معصومه داوود آبادی
... و تو آمدی؛ با چشمانی که مسیر آفتاب را خوب میدانست.
از همان آغاز، گلوی نازکت را تیری نشان کرده بود؛ تیری که فرصت نداد پاهای کوچکت راه رفتن بیاموزند.
نیامده راه دراز عاشقی را پیمودی؛ راه سرخی که نام قبیله سبزت را تا ابد بر پیشانی تاریخ حک کرد.
آه ای سرباز کوچک حسین علیهالسلام ! هنوز از راه نرسیده بودی که زمستان بر چهره بهاریات تیغ کشید.
ای ششماهه بزرگ، شاهد خونینترین لحظههای بیبال و پری شیعه! ای که در رکاب خورشید، تا هفتمین آسمان، عروج کردی! پلک زدنی بیش نبود فاصله آمدن و رفتنت.
پرهای خونآلودت را چون پروانهای سپید، بر پهنه تفتیده دشت جا گذاشتی.
زمین، کوچکتر از آن بود که روح آسمانیات را تاب آورد.
یک روز بر دوش فرشتهها آمدی و شش ماه بعد، با حنجری دریده بر دوش همان فرشتهها به سمت دورترین افقها کوچ کردی.
حماسه ششماههات، بشریت را تکان داد.
تو بیصداترین فریادی بودی که از فراز دستهای پدر بلند شدی؛ فریادی که طومار ستم را تا همیشه جهان درهم پیچید.
تو آن رودی که در کویر تشنه جانهای آزادیخواه دنیا جاری شدی.
فرزند آن امامی که جادههای آزادگی را به ارواح اسارت زده دنیا نشان داد؛ مردی که خودش تکسوار همیشه همین جادهها بود.
علی جان! یادت هست لالاییهای زیبای مادرت را که در چکاچک شمشیرهای برهنه گم شد؟
هنوز هم خاطره گهواره شکستهات، جانهای بیقرارمان را میسوزاند.
هنوز قنداقه خونینت، چون پرچمی سرخ بر فراز کوههای زمین در اهتزاز است.
لبهای تشنهات، خون را در رگهایمان میخشکاند.
فرات، شرمندهتر از آن است که چشم در چشمت بدوزد و مظلومیت تو را بگرید.
آمدی تا لحظات سر بریدن عشق را شاهد باشی، تا ثابت کنی که مردانگی به سنوسال نیست، تا ثابت کنی که بیعدالتی پایدار نمیماند.
ای حاجی خردسال! تو حج نیمه تمامت را در کربلا کامل کردی؛ چون عشیره آئینهتبارت که خدا در آئینه نگاهشان درخشیده بود.
آمدنت، اتفاقی بزرگ بود و رفتنت اتفاقی عظیمتر که در لحظهلحظهاش حماسهای شگفت جاری بود.
تو اسطوره ناتمام تاریخ تشیعی.
شیعیان جهان، حنجره پارهپارهات را بوسه میزنند و دردهای بزرگشان را بر پنجرههای ضریح کوچکت دخیل میبندند.
--------------------------------------------------
منبع: اشارات، مرداد 1384، شماره 75.
متن ادبی «پرهای خون آلود»
- بازدید: 3030