخی از کسانی که از اسلام و منابع دست اول امت اسلامی اطلاع نداشته اند چنین پنداشتهاند که اندیشه اعتقاد به دوازده امام به عنوان جانشین پیامبر، باوری مذهبی است که آن را برخی از شیعیان تُندرو در زمان خلفا، یا در میانه سده دوم هجری در زمان امام صادق(علیه السلام) پدید آورده اند، غافل از اینکه پیشینه این اعتقاد به درازای تاریخ اسلام است، و از روایات صحیح، بلکه متواتر پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) که در منابع دست اول فریقین ثبت شده، نشأت گرفته است.
روايات رسول خدا (صلی الله علیه وآله)كه در منابع دست اوّل امّت اسلامى ثبت شده، بيانگر آن است كه اعتقاد به وجود دوازده امام و خليفه، به عنوان جانشينان پيامبر(صلی الله علیه وآله) و رهبران امّت اسلامى، مسئلهاى است كه سابقه آن به عصر پيامبر(صلی الله علیه وآله) باز مىگردد، و سنگ بناى اين تفكر در اسلام، به دستور خداوند، و توسط شخص رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نهاده شده است. در يك بررسى كلّى، مىتوان روايات پيامبر(صلی الله علیه وآله) كه در اين باره صادر شده و به روايات خلفاى اثناعشر شهرت يافته را به دو دسته تقسيم نمود:
الف. روايات موجود در منابع دست اول تشيع و تسنن كه در آن از عدد و اوصاف خلفاى دوازدهگانه، سخن به ميان آمده، اما از آنان نام برده نشده است.
ب. روايات موجود در منابع دست اوّل شيعه، و برخى از منابع دست دوم اهل سنت، كه در آن، افزون بر ذكر عدد خلفا، به نام آنان نيز تصريح شده است.
به دليل اهميت روايات دسته اوّل، نخست اين روايات را به اختصار مورد بررسى قرار داده، سپس اشارهاى هم به روايات دسته دوم خواهيم نمود. در منابع دست اوّل تشيع و تسنن حداقل سه روايت صحيح به چشم مىخورد كه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در آن، از وجود دوازده خليفه پس از خود، سخن گفتهاند. اين روايات عبارتند از:
1- حديث جابر بن سمره:
2- حديث عبدالله بن مسعود.
3- حديث ابوجُحَيفه.
نمونههايى از الفاظ روايات مورد نظر، به قرار زير است:
الف. حديث جابر بن سمره:
1- بخارى: محمد بن اسماعيل بخارى در كتاب صحيح خود از طريق صحابى پيامبر(صلی الله علیه وآله) «جابر بن سمره» از آن حضرت نقل كرده است كه فرمود: «يكون اثنا عشر أميراً، فقال كلمة لم أسمعها، فقال أبى: إنّه قال: «كلّهم من قريش» (بخارى، صحيح بخارى:۶، ۲۶۴۰، كتاب الأحكام، باب ۶۷۹۶۳۵۱).
(پس از من) «دوازده امير وجود خواهند داشت»، پيامبر(صلی الله علیه وآله) سپس سخنى فرمود كه آن را نشنيدم، پدرم گفت: رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «همه آنان از قريشاند».
«بخارى» در اثر ديگر خود «التاريخ الكبير» نيز حديث مورد نظر را با سند ديگرى آورده است. در اين نقل آمده است: «همواره امر خلافت استوار و پا برجاست تا آنكه دوازده نفر امير وجود داشته باشند» (بخارى: بیجا، ۳: ۱۸۵).
2- مسلم بن حجاج قشيرى: وى حديث مورد نظر را با سندهاى مختلف هشت بار نقل كرده است. وى با ذكر سند، از عامر بن سعد بن ابى وقاص نقل مىكند كه گفته است: من غلامم را همراه نامهاى نزد جابر بن سمره فرستادم و از او خواستم مرا از آنچه از پيامبر(صلی الله علیه وآله) شنيده با خبر سازد. او در نامهاى كه برايم فرستاد چنین نوشت: در شامگاه روز جمعهاى كه «اَسلمى» در آن روز رجم شد از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شنيدم كه فرمود: «لا يزال الدين قائماً حتى تقوم الساعة، أو يكون عليكم اثنا عشر خليفة كلّهم من قريش». (قشيرى: ۱۳۹۸ق، ۳: ۱۴۵۳؛ كتاب اماره، باب ۱، ح۱۰).
همواره دين خدا استوار و پابرجاست تا آنكه قيامت به پا شود، يا دوازده نفر خليفه براى شما وجود داشته باشند كه همه آنان از قريشاند.
3- ترمذى: وى نيز حديث جابر بن سمره را از دو طريق نقل كرده است. در يكى از نقلهاى ترمذى آمده است: «پس از من دوازده امير وجود داشت كه همه آنان از قريشاند». (ترمذى: بیتا، ۴: ۵۰۱؛ نعيم بن حمّاد: ۱۴۱۴ق، باب ۴۶: ۲۲۲۳).
أبى داود سجستانى: وى حديث ياد شده را از سه طريق نقل كرده است. در يكى از نقلهاى وى آمده است: «همواره اين دين استوار و پابرجاست تا دوازده نفر خليفه بر شما خلافت كنند ـ كه همه آنان از قريش اند». (سجستانى: بیتا، ۴: ۱۰۶، بستوی: ۱۴۲۰ق، ۴۲۷۹).
4- احمد بن حنبل: وى نيز حديث مورد نظر را با تعابير مختلف سى و دو بار نقل كرده است. در يكى از نقلهاى او آمده است: «براى اين امّت دوازده نفر خليفه وجود خواهند داشت ـ كه همه آنان از قريشاند. (احمد بن حنبل: ۱۴۲۰هـ ، ۳۴: ۳۹۸ـ ۵۲۹ و ۵: ۱۰۶).
بجز افراد ياد شده، جمع كثير ديگرى مانند: حاكم نيشابورى، سيوطى، خطيب بغدادى، ابونعيم اصفهانى، بيهقى، طبرانى، ابن حجر عسقلانى، البانى و… حديث مورد نظر را با سندهاى صحيح در آثار خود ثبت كردهاند. (حاكم نيشابورى: بیتا، ۳: ۶۱۸؛ سيوطى: ۱۴۰۶هـ ، ۱۰؛ خطيب: بیتا، ۱۴: ۳۵۳ و ۶: ۲۶۳؛ ابونعيم: ۱۴۰۹هـ ، ۴: ۳۳۳؛ بيهقى: ۱۴۰۵هـ ، ۶: ۵۲۰؛ طبرانى: ۱۴۰۴هـ ، ۲: ۱۹۵؛ ابن حجر: بیتا، ۱۳: ۲۱۱؛ البانى: ۱۴۱۵هـ، ۳: ۶۳ـ ۶۴).
قابل ذكر است، ابوالقاسم طبرانى حديث جابر بن سمره را از طريق «سعد بن ابى وقاص» نيز نقل كرده است. (طبرانى: ۱۴۰۴هـ، ۲: ۱۹۷).
سند حديث
صحّتِ سند حديث جابر بن سمره، مورد قبول همه دانشمندان مسلمان است، و در بررسىهايى كه تاكنون داشتهايم، كسى را نيافتيم كه در تضعيف سند حديث مورد نظر، سخنى گفته باشد. بررسىهاى صورت گرفته نشان مىدهد رجال سند حديث، همگى از محدثان و فقهاى طراز اوّل عصر خويش، و افرادى مورد اعتماداند. و شمارى از داشنمندان اهل سنت نيز به صحت حديث، تصريح كردهاند (ترمذى: بیتا، ۴: ۵۰۱؛ البانى: ۱۴۱۵هـ، ۳: ۶۳؛ بستوى: ۱۴۲۰هـ، ۱: ۳۳۷).
ب. حديث عبدالله بن مسعود
«مسروق بن اَجدَع» كه خود از بزرگان تابعين است (ذهبى: ۱۴۰۲هـ، ۴: ۶۳؛ سيوطى: ۱۴۱۴هـ، ۲۱) مىگويد: در مسجد نزد عبدالله بن مسعود نشسته بوديم و او براى ما قرآن تلاوت مىكرد، مردى از او پرسيد: «اى اباعبدالرحمن(= لقب ابن مسعود) آيا از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) پرسيديد كه چند نفر خليفه بر اين امّت خلافت خواهند كرد؟
ابن مسعود گفت: مطلبى از من پرسيدى كه از هنگامى كه وارد عراق شدهام تاكنون كسى درباره آن از من چيزى نپرسيده است. سپس گفت: بله، ما از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) پرسيديم، پيامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «اثنا عشر عدة نقباء بني اسرائيل». «دوازده نفر به عدد نقباى بنى اسرائيل»، (احمد بن حنبل: ۱۴۲۰هـ، ۲: ۵۵؛ حاكم نيشابورى: بیتا، ۴: ۵۰۱؛ ذهبى: بیتا، ۴: ۵۰۱؛ هيثمى: ۱۴۰۲هـ، ۵: ۳۴۴؛ ابن حجر: بیتا، ۱۳: ۲۱۲؛ تمیمی: ۱۴۰۴هـ ، ۸: ۴۴۴ و ۹: ۲۲۲؛ طبرانى: ۱۴۰۴هـ، ۱۰: ۱۵۸؛ ابن كثير: ۱۴۰۷هـ، ۲: ۳۴؛ سيوطى: ۱۴۱۴هـ، ۲: ۲۶۷). و نقباى بنى اسرائيل به تصريح قرآن كريم دوازده نفرند. «و از ايشان دوازده سرپرست برانگيختيم… » (مائده: ۱۲).
حديث ابن مسعود نيز حديثى صحيح، و خالى از هرگونه عيب و نقص است.
ج. حديث ابو جُحَيفه:
وى از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نقل كرده است كه فرمود:
«همواره امر خلافت در ميان امتم به نحو شايستهاى ادامه دارد، تا آن كه دوران خلافت دوازده نفر خليفه سپرى شود كه همه آنان از قريشاند». (بخارى: بیتا، ۸: ۴۱۱؛ حاكم نيشابورى: بیتا، ۳: ۶۱۸؛ هيثمى: ۱۴۰۲هـ، ۵: ۳۴۵؛ طبرانى: ۱۴۰۴هـ، ۲۲: ۱۲۰؛ عسقلانى: بیتا، ۱۳: ۲۱۱).
حديث فوق نيز به لحاظ سند صحيح، و رجال سند آن موثق و مورد اعتمادند. (هيثمى: ۱۴۰۲هـ، ۵: ۳۴۵) و حافظان حديث، سخنى كه بيانگر ضعف سند آن باشد، بيان نداشتهاند.
روايات سه گانه فوق در منابع شيعه:
محدثان شيعه اماميه نيز روايات سهگانه ياد شده را در آثار خود نقل كردهاند. از جمله، محمد بن ابراهيم نعمانى معروف به ابن ابى زينب، هر سه حديث را با سندهاى متعدد نقل كرده است. (نعمانى: بیتا، ۱۰۳، ۱۰۴، ۱۰۶، ۱۰۷، ۱۲۰، ۱۲۵، ۱۱۶، ۱۱۷، ۱۱۸).
قابل ذكر است وى حديث خلفاى اثناعشر را از طريق صحابى ديگر پيامبر(صلی الله علیه وآله) «أنس بن مالك» نيز نقل كرده است. (نعمانى: بیتا، ۱۱۹).
دو دانشمند ديگر شيعه در قرن چهارم، يعنى «شيخ صدوق» و «خزّاز قمى» نيز، روايات ياد شده را نقل كردهاند. (صدوق: بیتا، ۴۶۶؛ خزّاز قمى: ۱۴۰۱هـ، ۲۳ و ۴۹). «خزّاز قمى» حديث خلفاى اثناعشر را از طريق دو تنِ ديگر از صحابه پيامبر(صلی الله علیه وآله) يعنى «انس بن مالك» و «عمر بن خطاب» نيز نقل كرده است. (خزّاز قمى: ۱۴۰۱هـ، ۷۶، ۷۷، ۹۱).
پيشينه و سير تدوين روايات اثنا عشر
در طى سه قرن نخست هجرى، روايات اثناعشر، به ويژه حديث جابر بن سمره، توسط راويان تشيع و تسنن، و بيشتر توسط راويان اهل سنت، بدون هيچ وقفهاى نقل مىشده است. چنان كه معاصرِ هر يك از امامان اهل بيت(،جمعى از بزرگترين راويان شيعه و اهل سنت، روايات مورد نظر را نقل كردهاند. از روايات سهگانه مورد نظر، حديث جابر بن سمره به لحاظ تدوين، قوت سند، و كثرت نقل، بر دو حديث ديگر پيشى گرفته، و دهها سال زودتر در منابع روايى، ثبت شده است. نام شمارى از محدثانى كه حديث جابر را در سه قرن نخست هجرى ثبت كردهاند به شرح زير است:
1- ليث بن سعد (م۱۷۵هـ) معاصر امام صادق(علیه السلام) و امام كاظم(علیه السلام) در كتاب «امالى» (ابن شهرآشوب: بیتا، ۲: ۵۶).
2- ابوداود طيالسى (م۲۰۴هـ) در كتاب «مسند». (طيالسى: بیتا، ۱۰۵ و ۱۸۰).
شواهد موجود نشان مىدهد وى قبل از ولادت امام جواد(علیه السلام)، حديث مورد نظر را در اثر خود ثبت كرده است.
3- نعيم بن حمّاد مروزى ( م۲۲۹هـ) در «كتاب الفتن» (ابن حمّاد: ۱۴۱۴هـ، ۵۲).
4- على بن جعد جوهرى (م۲۳۰هـ) در «مسند» (ابن جعد: ۱۴۱۷هـ، ۳۹۰).
5- احمد بن حنبل شيبانى (م۲۴۱هـ) در «مسند» (ابن حنبل: ۱۴۲۰هـ، ۳۴: ۳۹۸ـ ۵۲۹).
6- محمد بن اسماعيل بخارى (م۲۵۶هـ) در كتاب صحيح، (بخارى: ۱۴۱۴هـ، ۶: ۲۶۴۰؛ بخاری: بیتا، ۳: ۱۸۵).
7- مسلم بن حجاج قشيرى (م۲۶۱هـ) در صحيح (مسلم: ۱۳۹۸هـ، ۳: ۱۴۵۳).
8- ابوداود سجستانى (م۲۷۵هـ) در «سنن ابى داود» (ابى داود: بیتا، ۴: ۱۰۶).
9- ترمذى (م ۲۷۹هـ) در «سنن ترمذى» (ترمذى: بیتا، ۴: ۵۰۱).
10- ابى يعلى موصلى (م۳۰۷هـ) در «مسند ابى يعلى» (تمیمی: ۱۴۰۴هـ، ۱۳: ۴۵۶).
چنانكه گذشت، محدثان اهل سنت، همزمان با محدثان شيعه اماميه، بلكه پيش از آنان، روايات خلفاى اثناعشر را در آثار خود ثبت كردهاند. به همين دليل، كسى نمىتواند ادعا كند كه شيعيان اين احاديث را در تأييد عقيده خود در عدد ائمه، جعل كردهاند. روايات ياد شده به درستى نشان مىدهد انديشه اعتقاد به وجود دوازده امام به عنوان جانشينان پيامبر(صلی الله علیه وآله)، بدست مبارك شخص رسول خدا(صلی الله علیه وآله) پايه گذارى شده، و از عقايد مشترك امّت اسلامى به شمار مىآيد. اعتقاد به وجود دوازده خليفه به عنوان جانشينان پيامبر(صلی الله علیه وآله) در سه قرن نخست هجرى، و قرون بعد، انديشهاى كاملاً فعّال و پويا بوده، و در ميان دانشمندان تشيع و تسنن، هيچ ترديدى در صحّت روايات خلفاى اثناعشر وجود نداشته است. هر چند در مصاديق خلفاى دوازدهگانه، ميان دانشمندان تشيع و تسنن تفاوت وجود دارد، اما اين تفاوتهاى مصداقى، هيچ زيانى به اصل كلّى اعتقاد به وجود دوازده خليفه به عنوان جانشينان پيامبر(صلی الله علیه وآله) وارد نمىسازد.
قابل ذكر است، همزمان با نقل روايات سه گانه مورد نظر، توسط راويان تشيع و تسنن، محدّثان شيعه اماميه نيز روايات اختصاصىِ شيعه، درباره امامان اثناعشر، كه از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) يا امامان معصوم( صادر شده را به طور وسيع نقل مىكردهاند. اين روايات، در آثارى مانند: كتاب اصول كافى، اثر مرحوم كلينى: كتاب الغيبة، اثر محمد بن ابراهيم نعمانى، كتاب الخصال، اثر ابن بابويه قمى؛ كفاية الأثر، اثر خزّاز قمى؛ و يا در تفاسير روايى شيعه مانند: تفسير قمى، از على بن ابراهيم قمى؛ تفسير عياشى، از محمد بن مسعود عياشى؛ تفسير نورالثقلين، از على بن جمعه حويزى؛ تفسير برهان، از سيد هاشم بحرانى؛ و… در ذيل آيات ولايت، به ويژه آيه اولى الأمر(نساء، ۵۹) ثبت شده است. نمونههايى از روايات مورد نظر به قرار زير است:
على(علیه السلام) از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نقل كردهاند كه فرمود: «امامانِ پس از من دوازده نفرند: نخستين نفرِ آنان تو هستى اى علىّ، و آخرين نفرشان قائم(علیه السلام) است؛ همو كه خداوند با دستان با كفايت او شرق و غرب جهان را فتح خواهد نمود» (صدوق: ۱۴۰۵هـ، ۱: ۲۸۴؛ اربلى: ۱۴۰۱هـ، ۲: ۳۱۲؛ مجلسى: ۱۳۶۵هـ، ۳۶: ۲۲۶؛ حر عاملى: ۱۳۶۴هـ، ۲: ۳۹۴).
ابن مسعود مىگويد: از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شنيدم كه مىفرمود: «پس از من دوازده امام وجود خواهند داشت كه نُه نفر آنان از نسل حسين(علیه السلام)اند، و نفر نهم مهدىّ آنان است. (خزّاز قمى: ۲۳).
ابوسعيد خدرى مىگويد: از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شنيدم كه مىفرمود:
«پس از من دوازده امام وجود خواهند داشت كه نُه نفر آنان از نسل حسيناند. و نفر نُهم آنان قائم ايشان است. خوشا به حال كسى كه آنان را دوست بدارد، و بَدا به حال كسى كه آنان را دشمن داشته باشد». (خزّاز قمى: ۱۴۰۱هـ، ۳۰).
امام صادق(علیه السلام) از پدرشان امام باقر(علیه السلام)، و ايشان از پدرشان امام زين العابدين(علیه السلام) نقل كردهاند كه از على(علیه السلام) درباره مصداقهاى عترت در حديث رسول خدا(صلی الله علیه وآله) كه فرمود: « إنّى مخلّف فيكم الثقلين: كتاب الله وعترتى… » سؤال شد، حضرت فرمود من و حسن و حسين و نُه امام از فرزندان حسين كه نهمين نفر آنان مهدى و قائم ايشان است، مصداقهاى عترت هستيم. (صدوق: ۱۴۰۵هـ، ۲۴۰؛ بحرانى: بیتا، ۱: ۱۰).
ويژگى هاى امامان در روايات اثنا عشر
رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در روايات سهگانه ياد شده، براى امامان و خلفاى دوازدهگانه، اوصاف و ويژگىهايى ذكر كردهاند كه اَهمّ آن، به قرار زير است:
1- آنان دوازده نفرند. (مسلم بن حجاج: ۳۱۳۹۸هـ، ۱۴۵۳؛ احمد بن حنبل: ۱۴۲۰هـ، ۵، ۹۰، ۹۳، ۹۵، ۱۰۶).
2- همه آنان از قريشاند. (مسلم بن حجاج: ۱۳۹۸هـ، ۳: ۱۴۵۳؛ بخارى، صحيح: ۱۴۱۴هـ، ۶: ۲۶۴۰).
3- امامان دوازدهگانه، جانشينان پيامبراند براى كلّ امّت، نه براى بخشى از امّت، مانند مسلمانان قرن اوّل هجرى. معناى فوق را از چند فراز از روايات اثناعشر مىتوان استفاده كرد. از جمله:
الف: واژه «امّت»:
1- در حديث جابر بن سمره آمده: « يكون لهذه الأُمّة اثنا عشر خليفة… » (احمد بن حنبل: ۱۴۲۰هـ، ۵: ۱۰۶؛ طبرانى: ۱۴۰۴هـ، ۲: ۱۹۸).
2- در حديث ابن مسعود آمده: « إنّه سئل كم يُملك هذه الأمّة من خليفة؟ قال(صلی الله علیه وآله): إثنا عشر… » (ابن حنبل شيبانى: ۱۴۱۴هـ، ۲: ۵۵؛ حاكم نيشابورى: بیتا، ۴: ۵۰۱).
3- در حديث ابوجُحيفه آمده: «لا يزال أمر أُمّتى صالحاً… ». (حاكم نيشابورى: بیتا، ۳: ۶۱۸؛ هيثمى: ۱۴۰۲هـ، ۵: ۱۹۰؛ بخارى: بیتا، ۸: ۴۱۱).
استعمال واژه «أمّت» در روايات فوق، آن هم به صورت مطلق، همه پيروان پيامبر(صلی الله علیه وآله) را تا قيامت شامل مىشود، و گوياى آن است كه خلفاى دوازدهگانه رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، خلفاى همه امّت اسلامىاند، و تا امّت باقى است، بايد همواره يكى از آنان در ميان امّت باقى باشد، تا امّت اسلامى، بدون امام باقى نماند.
ب. واژه «لا يزال»:
واژه ديگرى كه در نقلهاى مختلف روايات خلفاى اثناعشر ذكر شده، واژه «لايزال» است. اين تعبير كه مفيد استمرار مىباشد، نشان دهنده آن است كه امامان دوازدهگانه، جانشينان پيامبر(صلی الله علیه وآله) براى كلّ امّتاند.
«لا يزال الدين قائماً حتى تقوم الساعة أو يكون عليكم اثنا عشر خليفة كلّهم من قريش». (قشيرى: ۱۳۹۸هـ، ۳: ۱۴۵۳).
اين حديث نشان مىدهد دوران خلافت خلفاى دوازده گانه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) تا پايان جهان ادامه دارد.
ج. واژه «بعدى» يا «من بعدی»:
در شمارى از نقلهاى روايات خلفاى اثناعشر آمده است:
«يكون من بعدى إثنا عشر خليفة… » (ترمذى: بیتا، ۴: ۵۰۱؛ طبرانى: ۱۴۰۴هـ، ۲: ۲۱۶). ذكر بى قيد و شرطِ واژه «بعدى» در روايات اثناعشر، بيانگر آن است كه تعداد كلّ خلفايى كه پس از پيامبر(صلی الله علیه وآله) در زمانهاى مختلف براى امّت اسلامى وجود خواهند داشت دوازده نفرند.
همچنين، رسول خدا(صلی الله علیه وآله) حضرت مهدى(علیه السلام) را يكى از خلفاى امّت اسلامى به شمار آورده، و دوران زمامدارى آن حضرت را در پايان عُمر امّت اسلامى دانستهاند. «يكى از خلفاى شما خليفهاى است كه اموال را مىبخشد بدون آنكه آن را بشمارد». و «در پايان عمر امّتم خليفهاى وجود خواهد داشت كه اموال را بدون آنكه بشمارد مىبخشد». (مسلم بن حجاج: ۱۳۹۸هـ، ۳: ۱۴۵۳؛ احمد بن حنبل: ۱۴۲۰هـ، ۳: ۵، ۳۷، ۴۹، ۶۰، ۹۶، ۳۱۷؛ حاكم نيشابورى: بیتا، ۴: ۴۵۴).
و «اگر از روزگار باقى نماند مگر يك روز، خداوند مردى از اهل بيتم را برخواهد انگيخت تا جهان را پر از عدل كند، چنان كه از ظلم و جور پر شده باشد». (ابى داود سجستانى: بیتا، ۴: ۱۰۷).
گرچه در روايات فوق از حضرت مهدى(علیه السلام) به صراحت نام برده نشده است، اما دانشمندان اهل سنت مصداق روايات فوق را حضرت مهدى(علیه السلام) دانسته، و شمارى از آنان، به تبع روايات ياد شده، آن حضرت را يكى از خلفاى دوازدهگانه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) دانستهاند. (سجستانى: بیتا، ۴: ۱۰۷؛ ابن كثير: ۱۴۰۸هـ، ۱: ۹؛ سيوطى: ۱۴۰۶هـ، ۶: ۱۰ـ ۱۲) و چنانكه مىدانيم، و در روايات هم به آن اشاره شده، حداقل، دوران زمامدارى حضرت مهدى(علیه السلام) پس از اين، و در آخرالزمان خواهد بود. و اين بدان معنا است كه دوران خلافت خلفاى دوازدهگانه پيامبر(صلی الله علیه وآله) هنوز ادامه دارد. و به عبارت ديگر، آنان، خلفاى كلّ امّت اسلامىاند، و تا امت باقى است، از آنان نيز فردى در ميان امّت وجود دارد. بجز روايات گذشته، روايات ديگرى نيز وجود دارد كه مضمون فوق را تأييد مىكند. از جمله از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نقل است كه فرمود: «لا يزال هذا الأمر فى قريش ما بقى من الناس اثنان». (بخارى: ۱۴۱۴هـ، ۴: ۲۱۸ و ۹: ۷۸؛ قشيرى: ۱۳۹۸هـ، ۳: ۱۴۵۳).
همواره خلافت در ميان قريش است تا آنگاه كه دو نفر انسان در جهان باقى باشند. اين حديث دلالت دارد كه هم اكنون خليفه قرشى تبارى در ميان امت اسلامى وجود دارد. و نظر به اين كه به تصريح روايات خلفاى اثناعشر عدد خلفاى قرشى تبار پيامبر(صلی الله علیه وآله) براى امّت اسلامى دوازده نفر است، نتيجه مىگيريم كه همان خلفاى دوازدهگانه هستند كه در هر عصرى، يكى از آنان در ميان امّت اسلامى وجود دارد تا جهان به پايان رسد.
رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در شمارى از نقلهاى روايات اثناعشر، قوام دين را وابسته به وجود خلفاى دوازدهگانه دانستهاند. (قشیری: ۱۳۹۸هـ، ۳: ۱۴۵۳) معناى روشن اين روايات آن است كه هرگاه روزگار خلافتِ خلفاى دوازدهگانه پايان يابد، دين، قوام و استوارى خود را از دست خواهد داد. و نظر به اين كه دين خدا استوار و پا برجا است، پس دوران خلافت خلفاى دوازدهگانه هنوز ادامه دارد.
4- زيان ناپذيرىِ امامان از خصومت دشمنان
در شمارى از نقلهاى روايات خلفاى اثناعشر آمده است كه دشمنى دشمنان، و تنها گذاشتن آنان، زيانى به آنها وارد نمىسازد. (عياشى: ۱۳۸۰ق، ۱: ۲۵۳؛ طبرانى: ۱۴۰۴هـ، ۲: ۲۵۶؛ هندى: ۱۴۰۹هـ، ۱۲: ۳۳) معناى فوق نشان مىدهد امامت ا مامان دوازدهگانه، لزوماً به معناى قدرت ظاهرى نيست، بلكه امامتشان، منصبى الهى است. چرا كه اگر امامتِ آنان به معناى حكومت ظاهرى باشد، و با اين وجود، مردم با آنان به خصومت بپردازند و اين اقدام، به شكست آنان منتهى شود، زيان آشكارى بر آنان وارد شده است.
5- ناسازگارى روايات اثناعشر، با ديدگاه اهل سنت در مسئله خلافت:
نكته ديگرى كه از روايات خلفاى اثناعشر استفاده مىشود آن است كه مضمون اين روايات، با ديدگاه اهل سنت در موضوع خلافت و امامت ناسازگار است. آنان معتقدند: رسول خدا(صلی الله علیه وآله) چشم از جهان فرو بست و در مسئله خلافت دست به هيچ اقدامى نزد، بلكه با سكوت خود، تصميمگيرى درباره مسئله خلافت را عملاً به اصحاب واگذار نمود و آنان پس از مشورت، ابوبكر را به خلافت برگزيدند.
در حالى كه روايات اثناعشر نشان مىدهد پيامبر(صلی الله علیه وآله) نه تنها درباره خلافت و جانشينىِ خود سكوت نكردهاند، بلكه عدد كلّ جانشينان خود، و خلفاى امّت اسلامى را پس از خود تا پايان جهان، تعيين نموده، و اوصاف و شرايط خلفا را نيز مشخص كردهاند.
اقدام پيامبر(صلی الله علیه وآله) در تعيين عدد و اوصاف خلفاى خویش، به وضوح بيانگر آن است كه تعيين جانشينِ پيامبر(صلی الله علیه وآله) و خليفه مسلمانان، حقّ خدا و پيامبر(صلی الله علیه وآله) است، نه حق مردم. زيرا اگر اين مسئله از حقوق مردم بود، معنا نداشت پيامبر(صلی الله علیه وآله) حقوق آنان را ناديده گرفته، و شخصاً عدد و اوصاف خلفا را تعيين نمايد. بلكه بايد به مردم اجازه مىداد تا درباره تعيين خليفه، و عدد خلفا، و اوصاف و شرايط آنان، تصميم بگيرند. حال آن كه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) چنين اجازهاى به اصحاب نداده، و چنين حقى براى آنان، و ديگر آحاد امّت اسلامى، قائل نشده؛ و شخصاً به تعيين عدد و اوصاف خلفاى خود اقدام نموده است. و جالب اينكه از خود رسول خدا(صلی الله علیه وآله) روايات صحيحى در دست است كه مضمون فوق را به صراحت تأييد مىكند.
مورخان و سيره نگارانِ مسلمان نوشتهاند: هنگامى كه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به سراغ قبيله «بنى عامر بن صعصعه» رفتند تا آنان را به دين خدا فرا خوانند، و از آنان بخواهند تا ايشان را در پيشبرد برنامههاى رسالت، يارى دهند، يكى از افراد آن قبيله به نام «بيحرة بن فراس» به پيامبر گفت: اگر ما در رسالتى كه دارى از تو پيروى كنيم، سپس خداوند تو را بر مخالفانت پيروز گرداند، آيا جانشينىِ تو پس از درگذشت تو از آنِ ما خواهد بود؟
پيامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «الأمر لله يضعه حيث يشاء». خلافت و جانشينىِ من در اختيار خدا است (نه در اختيار من) و آن را در هرجا كه بخواهد قرار خواهد داد. (ابن هشام: بیتا، ۲: ۶۶؛ ابن كثير: ۱۴۰۸هـ، ۳: ۱۳۹ـ ۱۴۰؛ ابن حيان: ۱۳۹۳هـ، ۱: ۸۹ـ۹۰؛ على بن برهان حلبى: بیتا، ۲: ۳؛ كاند هلوى: بیتا، ۱: ۶۹) پاسخ پيامبر(صلی الله علیه وآله) به پيشنهاد «بيحرة بن فراس» ديدگاه عالمان شيعه اماميه كه تعيين جانشين پيامبر(صلی الله علیه وآله) را از حقوق خدا و رسول مىدانند تأييد، و نظر دانشمندان اهل سنت كه مسئله خلافت را حقى بشرى مىدانند، ردّ مىكند.
اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت، كه تعيين شرايط ياد شده براى جانشينان پيامبر(صلی الله علیه وآله)، توسط آن حضرت، از قبيل تعيين شرايط براى امام جماعت و قاضى و… نيست. زيرا در مسئله امام جماعت و قاضى و… اوّلاً، عددى براى آنان تعيين نشده؛ ثانياً، شرايطى را كه پيامبر(صلی الله علیه وآله) براى امام جماعت و قاضى و… ذكر كردهاند، مانند: علم و عدالت و… شرط عام است و براى هر مسلمانى، از هر قوم و ملّتى، قابل دستيابى است. در حالى كه شرط «قرشى بودن» كه پيامبر(صلی الله علیه وآله) براى خلفاى دوازدهگانه تعيين كردهاند، شرط خاص است. اين شرط، حقوقى را براى يك خانواده يا يك قبيله اثبات، و اين حق را از ساير مسلمانان سلب مىكند. حال اگر تعيينِ جانشينِ پيامبر(صلی الله علیه وآله) را حق مردم بدانيم ـ چنانكه اهل سنت پنداشتهاند ـ تعيين شرط قرشى بودن براى خليفه مسلمانان، از سوى پيامبر(صلی الله علیه وآله)، در تباين آشكار حقوق اكثر قريب به اتفاق مسلمانان خواهد بود. و چون نمىتوان پيامبر(صلی الله علیه وآله) را به نقض حقوق مشروع مردم مسلمان متهم كرد، بايد بپذيريم كه تعيين جانشين پيامبر(صلی الله علیه وآله) و خليفه مسلمانان، از حقوق خدا و پيامبر(صلی الله علیه وآله) است.
نتيجه آنكه، وقتى به تاريخ خلافت اسلامى مىنگريم، سلسلهاى را كه خلافت آنان منطبق بر ويژگیهاى ياد شده باشد نمىيابيم. سلسلهاى كه از دوازده نفر تشكيل شده باشند، خلفاى كلّ امت اسلامى باشند، از دودمان قريش باشند، همه آنان افرادى صالح باشند، و خلافت آنان بلافاصله پس از پيامبر(صلی الله علیه وآله) آغاز شده و در تمام دوران عُمر امّت اسلامى ادامه يابد. اينجاست كه بايد بپذيريم، مقصود رسول خدا(صلی الله علیه وآله) از خلفاى دوازدهگانه كه اوصافشان در روايات خلفاى اثناعشر آمده، همان اهلبيت پيامبراند، كه در روايات مندرج در منابع شيعه اماميه به صراحت از همه آنان نام برده شده است. همه اوصاف ذكر شده در روايات اثناعشر، به تمام و كمال در آنان وجود دارد، و خلافت آنان منصبى الهى است، و حكومت ظاهرى، شأنى از شئون خلافتِ الهىِ آنان به شمار مىآيد. در صورت فراهم بودن شرايط، به تشكيل حكومت مبادرت نموده، و در صورت عدم تشكيل حكومت از سوى آنان، زيانى به خلافت الهىِ آنان، وارد نخواهد شد.
توجيهات چاره انديشانه
چنانكه گذشت، در صحّتِ سند روايات خلفاى اثناعشر، هيچ ترديدى وجود ندارد. به همين دليل، گفتگوهاى عالماان مسلمان، به دلالتِ روايات، معطوف شده، و درباره مصاديق امامان دوازدهگانه، ميان آنان گفتگوهاى زيادى روى داده است. عالمان شيعه اماميه، به اتفاق آرا، مصاديق روايات ياد شده را امامان اهل بيت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) دانستهاند.
آنان مىگويند: ترديدى وجود ندارد كه بشارت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به آمدن دوازده امام و خليفه پس از ايشان، يك سخن عادى نبوده، بلكه يك بشارت، و فرمان مهمّ الهى است كه توسط رسول خدا ابلاغ گرديده است. چرا كه پيامبر(صلی الله علیه وآله) از سر هواى نفس سخن نمىگويد و سخن آن حضرت چيزى جز وحى نيست. (سوره نجم آيه ۳ـ۴) حال كه بشارت، الهى است؛ و بشارت دهنده، پيامبر خدا است؛ بايد مصاديق بشارت نيز الهى باشد، و از جانب خدا و توسط پيامبر(صلی الله علیه وآله) تعيين گردد. معنا ندارد كه بشارتِ پيامبر(صلی الله علیه وآله)، بشارتى الهى باشد، اما تعيين مصاديقِ بشارت، آن هم در موضوعِ مهمّى مانند تعيين جانشينان پيامبر(صلی الله علیه وآله) و رهبران امّت اسلامى، به عالمان دربارِ حاكمانِ اموى و عباسى واگذار شود، تا آنان بر اساس سلايق و گرايشهاى فكرى خود، هر كسى، عدهاى را به عنوان مصاديق اين بشارت، تعيين و معرفى كند؛ و حاصل انتخاب آنان اين باشد كه عدهاى از عناصر بىكفايت، از دودمان اموى و عباسى، به عنوان جانشينان رسول خدا(صلی الله علیه وآله) معرفى شوند.
اما دانشمندان اهل سنت كه از پذيرش ديدگاه عالمان شيعه اماميه خوددارى كردهاند، كوشيدهاند تا بلكه بتوانند توجيه قابل قبولى براى روايات خلفاى اثناعشر ارائه دهند. آنان براى دستيابى به اين مقصود، نظرات مختلفى ابراز داشتهاند.
سرگشتگىِ عالمان اهل سنت در تفسير روايات اثناعشر
شمارى از دانشمندان اهل سنت در تفسير روايات اثناعشر، دچار حيرت شده، و از فهم درستِ معناى آن، اظهار ناتوانى كردهاند. از جمله:
1- «ابن بطال» از «مهلّب» نقل كرده كه وى گفته است:
«تاكنون كسى را نيافتم كه درباره روايت خلفاى اثناعشر به نظر مشخصى دست يافته باشد.» (ابن حجر عسقلانى: بیتا، ۱۳: ۲۱۱).
2- ابن جوزى مىنويسد: «من درباره معناى اين حديث مدتى طولانى به بحث و بررسى پرداختم، و به نقاطى كه گمان مىرفت معناى حديث را در آنجا بيابم سر زدم، و در اينباره به پرس و جو پرداختم اما معناى حديث را در نيافتم… ». (ابن حجر عسقلانى: بیتا، ۱۳: ۲۱۲).
3- قاضى عياض پس از ذكر چند احتمال درباره حديث اثناعشر، مىنويسد: «خداوند به مقصود پيامبرش داناتر است!» (ابن حجر عسقلانى: بیتا، ۱۳: ۲۱۲؛ نووى: ۱۴۰۷هـ، ۱۲: ۴۴۵).
4- ابن عربى مالكى پس از ذكر خلفاى چهارگانه، و جمعى از حاكمان اموى و عباسى به عنوان مصاديق حديث، مىنويسد:
«براى اين حديث معناى درستى سراغ ندارم». (ابن عربى مالكى: بیتا، ۹: ۶۹).
توجيهات ترتيبى و گزينشى
شمار ديگرى از عالمان اهل سنت در صدد برآمدهاند روايات ياد شده را به يكى از دو روش، توجيه نمايند:
1- روش ترتيبى
2- روش گزينشى
در روش نخست، آنان پس از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) از كسانى كه در مصدر حكومت قرار داشتهاند، دوازده نفر را برشمرده و آنان را مصداقِ خلفاى دوازدهگانه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) دانستهاند. در اين راه حل، يزيد بن معاويه، مروان بن حكم و فرزندان، جزء خلفاى رسول خدا(صلی الله علیه وآله) قرار گرفتهاند، اما عمر بن عبدالعزيز كه به عقيده اهل سنت بهترين حاكم اموى بوده، جزء خلفاى رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به شمار نيامده است، زيرا عدد خلفاى دوازدهگانه، پيش از او كامل شده است. گروهى از عالمان اهل سنت كه راه حل نخست را خالى از عيب و نقص نمىديدهاند، از آن، روى گردانده و راه حل ديگر برگزيدهاند.
اينان در ميان حاكمان اموى و عباسى به جستجو پرداخته، و از ميان آنان، تعدادى را كه به نظرشان از عملكردِ بهترى برخوردار بودهاند گزينش نموده، و با ضميمه كردنِ آنان به خلفاى راشدين، دوازده نفر برشمرده و آنان را مصداق خلفاى دوازدهگانه پيامبر(صلی الله علیه وآله) قرار دادهاند.
اما غافل از اين كه اين راه حل نيز، همانند راه نخست، با كاستىهاى فراوانى مواجه است كه پذيرش آن را ناممكن مىسازد.
نمونهاى از توجيهات ترتيبى
به اعتقاد قاضى عياض و ابن حجر عسقلانى، خلفاى دوازدهگانه عبارتند از: ۱٫ ابوبكر، ۲٫ عمر، ۳٫ عثمان، ۴٫ على(علیه السلام)، ۵٫ معاويه، ۶٫ يزيد، ۷٫ عبدالملك مروان، ۸٫ وليد بن عبدالملك، ۹٫ سليمان بن عبدالملك، ۱۰٫ يزيد بن عبدالملك، ۱۱٫ هشام بن عبدالملك، ۱۲٫ وليد بن يزيد بن عبدالملك. (ابن حجر: بیتا، ۱۳: ۲۱۴).
سيوطى در اينباره مىنويسد: «هشت تن از خلفاى دوازدهگانه عبارتند از: ۱٫ ابوبكر، ۲٫ عمر، ۳٫ عثمان، ۴٫ على(علیه السلام)، ۵٫ حسن بن على۸ ۶٫ معاويه، ۷٫ عبدالله بن زبير، ۸٫ عمر بن عبدالعزيز». (سيوطى: ۱۴۰۶هـ، ۱۰ـ ۱۲) وى سپس احتمال داده كه دو نفر ديگر از خلفاى دوازدهگانه «المهتدى» و «الظاهر» از حاكمان عباسى باشند. وى مىافزايد: «و اما دو نفر ديگر باقى ماندهاند كه بايد منتظر آنان بمانيم، يكى از آن دو، «مهدى(علیه السلام)» است كه از اهل بيت پيامبر(صلی الله علیه وآله) است». (سيوطى: ۱۴۰۶هـ، ۱۰ـ ۱۲) و نفر دوم را مسكوت گذاشته و از وى نام نمىبرد. و بدينسان دانشمند بر معلوماتى مانند سيوطى با همه تلاشهايى كه به عمل آورده، تنها توانسته است نام يازده نفر از دوازدهخلیفه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را آن هم بر اساس حدس و گمان، مشخص كند، و از تعيين نفر دوازدهم هم عاجز مانده است.
بررسى ديدگان عالمان اهل سنت
از منظر منابع دست اوّل امّت اسلامى، توجيهات ياد شده را نمىتوان تفسير روايات خلفاى اثناعشر دانست. زيرا:
1- دانشمندان اهل سنت در توجيه روايات اثناعشر به دو ويژگى از ويژگىهاى ذكر شده براى امامان، يعنى عدد «دوازده» و شرط «قرشى بودنِ» خلفا توجه كرده، و از ويژگىهاى ديگر امامان، مانند اين كه آنان خلفاى كلّ امّت اسلامىاند، افرادى صالحاند، وجودشان مايه عزّت اسلام و خلافت است، و… چشم پوشيدهاند. و بر همين اساس، دوران خلافت خلفاى دوازدهگانه را به قرن اوّل هجرى محدود كردهاند. و اين اقدام آنان، با ويژگىهايى كه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در روايات اثناعشر براى خلفاى دوازدهگانه بيان داشتهاند، تطابق ندارد، و پذيرفته نيست.
2- دانشمندان ياد شده، براى اثبات مدعاى خود در توجيه روايات اثناعشر، و تطبيق آن بر حاكمان اموى و عباسى، هيچ دليلی ارائه نكردهاند. و سخن بدون دليل، از هر كسى كه باشد پذيرفته نيست.
3- دانشمندان اهل سنت براى خليفه رسول خدا و امام مسلمانان شرايطى برشمردهاند كه «عدالت و علم» از جمله آن شرايط است.(ماوردى: بیتا، ۲: ۲۰؛ تفتازانى: ۱۴۰۹هـ، ۵: ۲۴۳). و حاكمان اموى كه عالمان اهل سنت آنان را مصداق روايات خلفاى اثناعشر دانستهاند، به تصريح صحابه (سنن ترمذى: بیتا، ۴: ۵۰۱)، و اعتراف دانشمندان اهل سنت، افرادى فاسق، ستمگر و بىسواد، و فاقد شرايط ياد شدهاند. (ابن حجر هيثمى مكى: بیتا، ۲۱۹)، بنابراين، بر اساس مبانى اهل سنت، خلافت براى حاكمان اموى و عباسى منعقد نشده است تا كسى بتواند آنان را در شمار خلفاى رسول خدا(صلی الله علیه وآله) قرار دهد.
4- از بررسى همه جانبه روايات خلفاى اثناعشر به وضوح استفاده مىشود كه وعده آمدن خلفاى دوازدهگانه، از سوى رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، وعدهاى الهى است؛ و خلفاى دوازدهگانه كه بنا است ادامه دهنده راه پيامبر(صلی الله علیه وآله) باشند، بايد از رويه يكسانى برخوردار باشند، زيرا در زندگىِ مردان خدا، تعارض و ناهمگونى، جايى ندارد. وقتى به زندگىِ امامان اهل بيت( نگاه مىكنيم، همه آنان را داراى رويّهاى يكسان، و راه و روش آنان را هماهنگ با راه و روش رسول خدا(صلی الله علیه وآله) مىيابيم.
اما وقتى به زندگىِ خلفاى اهل سنت، يعنى حاكمان اموى و عباسى مىنگريم، هر يك از آنان را مخالفِ ديگرى، و زندگى همه آنان را در تعارض آشكار با راه و روش رسول خدا(صلی الله علیه وآله) مىيابيم.
و اين امر نشان مىدهد كه آنان، جانشينان رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نبودهاند.
5- از مجموعه روايات رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در موضوع امامت و خلافت چنين استفاده مىشود كه پس از رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، همزمان، دو سلسله خليفه و حاكم وجود خواهند داشت:
الف. خلفاى حق
ب. حاكمان باطل.
خلفاى حق، همان خلفاى دوازدهگانهاى هستند كه تاكنون درباره آنان مباحثى بيان شد.
در روايات صحيح ديگرى كه از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نقل شده، حضرت خبر دادهاند كه به زودى پس از ايشان، فرمانروايانى خواهند آمد كه نماز را مىميرانند. (مسلم بن حجاج: ۱۳۹۸هـ، ۱: ۴۴۸؛ طبرانى: ۱۴۰۴هـ، ۱: ۱۵۱؛ احمد بن حنبل: ۱۴۱۴هـ، ۵: ۱۶۹) از سنت پيامبر(صلی الله علیه وآله) هدايت نجسته و به دستورات آن حضرت عمل نمىكنند.(حاكم نيشابورى،: بیتا، ۱: ۷۹؛ منذرى: ۱۳۸۸هـ، ۳: ۱۹۳؛ هيثمى: ۱۴۰۲هـ، ۵: ۴۴۵)، آنان افرادى فاسقاند كه شايستگى ندارند امام جماعت قرار گيرند. لذا پيامبر(صلی الله علیه وآله) به اصحاب دستور دادهاند نمازهاى واجبشان را در خانههاى خود بخوانند و نمازهاى نافله را به آنان اقتدا كنند. (بيهقى: ۱۴۰۵هـ، ۶: ۳۹۶؛ همو: بیتا، ۳: ۱۸۲؛ مسلم بن حجاج: ۱۳۹۸هـ، ۱: ۴۴۸؛ احمد بن حنبل: ۱۴۱۴هـ، ۵: ۱۶۹؛ هيثمى:۲، ۸۱). سخنانشان حكيمانه، اما قلبهاىشان بدبوتر از مردار است (هيثمى: ۱۴۰۲هـ، ۵: ۴۲۹؛ طبرانى: ۱۴۰۴هـ، ۱۹: ۱۶۰). حاكمان ياد شده، افرادى بدعتگذار، و بدتر از مجوساند (احمد بن حنبل: ۱۴۱۴هـ، ۱: ۴۹۹؛ بيهقى: بیتا، ۳: ۱۷۷و ۱۸۳؛ هيثمى: ۱۴۰۲هـ، ۵: ۴۲۴). آنان اهل جهنماند (خطيبِ بغدادى: بیتا، ۵: ۳۶۲؛ ترمذى: بیتا، ۳: ۳۵۸؛ منذرى: ۱۳۸۸هـ، ۳: ۱۹۵).
فرازهاى فوق، ترجمه روايات صحيح پيامبر(صلی الله علیه وآله) است، اگر از سر انصاف در روايات ياد شده بنگريم، و از تاريخ صحيح نيز مدد جوييم، به خصوص در صورتى كه به تعابيرى چون «سيكون بعدى» و «سيكون أمراء من بعدى» و «امراء يكونون من بعدى» و… كه در روايات ياد شده به كار رفته، توجه كنيم، خواهيم ديد كه اين تعابير، بر آينده نزديك دلالت دارد، و نشان مىدهد صحابه پيامبر(صلی الله علیه وآله) كه مخاطب اين روايات پيامبراند، حداقل شمارى از حاكمان ياد شده را درك خواهند كرد.
و اينان، چنانكه برخى از صحابه تصريح نموده (حاكم نيشابورى: بیتا، ۳: ۳۵۷)، و خود عالمان اهل سنت اعتراف كردهاند، حاكمان اموىاند. (نووى: ۱۴۰۷هـ، ۵: ۱۵۴)؛ و حاكمان اموى همان كسانى هستند كه دانشمندان اهل سنت آنان را مصداق روايات خلفاى اثناعشر، و جانشينان رسول خدا(صلی الله علیه وآله) دانستهاند (ابن حجر: بیتا، ۱۳: ۲۱۴).
به راستى آيا كسانى كه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) آنان را با تعابيرى چون ميراننده نماز، دروغگو، ستمگر، خاموش كننده سنت، پديد آورنده بدعت، بدتر از مجوس و مخالف قرآن، (حاكم نيشابوری: بیتا، ۱: ۷۹)، مورد نكوهش قرار دادهاند، شايستگى دارند كه كسى آنان را به عنوان جانشين پيامبر(صلی الله علیه وآله) معرفى كند؟!
6- روايات صحيح پيامبر(صلی الله علیه وآله) كه در منابع دست اول اهل سنت ثبت شده، نشان مىدهد كه منصب جانشينى رسول خدا(صلی الله علیه وآله) پس از ايشان تا پايان جهان، حق اختصاصى قريش است. در يكى از روايات مورد نظر، به نقل از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) آمده است: «همواره امر خلافت در ميان قريش است، تا آنگاه كه دو نفر انسان در جهان باقى باشند» (بخارى: ۱۴۱۴هـ، ۴: ۲۱۸ و ۹: ۷۸؛ مسلم بن حجّاج: ۱۳۹۸هـ، ۳: ۱۴۵۲؛ ابن حجر عسقلانى: بیتا، ۱۳: ۱۱۴و ۱۱۷؛ احمد بن حنبل: ۱۴۱۴هـ، ۲: ۹۳ و ۱۲۸؛ خطيب: بیتا، ۳: ۳۷۲).
روايات ياد شده، كار دانشمندان اهل سنت را در توجيه روايات اثناعشر، با مشكل مواجه ساخته است. زيرا بر اساس اين روايات، امت اسلامى وظيفه دارند در هر عصرى از امامى پيروى كنند كه از تبار قريش باشد؛ در حالى كه بر اساس ديدگاه اهل سنت قرنها است كه جامعه اسلامى فاقد چنين امامى است. اما بر اساس ديدگاه شيعه اماميه در هر عصرى، امامى از اهل بيت پيامبر(صلی الله علیه وآله) كه با فضيلتترين خانواده قريش است، در ميان جامعه اسلامى وجود دارد.
گواه صحّت برداشت ما، آن است كه نويسندگان، و شارحان صحاح اهل سنت، از روايات فوق، برداشتى همانند ما داشتهاند. چنان كه «بخارى» روايات فوق را در باب «الأمراء من قريش» و «مسلم» در باب «الناس تبع لقريش و الخلافة فى قريش» و «ترمذى» در باب «ما جاء أنّ الخلفاء من قريش إلى أن تقوم الساعة» و «بيهقى» در باب «الأئمة من قريش» و «متقى هندى» در باب «الأمراء من قريش» ذكر كردهاند. چنان كه مىبينيد هر يك از دانشمندان ياد شده، براى درج روايات مورد نظر، در كتاب خود باقى اختصاص داده، و براى آن، عنوانى برگزيدهاند كه با معناى مورد نظر ما تطابق دارد.
همچنين، دانشمندان ياد شده روايات فوق را با روايات خلفاى اثناعشر، در كنار هم، و در يك باب ذكر كردهاند؛ به نظر مىرسد، معناى اين اقدام آنان اين باشد كه از ديدگاه ايشان، همچنين خلفاى دوازدهگانه قرشى هستند كه در هر عصرى، يك نفر از آنان در جهان وجود دارد تا هم، شرط قرشى بودنِ خلافت كه از اين روايات نشأت گرفته تحقق يابد، و هم روايات خلفاى اثناعشر، مصداق خارجى پيدا كند.
شمار ديگرى از عالمان اهل سنت در مورد مسئله اختصاص خلافت به قريش، با صراحت بيشترى اظهار نظر كردهاند.
ابن حجر عسقلانى و قاضى عياض گفتهاند: شرطِ بودن امام از قريش، نظر همه دانشمندان است، و آن را مسئلهاى اجماعى دانستهاند. (ابن حجر: بیتا، ۱۳: ۱۱۹).
ابن حزم مىنويسد: جايز نيست خلافت مگر براى مردى از قريش. (ابن حزم: بیتا، ۹: ۳۵۹).
زبيدى مىنويسد: جمهور دانشمندان بر اين باورند كه امام بايد از قريش باشد. (زبيدى: بیتا، ۲: ۲۳۱).
كرمانى مىنويسد: زمان از وجود خليفه قرشى خالى نيست. (ابن حجر: بیتا، ۱۳: ۱۱۷).
نووى مىنويسد: اين روايات دليل آشكارى است بر اين كه خلافت مخصوص قريش است، و بستنِ پيمان خلافت براى كسى از غير قريش، جايز نيست… و رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بيان داشتهاند كه اين حكم تا پايان جهان، تا زمانى كه دو نفر انسان باقى باشند، ادامه خواهد يافت. (نووى: ۱۴۰۷هـ، ۱۲: ۴۴۱ـ ۴۴۳).
مباركفورى مىنويسد: تا جهان باقى است، خلافت در ميان قريش است… و رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بيان داشتهاند كه اين حكم، تا پايان جهان، تا زمانى كه دو نفر انسان در جهان باقى باشند، ادامه خواهد داشت. (مباركفورى: بیتا، ۶: ۴۸۱).
روايات رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و به تبع آن، اظهارات دانشمندان اهل سنت نشان مىدهد مسلمانان وظيفه دارند در هر زمانى، از امامى پيروى كنند كه از قريش باشد. اكنون بر اساس راهى كه دانشمندان اهل سنت در توجيه روايات خلفاى اثناعشر پيمودهاند، قرنها است كه براى آنان چنين خليفهاى وجود ندارد، زيرا دوران خلافت خلفاى دوازدهگانه پيامبر(صلی الله علیه وآله) از نظر آنان، حداكثر تا اواسط قرن دوم پايان يافته است. و اين امر به وضوح نشان مىدهد راهى كه آنان در تفسير روايات اثناعشر پيمودهاند، مقرون به صحت نبوده است. و گرنه نبايد با فقدان وجود خليفه قرشى مواجه شوند. چنانكه عالمان شيعه اماميه كه روايات اثناعشر را درست تفسير كردهاند، از اين حيث، با هيچ مشكلى مواجه نيستند. از ديدگاه آنان، هم اكنون خليفه قرشى تبارى از اهل بيت پيامبر(صلی الله علیه وآله) براى مسلمانان وجود دارد، و آن شخص، آخرين و دوازدهمين جانشين رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، حضرت مهدى موعود(علیه السلام) است.
7- روايات متواتر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نشان مىدهد، در هر زمانى براى جامعه اسلامى، امامى وجود دارد كه شناخت او، عين اسلام، و عدم شناخت او، عين جاهليت است، «من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية» (كلينى: بیتا، ۲: ۱۹و ۲۱؛ تفتازانى: ۱۴۰۹هـ، ۵: ۲۳۹؛ على قارى: بیتا، ۲: ۵۱۰).
هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است.
در حديث ديگرى آمده است: «هر كس بدون امام بميرد، به مرگ جاهليت مرده است». (طيالسى: بیتا، ۲۵۹؛ احمد بن حنبل: ۱۴۱۴هـ، ۳: ۴۴۶؛ بخارى: بیتا، ۶: ۴۴۵؛ صدوق: ۱۴۰۵هـ، ۲: ۴۰۹).
روايات فوق، در منابع فراوان ديگرى نيز آمده است. (قشيرى: ۱۳۹۸هـ، ۳: ۱۴۷۸؛ بيهقى: بیتا، ۸: ۱۵۶؛ طبرانى: ۱۴۰۴هـ، ۱۹: ۳۳۵؛ ابن كثير: ۱۴۰۷هـ، ۲: ۳۰۲؛ البانى: ۱۴۱۵هـ، ۲: ۷۱۵).
مصداق خارجىِ امام مورد نظر روايات فوق، حاكمان اموی و عباسى نمىتوانند باشند، زيرا آنان، حاكمان جورند و قرآن، مسلمانان را از نزديك شدن به حاكمان جور برحذر داشته است.
«و به كسانى كه ستم كردهاند نگراييد كه آتش دوزخ به شما مىرسد و در برابر خدا براى شما دوستانى نخواهد بود و سرانجام، يارى نخواهيد شد» (هود: ۱۱۳). چنانكه پيشتر گذشت، رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نيز مسلمانان را از نزديك شدن به حاكمان اموى، و ديگر حاكمان جور برحذر داشتهاند. (سنن ترمذى: بیتا، ۳: ۳۵۸؛ منذرى: ۱۳۸۸هـ، ۳: ۱۹۵؛ طبرانى: ۱۴۰۴هـ، ۱۹، ۱۳۴؛ طحاوى: ۱۳۳۳هـ، ۲، ۱۳۶؛ خطيب بغدادى: بیتا، ۲: ۱۰۷ و ۵: ۳۶۲؛ منصور على ناصف: بیتا، ۳: ۵۳).
لحن روايات فوق نشان مىدهد امام موردِ نظر اين روايات، يك فرد معمولى نيست، بلكه يك شخصيت برجسته، و ممتاز الهى، دينى و معنوى است. نيز، تدبّر در روايات ياد شده، ترديدى باقى نمىگذارد كه امام مورد نظر، همان امامى است كه جانشين رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و عضوى از خلفاى دوازدهگانه آن حضرت است. زيرا چنان كه گذشت، تعداد جانشينان پيامبر(صلی الله علیه وآله) پس از ايشان تا پايان جهان، دوازده نفر، و همه آنان از قريشاند. پس به ناچار بايد امام مورد نظر روايات ياد شده، يكى از خلفاى دوازدهگانه پيامبر(صلی الله علیه وآله) باشد.
شواهدى نيز وجود دارد كه نظر ما را تأييد مىكند، از جمله، ابن عمر از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نقل كرده است كه خطاب به على(علیه السلام) فرمود: «اى علىّ هر كس بميرد، در حالى كه تو را دشمن داشته باشد، به مرگ جاهليت مرده است». (هيثمى: ۱۴۰۲هـ، ۹: ۱۶۲، ۱۷۳، ۱۸۴؛ طبرانى: ۱۴۰۴هـ، ۱۲: ۳۲۱؛ بياضى: ۳: ۱۱۸؛ متقى هندى،: ۱۴۰۹هـ، ۱۱: ۶۱۱) اين روايت نشان مىدهد، مقصود از امامى كه هركس بميرد و او را نشناسد، مرگش مرگ جاهلى است، على(علیه السلام) و فرزندان معصوم آن حضرتاند كه هركس بميرد و دشمنىِ آنها را در دل داشته باشد مرگ او مرگ جاهلى است.
روايات ضرورت وجود امام در هر زمان، توجيهات هر دو گروه از عالمان اهل سنت را با مشكل مواجه مىسازد. دوران حكومت خلفاى گروه اول كه به ترتيب پس از پيامبر(صلی الله علیه وآله) دوازده نفر از حاكمان را مصداق روايات خلفاى اثناعشر دانسته بودند، در آخر قرن اوّل هجرى پايان يافته، و پس از آن، با مشكل فقدان امام و مرگ جاهلى روبرو مىشوند، و اين مشكل تا هم اكنون ادامه دارد، زيرا چنان كه پيشتر گذشت، خلفاى اثناعشر، خلفاى كلّ امّت اسلامىاند. مشكل گروه دوم از عالمان اهل سنت، اندكى زودتر از گروه اوّل آغاز مىشود. به عنوان مثال، سيوطى كه جزء گروه دوم بود، بعد از معاويه، ابن زبير را خليفه پيامبر(صلی الله علیه وآله) دانسته بود و حكومت يزيد را به حساب نياورده بود. و پس از ابن زبير، عمر بن عبد العزيز را جزء خلفاى دوازدهگانه دانسته بود، و حكومت عبدالملك مروان و فرزندانش را به حساب نياورده بود.
افرادى مانند سيوطى، هم در فاصله به وجود آمده ميان دو خليفه، مانند ابن زبير و عمر بن عبدالعزيز، با مشكل فقدان امام و مرگ جاهلى مواجهاند، و هم پس از اتمام دوران حكومت خلفاىِ دوازدهگانهشان در اواسط قرن دوم. زيرا آنها نيز از آن زمان به بعد، تا پايان جهان، فاقد امام و خليفه خواهند بود.
دانشمندان اهل سنت براى مشكل فوق، هيچ راه حلّى در اختيار ندارند، و كليد حلّ مشكل، تنها در اختيار عالمان شيعه اماميه است، زيرا بر اساس اعتقاد آنان، جهان هيچگاه از وجود يكى از خلفاى دوازهگانه پيامبر(صلی الله علیه وآله) كه همگى از اهل بيت آن حضرت مىباشند، خالى نيست. و هم اكنون در عصر امامتِ آخرين خليفه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) حضرت مهدى موعود(علیه السلام) بِسر مىبريم.
«كلّهم من قريش» يا «كلّهم من بنىهاشم»؟
در پايان بيشتر نقلهاى روايات خلفاى اثنا عشر آمده بود: «كلّهم من قريش»، چنان كه ديديم، روايات ياد شده، بر اساس همين نقل، مصداقى جز امامان اهل بيت(، نمىتواند داشته باشد.
اما در برخى از نقلهاى روايات اثناعشر، به جاى «كلّهم من قريش»، «كلّهم من بنى هاشم» ذكر شده است (حنفى قندوزى: ۱۴۱۳هـ، ۲: ۵۳۳). اين نقل گرچه به لحاظ سند از قوت چندانى برخوردار نيست، اما در آثار معتبر اهل سنت، داراى قراينى است كه آن را تقويت مىكند. از جمله:
1- اينكه خاندان بنىهاشم، دودمانى برگزيده است، و به لحاظ فضيلت، بر همه قبايل و خاندانهاى ديگر قريش، برترى دارد.
صحابى پيامبر «واثلة بن اسقع» مىگويد: از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شنيدم كه مىفرمود: «خداوند از ميان فرزندان اسماعيل كنانه را برگزيد و از كنانه، قريش را برگزيد، و از قريش بنىهاشم را برگزيد. و از بنىهاشم مرا برگزيد» (مسلم بن حجاج قشيرى: ۱۳۹۸هـ، ۴، ۱۷۸۲؛ سنن ترمذى: بیتا، ۵: ۵۸۳؛ احمد بن حنبل: ۱۴۱۴هـ، ۴: ۱۰۷؛ بخارى: بیتا، ۱: ۴؛ قرطبى: ۱۹۶۶م، ۸: ۳۰۱ و ۲۰: ۲۰۳).
«نووى» مىنويسد: «ياران ما به اين حديث استدلال كردهاند بر اين كه غير قريش از عرب، همتاى قريش نيستند، چنان كه غير بنىهاشم از قريش، همتاى بنىهاشم نيستند» (نووى: ۱۴۰۷هـ، ۱۵: ۴۱).
امتيازات منحصر به فرد بنىهاشم آنان را بر ساير خاندانهاى قريش برترى بخشيده، و خداوند آنان را شايسته يافته است تا چنانكه پرچم پر افتخار نبوّت را بدست آنان سپرده، پرچم امامت را نيز بدست آنان بسپارد، و خط رسالت را به وسيله آنان تداوم بخشيد. از على(علیه السلام) نيز نقل است كه فرمود: «همانا امامان (دوازدهگانه) همه از قريش بوده كه درخت آن را در خاندان بنىهاشم كاشتهاند، مقام ولايت وامامت درخور ديگران نيست، و ديگر مدّعيان زمامدارى، شايستگى آن را ندارند». (نهج البلاغه: ۲۶۴).
امام(علیه السلام) در سخن فوق به صراحت، امامان را از خاندان بنىهاشم دانستهاند، كه نقل حديث خلفاى اثناعشر، با تعبير «كلّهم من بنىهاشم» را تأييد مىكند.
2- حديث خلفاى اثناعشر از دو قسمت تشكيل شده است. قسمت نخستِ حديث، يعنى جمله: «يكون من بعدى اثنا عشر خليفة» را راوىِ حديث، شخصاً و بدون هيچ ابهامى از پيامبر(صلی الله علیه وآله) شنيده است.
اما فراز دوم حديث، يعنى جمله: «كلّهم من قريش» را به دليل سر و صداى برخى از افراد حاضر، شخصاً نشنيده، بلكه از كسانى كه در اطراف او بودهاند پرسيده و آنان به او خبر دادهاند كه پيامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «كلّهم من قريش». اكنون، در نقلهاى مختلف حديث اثناعشر مطالبى به چشم مىخورد كه تعبير «كلّهم من قريش» را با ترديد مواجه ساخته، و تعبير «كلّهم من بنىهاشم» را تقويت مىكند.
از جمله:
الف. در يكى از نقلهاى حديث اثناعشر آمده است: «سمعتُ النبى(صلی الله علیه وآله) يقول: «يكون اثنا عشر أميراً» ثم تكلّم بشىء لم أسمعه فزَعَم القوم أنّه قال: «كلّهم من قريش». (طبرانى: ۱۴۰۴هـ، ۲: ۲۴۹).
به گواهى حديث فوق، جمله: «كلّهم من قريش» در حديث اثناعشر، نه سخنِ قطعى رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، بلكه شمارى از مهاجران قرشى گمان كردهاند كه فراز آخر حديث، «كلّهم من قريش» بوده است.
ب. در نقل ديگرى از حديث آمده است: سمعت رسول الله يقول: «اثنا عشر قيّماً من قريش لا يضرّهم عداوة من عاداهم» فالتفت خلفى فإذا أنا بعمر بن الخطاب رضى الله عنه فى أناس فأثبتوا لى الحديث كما سمعتُ». (طبرانى، معجم كبير: ۲، ۲۵۶؛ هيثمى: ۱۴۰۲هـ، ۵: ۳۴۵).
چنانكه مىبينيد، در تثبيت حديث، با تعبير «كلّهم من قريش» عمر بن خطاب، به راوى حديث، يعنى «جابر بن سمره» كمك كرده، و حديث را به شكل كنونىِ آن، براى او تثبيت كرده است.
اقدام عمر در تثبيت حديث، يا تعبير «كلّهم من قريش» آن هم در آخرين ماههاى حيات پيامبر(صلی الله علیه وآله)، اقدامى معنادار، و حساب شده است. به نظر مىرسد، عمر حديث ياد شده را براى جابر بن سمره يا تعبير «كلّهم من قريش» تثبيت كرده است تا با خلافت او و دوستانش پس از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) سازگار باشد.
3- راويان حديث در بيان علت نرسيدن سخن رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به جابر بن سمره، مطالبى از وى نقل كردهاند كه مواردى از آن چنين است:
الف. احمد بن حنبل و طبرانى نقل كردهاند: « …ثمّ لغَطَ القوم (لَغَط الناس) وتكلّموا…». (احمد بن حنبل: ۱۴۱۴هـ، ۵، ۹۹؛ طبرانى: ۱۴۰۴هـ، ۲: ۱۹۶)؛ سپس مردم سر و صدا كرده و به سخن گفتن پرداختند، در نتيجه، سخن پيامبر(صلی الله علیه وآله) را نشنيدم… .
ب. در نقل مسلم و احمد بن حنبل آمده است: «فقال كلمة أصَمَّنيها الناس» (مسلم بن حجاج: ۱۳۹۸هـ، ۳: ۱۴۵۳؛ ابن حنبل: ۱۴۱۴هـ، ۵: ۹۸ و ۱۰۱)، پيامبر(صلی الله علیه وآله) سخنى فرمود كه مردم با سر و صداى خود، مرا از شنيدن آن باز داشتند.
ج. احمد در نقل ديگرى آورده است: «فجَعَلَ الناس يقومون ويقعدون». (احمد بن حنبل: ۱۴۱۴هـ، ۵: ۹۳ و ۹۹)، مردم پيوسته بلند مىشدند و مىنشستند، و همين امر باعث شد تا سخن پيامبر(صلی الله علیه وآله) را نشنوم. علل فوق، موجب شده تا جابر بن سمره ادامه سخن پيامبر(صلی الله علیه وآله) را نشنود. اين امر نشان مىدهد، در سخن پيامبر(صلی الله علیه وآله) مطالبى وجود داشته كه موجب خشم مهاجران قرشى و همفكرانشان، شده است، و آنان كوشيدهاند هر طور شده از رسيدن سخن پيامبر(صلی الله علیه وآله)به گوش مردم جلوگيرى كنند. و سر و صداهاى آنان، در همين راستا صورت گرفته است. حال، اگر سخن رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در پايان حديث، «كلّهم من قريش» باشد، اين جمله، چيزى نيست كه براى قرشيان و همفكرانشان، ناراحت كننده باشد، بلكه اين جمله مىتوانست موجبات شادىِ آنان را فراهم آورد، و مهر تأييدى بر خلافتِ آينده آنان باشد. چون همه آنان از قريش بودند. از اينجا، اين احتمال تقويت مىشود كه ادامه سخن پيامبر(صلی الله علیه وآله) در حديث اثناعشر، «كلّهم من بنى هاشم» بوده است، و تنها چيزى كه مىتوانست براى كسانى كه براى بعد از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) برنامهريزى كرده بودند، ناراحت كننده باشد، جمله «كلّهم من بنى هاشم» است، و شايد همين قرائن موجب شده تا شيخ سليمان قندوزى حنفى، نقل حديث اثناعشر با تعبير «كلّهم من بنى هاشم» را ترجيح دهد و بگويد: «خلفاى راشدين را نمىتوان مصداق روايات خلفاى اثناعشر دانست، زيرا: اوّلاً: عددشان كمتر از دوازده نفر است. ثانياً: از بنى:هاشم نيستند، ثالثاً: خلفاى كلّ امّت نيستند، و خلافتشان حدود سى سال بيشتر ادامه نيافته است.
حاكمان اموى هم نمىتوانند مصداق روايات مورد نظر باشند، زيرا: اوّلاً: عددشان بيش از دوازده نفر است، ثانياً: از بنىهاشم نبودهاند، ثالثاً: خلفاى كلّ امت نبودهاند، و حكومتشان در سال ۱۳۲هـ پايان يافته است، رابعاً: اكثر قريب به اتفاق آنان فاسق و ستمگر بوده، و زندگىِ آنان هيچ شباهتى به زندگى رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نداشته است، خامساً: حكومتشان بلافاصله پس از پيامبر(صلی الله علیه وآله) نبوده است.
حاكمان عباسى را نيز نمىتوان مصداق روايات اثناعشر دانست، زيرا: اوّلاً: عددشان بيش از دوازده نفر است، ثانياً: از بنىهاشم نيستند، ثالثاً: خلفاى كلّ امت نبودهاند، حكومتشان در سال ۱۳۲هـ آغاز، و در اواسط قرن هفتم (۶۵۶هـ) با سقوط بغداد پايان يافته است. رابعاً: اكثر قريب به اتفاق آنان افرادى ستمگر و بىتوجه به تكاليف دينى بودهاند، و زندگى آنان شباهتى به زندگى رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نداشته است. خامساً: حكومت آنان بلافاصله پس از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نبوده است.
پس به ناچار بايد روايات خلفاى اثنا عشر را بر امامان دوازده گانهاى كه از اهل بيت پيامبر(صلی الله علیه وآله) اند حمل كنيم، زيرا آنان داناترين و پرهيزكارترين افراد روزگار خود بوده، و از نظر حَسَب و نَسَب، بر همگان برترى داشتهاند». (قندوزى حنفى: ۱۴۱۳هـ، ۲: ۵۳۵، با اندكى تصرف).
فهرست منابع :
1- قرآن كريم.
2- نهج البلاغه.
3- ابن كثير، النهاية في الفتن و الملاحم، تحقيق، احمد عبد الشافى، دارالكتب العلمية، بيروت، ۱۴۰۸هـ.
4- ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالمعرفه، ۱۴۰۷هـ.
5- ابن عربى مالكى، عارضة الأحوذى لشرح صحيح الترمذى، دارالكتاب العربى، بيروت، بى تا.
6- ابن هشام، السيرة النبوية، بيروت، داراحياء التراث العربى، بى تا.
7- ابى داود سجستانى، سليمان بن اشعث، سنن ابى داود، دارالفكر، بى تا.
8- احمد بن حنبل، مسند، دارالفكر، ۱۴۱۴هـ، و چاپ ۱۴۲۰هـ، و چاپ ۶ جلدى، دارالفكر.
9- اربلى، على بن عيسى، كشف الغمة فى معرفة الأئمة، بيروت، دارالكتب الاسلامى، ۱۴۰۱هـ.
10- ابونعيم، احمد بن عبدالله، حلية الاولياء، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۰۹هـ.
11- البانى، محمد ناصرالدين، سلسلة الأحادیث الصحيحة، رياض، مكتبة المعارف، ۱۴۱۵هـ.
12- بحرانى، سيد هاشم، البرهان فى تفسير القرآن، تهران، چاپ آفتاب، بىتا.
13- بخارى، محمد بن اسماعيل، صحيح بخاری، بيروت، دمشق، دار ابن كثير، ۱۴۱۴هـ، و بيروت، دارالجيل.
14- بخارى، محمد بن اسماعيل، كتاب التاريخ الكبير، دارالفكر، بى جا، بىتا.
15- البستوى، عبدالعلیم بن عبدالعظيم، المهدى المنتظر فى ضوء الأحاديث والآثار الصحيحة، بيروت، دار ابن حزم، ۱۴۲۰هـ .
16- بيهقى، احمد بن حسين، دلائل النبوة، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۰۵هـ.
17- بيهقى، احمد بن حسين، كتاب السنن الكبير، بيروت، دارالمعرفة، بى تا.
18- تفتازانى، مسعود بن عمر، شرح المقاصد، قم انتشارات شريف الرضى، ۱۴۰۹هـ.
19- تميمى، احمد بن على بن مثنى، مسند ابى يعلى موصلى، دمشق، دارالمأمون، ۱۴۰۴هـ.
20- حاكم نيشابورى، ابى عبدالله، محمد بن عبدالله، المستدرك للصحيحين، بيروت، دارالكتاب العربى، بى تا، و دارالكتب العلمية، بيروت.
21- حرّ عاملى، محمد بن حسن، اثبات الهداة، دارالكتب الاسلاميه، تهران، ۱۳۶۴هـ.ش.
22- حلبى، على بن برهان الدين، السيرة الحلبية، بيروت، دارالمعرفة، بى تا، و بيروت، المكتبة الاسلامية.
23- ابن جعد، على، مسند، بيروت، دارالكتب العلميه، ۱۴۱۷هـ.
24- خزّاز قمى، على بن محمد بن على، كفاية الاثر فى النص على الائمة الاثنى عشر، قم، انتشارات بيدار، ۱۴۰۱هـ.
25- خطيب بغدادى، احمد بن على، تاريخ بغداد، بيروت، دارالكتب العلمية، بى تا.
26- ذهبى، شمس الدين، محمد بن احمد، سير اعلام النبلاء، بيروت، مؤسسة الرسالة، ۱۴۰۲هـ.
27- ذهبى، شمس الدين، محمد بن احمد، تلخيص المستدرك(در ذيل مستدرك حاكم نيشابورى) بيروت، دارالكتاب العربى.
28- زبيدى، مرتضى محمد بن محمد الحسينى، اتحاف السادة المتقين، بيروت، دارالفكر، بى تا.
29- ترمذى، محمد بن عيسى، سنن الترمذى، بيروت، داراحياء التراث العربى، بىتا.
30- سيوطى، جلال الدين عبدالرحمن، تاريخ الخلفاء، بيروت، دارالقلم، ۱۴۰۶هـ.
31- سيوطى، جلال الدين عبدالرحمن، الدّر المنثور، بيروت، دارالفكر، ۱۴۱۴هـ، و چاپ اسلاميه، بى تا.
32- سيوطى، جلال الدين عبدالرحمن، طبقات الحفّاظ، بيروت، دارالكتب العلميه، ۱۴۱۴هـ .
33- صدوق، كمال الدين، قم، مؤسسة النشر الإسلامى، ۱۴۰۵هـ .
34- ابن حبان، محمد بن احمد، كتاب الثقات، دارالفكر، ۱۳۹۳هـ .ق، بى جا.
35- طبرانى، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، داراحياء التراث العربى، ۱۴۰۴هـ.
36- طحاوى، احمد بن محمد بن سلامة، مشكل الآثار، بيروت، دارصادر، ۱۳۳۳هـ.
37- طيالسى، ابىداود، مسند، دارالمعرفة، بى تا.
38- قارى، على بن محمد، الجواهر المضيئة فى طبقات الحنفية، بى جا، بى تا.
39- قرطبى، محمد بن احمد انصارى، الجامع لاحكام القرآن، بيروت، داراحياء التراث العربى، ۱۹۶۶م.
40- قشيرى، مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، بيروت، دارالفكر، ۱۳۹۸هـ.
41- قندوزى حنفى، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودة، قم انتشارات شريف رضى، ۱۴۱۳هـ . و دارالاسوه۱۴۱۶هـ .
42- ماوردى، على بن محمد، الأحكام السلطانية، قم، دفتر تبليغات اسلامى.
43- مباركفورى، محمد بن عبدالرحمن، تحفة الاحوذى شرح جامع الترمذى، دارالفكر، بى تا.
44- مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، تهران، وزارت ارشاد، ۱۳۶۵هـ .ش.
45- محمد يوسف كان دهلوى، حياة الصحابة، دارالمعرفة، بيروت، بى تا.
46- ابن حجر، احمد بن على عسقلانى، فتح البارى، بيروت، دارالمعرفه، بى تا.
47- منذرى، عبدالعظيم، الترغيب والترهيب، داراحياء التراث العربى، ۱۳۸۸هـ.
48- ناصف، منصور على، التاج الجامع للاصول، استانبول، دارتَمَل، بى تا.
49- نعمانى، محمد بن ابراهيم، كتاب الغيبة، تهران، مكتبة الصدوق، بى تا.
50- نعيم بن حمّاد، الفتن، بيروت، دارالفكر، ۱۴۱۴هـ .
51- نووى شافعى، يحيى بن شرف، شرح صحيح مسلم، بيروت، دارالقلم، ۱۴۰۷هـ.
52- هندى، على متقى، كنز العمال، بيروت، نشر الرسالة، ۱۴۰۹هـ .
53- هيثمى، نورالدين على بن ابى بكر، مجمع الزوائد، بيروت، دارالفكر، ۱۴۱۴هـ، و دارالكتاب العربى، ۱۴۰۲هـ.
54- عياشى، محمد بن مسعود، تفسير عياشى، چاپ علميه، تهران، ۱۳۸۰ق.
55- ابن حجر هيثمى مكى، احمد، الصواعق المحرقه، مكتبة القاهره، بى تا.
56- ابن حزم، على بن احمد، المحلّى، بيروت، دارالآفاق، بى تا.
57- ابن شهر آشوب، محمد بن على، متشابه القرآن ومختلفه، قم، انتشارات بيدار، بىتا.
58- ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل، البداية و النهاية، بيروت، مكتبة المعارف، ۱۹۶۶م، و بيروت، داراحياء التراث العربى، ۱۴۰۸هـ.
[۱]. عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.