آمد خیر حسین ز پا اوفتاده است
این حرف از دهان صبا اوفتاده است
بویت چه خوب میرسد از دور، گوییا
پیراهنت به دست صبا اوفتاده است
گفتم مگر برادرت آمد به دیدنت
آن شد که دل به هول و ولا اوفتاده است
مانند حرز حلقه زنم دور گردنت
چون حفظ تو به گردن ما اوفتاده است
این نیزهها دهان ترا بوسه میزنند
لبهای تو به دست بلا اوفتاده است
دستان من که هست، مهم نیست ای عزیز
در معرکه سپر به کجا اوفتاده است
از آن سه تیر حرمله یک تیر مانده بود
یک حنجره ز قافله جا اوفتاده است
هنگام دست و پا زدن آفتاب شد
وقت غروب سر زقفا اوفتاده است
این نیزهها دهان ترا بوسه میزنند
- بازدید: 1012