از جمله اخبار غیبی روایت شده از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و معجزات آن حضرت، پیشگویی ظهور گروهی به نام مارقین1 بود. ایشان در این پیشگویی به فردی اشاره میفرمایند که منابع تاریخی و روایی از او به نام ذوالخویصرة2 یاد کرده اند. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ضمن اینکه او را اصل و ریشهی مارقین (خوارج) معرّفی فرمودند علامتی نیز برای یکی از یاران او به این شرح ذکر کردند: شخصی سیه چُرده در میان آنان است که زایده گوشتی بر بازوی او است (ذوالثَّدَیَّه).3 بسیاری از منابع تاریخی، روایی و تفسیری، ذوالخویصره را حُرْقُوص بن زُهَیْر سعدی تمیمی دانسته اند که در جنگ نهروان کشته شد. عدهای نیز ذوالثُّدَیَّه را همان حرقوص بن زهیر دانسته اند. در این پژوهش خواهد آمد که حُرْقُوص بن زُهَیر و ذوالخُویصره یک تن بودند، ولی انطباق او بر ذوالثَّدَیَّه جای تأمل و تردید است.
واژه های کلیدی: خوارج، مارقین، نهروان، ذوالخویصره، حرقوص بن زهیر سعدی، ذوالثَّدیَّه.
با نام ذوالخویصره در تفاسیر و در بیان شأن نزول یکی از آیات سورهی توبه برخورد میکنیم. آیهی پنجاه و هشتم از سوره توبه میفرماید:
وَمِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَات... .
اکثر مفسّرین که مورخان معتبری نیز در میان آنان هستند معتقدند که این آیه اشاره به تقسیم غنایم غزوهی حنین در محلّی به نام جِعِرّانه دارد و مقصود از لفظ منهم ذوالخویصرة تمیمی است. شرح ماجرا مطابق آنچه در تفاسیر و منابع سیرهی نبوی صلی صلی الله علیه وآله وسلم آمده اینگونه است:
پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم پس از پایان غزوهی حنین به جِعِرّانه آمد، جایی که غنایم جنگی را نیز به آنجا آورده بودند. حضرت تقسیم غنایم را آغاز نمودند. افرادی نظیر ابوسفیان بن حرب و پسرانش، صفوان بن امیّه و سُهیل بن عمرو چشم به غنایم دوختند. برخی از آنان از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم تقاضای مال نمودند. در پاسخ به این درخواست و به اذن خداوند، پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم اموال بسیاری را به عدّهی مذکور و دیگران دادند تا محبّت آنان را جلب نمایند. در همین جا بود که گروه مؤلَّفة القلوب هویّت یافتند. در گیرودار این تقسیم ذوالخویصره ی تمیمی نزد پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم آمد و گفت: (ای رسول خدا! عدالت پیشه کن!). پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: وای بر تو! اگر من به عدالت رفتار نکنم پس چه کسی به عدالت رفتار خواهد کرد؟!. در این هنگام یکی از اصحاب (عمربن خطاب یا خالدبن ولید)4 از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم اجازه خواست تا ذوالخویصره را گردن زند، اما پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم او را بازداشت و فرمود: (رهایش کن! او پیروانی خواهد یافت که شما (اصحاب) عبادت و نماز خویش را در برابر عبادت و نماز آنان ناچیز خواهید شمرد. قرآن خواهند خواند، اما از حلقومشان فراتر نخواهد رفت. از دین به در خواهند شد آن گونه که تیر از شکار به در میشود و بر گروهی از بهترین مردم خروج خواهند نمود. نشانهی [یکی از] پیروان او، [اینکه] مردی سیه چُرده است که بر یکی از بازوانش پاره گوشتی چون پستان زنان دارد.5
آنچه ذکر شد ماجرای اعتراض به تقسیم غنایم حنین بود. کمتر منبع تاریخی و روایی یافت میشود که از ذکر این ماجرا خالی باشد، بلکه به جرأت میتوان گفت تمام منابع متقدم در این بخش از سیرهی رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به این قضیّه اشاره کرده اند. راوی اصلی ماجرا (البته به بیانی که گذشت) در تمام منابع حاوی این خبر، أبوسعید خُدْری است. ابوسَلَمة بن عبدالرحمن و ضحّاک بن قیس خبر را از ابوسعید گرفته و محمد بن شهاب زُهری خبر را از آن دو روایت کرده است. پس از ابن شهاب، عامّهی اصحاب او خبر را از جانب او نقل کرده اند و به این ترتیب ماجرا در مجامیع روایی و نیز کتب تفسیر وارد شده و سایرین نیز به آن اشاره کردهاند. ماجرای تقسیم غنایم حنین به شکلهای دیگر نیز در منابع اسلامی نقل شده است. طبری روایتی از طریق ابن اسحاق از عبدالله بن عمرو بن عاص نقل میکند که اشاره به تقسیم غنایم حنین دارد. عبدالله بن عمرو نیز که بنا به این روایت خود در واقعه حضور داشته، فرد معترض را ذوالخویصرة معرفی میکند. طبری روایت دیگری نیز از ابن اسحاق نقل میکند که در آن روایت، امام محمد باقر علیهالسلام نیز فرد معترض را ذوالخویصرة نامیده است.6 اما ذکر روایت زُهری در تفاسیر و منابع سیرهی نبوی صلی الله علیه وآله وسلم ، بر اَشکال دیگر ماجرا غلبه دارد. از جمله طبری در جامع البیان،7 واحدی نیشابوری در اسباب نزول الآیات،8 بغوی در معالم التنزیل،9 قرطبی در الجامع لأحکام القرآن،10 ابن الجوزی در زاد المسیر،11 شیخ طبرسی در مجمع البیان12 و علاّمه طباطبایی در المیزان13 شأن نزول آیهی مذکور را با روایت ابوسعید خُدری منقول از جانب زهری، توضیح دادهاند.
تأمّل در روایت تقسیم غنایم در جِعرّانه این نکته را روشن میسازد که ذوالخویصرة هنگام واقعه و اعتراض، شخصیّت شناخته شدهای نبوده است؛ چرا که بعضی از منابع با تعبیر رجلٌ از او یاد کردهاند و بعضی از منابع جز نام ذوالخویصرة چیز بیشتری دربارهی او نگفته اند. بعضی از منابع ذوالخویصرة را از بنی تمیم دانستهاند و صفت تمیمی را دنبال لقب مذکور آوردهاند. برخی دیگر از منابع پس از ذکر نام ذوالخویصرة، توضیحا میافزایند که وی همان حُرْقُوص بن زهیر است.
در سخنان پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم خطاب به اصحاب و خصوصا فردی که خواهان کشتن ذوالخویصرة بود یک پیشگویی مهم وجود دارد. آن حضرت گروهی را برمیشمرند و عنوان مارقین بر آنان مینهند. بنا به فرمایش پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم این گروه که پیرو ذوالخویصره اند بعدها در امّت اسلامی شکل خواهند گرفت و از دین خارج خواهند شد و بر بهترین انسانها از امت اسلامی خروج خواهند کرد. نشانهی آن گروه، وجود فردی سیه چُرده در میان آنان است که در یکی از بازوهایش زایدهی گوشتی شبیه به پستان زنان وجود دارد. به این ترتیب واژهی ذوالثَّدیَّه در تاریخ سیرهی نبوی ثبت و ضبط شد. در بخشی از سخنان پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم عبارت دیگری وجود دارد که ارتباط اسامی و القاب مورد بحث ما را تأیید میکند. حضرت در اشاره به مارقین فرمودند:
یَخْرُجُ من ضئْضِئْی هذا قوم یقرؤون القرآن... یمرقون من الاسلام... .14
علما در معنای عبارت من ضئْضِئْی هذا دچار اختلاف شده اند. برخی گفته اند مقصود نسل این مرد است و برخی بر آنند که مقصود از این عبارت نسل او نیست، بلکه پیرو و دنبالهرو اوست. گویا نظر گروه دوم به واقع نزدیکتر باشد؛ زیرا ضِئْضِئی در لغت، اصل و معدن هر چیز است. پس بهتر آن است که مقصود اصل و ریشه و یا به تعبیر امروزی خاستگاه باشد، نه نسل و اولاد. گروه اول که ضئْضِئی را به معنای نسل و ذرّیه گرفتهاند با دو مشکل روبهرو هستند: نخست آنکه مرتکب خلاف ظاهر شدهاند، چرا که ضئْضِئی اولاً و بالذّات یعنی اصل و معدن، و مشکل دوم آنکه هیچ منبع تاریخی نشان نمیدهد که مارقین از اولاد یا خویشان ذوالخویصرة بوده باشند. وانگهی اگر مقصود پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم واقعا اولاد و ذرّیهی ذوالخویصرة بود هر آینه مسلمانان یا صحابه مراقب این ماجرا و در پی شناسایی اولاد و ذرّیهی او بودند. اما هنگام پیدایش گروه مارقین هیچ کس به چنین امری تفوّه ننموده است. از سوی دیگر در بعضی منابع به جای عبارت مورد اختلاف، عبارت إنَّ لَه أصحابا... آمده و مسئله را روی صحابی بُرده است. کمترین شرط لازم برای اطلاق لفظ صحابی بر یک شخص، آن است که شخص مصاحِب، فرد مصاحَب را دیده باشد و اندکی با او همنشینی کرده باشد. نکتهی دیگر آنکه وقتی میگویند فلان شخص اصحابی دارد و یا فلان شخص از اصحاب فلان فرد است، در واقع از عظمت شخص مصاحَب ولو در نگاه اصحابش سخن میگویند و متابعت مصاحِبین را از مصاحَب به هر نحو که باشد بیان میکنند. پس نتیجه گیری میشود که ذوالخویصرة در میان مارقین بوده و نقش رهبری را نیز بر عهده داشته است. این مطلب در سطور بعدی به روشن شدن موضوع کمک خواهد کرد.
ذوالثَّدَیَّه و یا مُخْدَج الید
پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در اشاره به گروه مارقین نشانهای به این شرح بیان فرمودند که در میان آنان مردی سیه چرده است که دارای نقصی در یکی از بازوانش است و یا دقیقتر، زایدهای گوشتی همانند پستان زن بر یکی از بازوانش دارد. این نقص با دو عبارت ذی الثدیه و مخدج الید در منابع آمده است. اما چرا چنین نشانه ای ذکر شد؟ در بعضی از روایاتِ حاوی خبر ظهور مارقین، آمده که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند:
اگر آنان را درک کنم هر آینه آنان را خواهم کشت.
ولی تعیین مصداق این سخن، کار آسانی نبود. آیا همهی مسلمانان حاضر در جامعهی بزرگ اسلامی آن روز چه در حجاز و چه در عراق این سخن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را به خاطر داشتند و یا شنیدند؟ ملاک و معیار خروج از دین چه بود تا مردم عادی هم بتوانند خروج کنندگان از دین را بشناسند. خوارجِ معروف، چنان جایگاه و چنان تدیّن ظاهری و نمایانی داشتند که توانستند در مقابل علی علیهالسلام بایستند. آنان دارای چنان تهجّدی بودند که پینه ها بر پیشانی داشتند و قرائت قرآنشان زبانزد خاصّ و عام بود. آیا به سادگی میشد این افراد را متّهم به خروج از دین کرد و آنگاه با آنان به جنگ برخاست؟ جنگ با خوارج و یا به تعبیر پیامبر صلیاللهعلیهوآله مارقین، کاری ساده و بیدردسر نبود. علی علیهالسلام پس از فرو نشستن آتش جنگ نهروان گفت:
إنّی فَقأْتُ عَیْنَ الفِتْنَةِ ولَمْ تَکُنْ لِیَجْرَأَ علیها أَحَدٌ غَیری بَعْدَ أنْ ماج غَیْهَبُها و أشْتَدَّ کَلَبُها.15
در جای دیگر فرمود:
لو لم أکن فیکم لَما قُوتِلَ أهلُ الجَمَلِ ولا أهلُ صفّینُ و لا أهل النهروان.16
با آنکه خوارج دست به شمشیر بردند و عدهای بیگناه همچون عبدالله بن خَبّاب بن أرتّ و همسر حاملهاش را به قتل رساندند، اما باز یاران علی علیهالسلام در جنگ با أهل نهروان تردید داشتند. در چنین شرایطی علی علیهالسلام ناچار به یادآوری سخن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در مورد ذوالثَّدیَّه شد. ایشان قبل از پیکار با مارقین فرمودند:
پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: قومی از دین خارج میشوند و با مسلمانان جنگ میکنند و علامت آنان مردی است که نقص در دست اوست (مُخْدَجُ الید).17
تعبیر به مُخْدَج از مصادیق نقل به مضمون است که گویا علی علیهالسلام در نقل سخن پیامبر صلیاللهعلیهوآله به کار برده است، ولی این دو تعبیر در معنا هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند. یعنی علی علیهالسلام داشتن زایدهی گوشتی را بر بازو، به عنوان نقص در خلقت به شمار آورده و به همین خاطر تعبیر مُخْدَج الید را به کار برده است که به معنای ناقص الید است. با ذکر سخن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ، عدّهای که تردید داشتند ظاهرا حاضر به پیکار شدند، اما در اثنای جنگ و نیز پس از پایان آن، پیوسته در پی یافتن ذوالثَّدَیَّه و یا همان مُخْدَجُ الید بودند. علی علیهالسلام نیز دستور داد تا به دنبال فرد مذکور بگردند. اما هر چه اصحاب بیشتر جستوجو کردند کمتر یافتند. کم کم ناراضیان و مردّدین در جنگ زبان به طعن و کنایة گشودند و چنین گفتند:
آری پسر ابوطالب ما را فریب داد تا با برادران خویش جنگ کنیم.18
این افراد حتّی قبل از شروع پیکار، علی علیهالسلام را سه بار سوگند دادند که آیا آنچه دربارهی ذوالثَّدَیَّه از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده، راست است؟19
یافتن ذوالثَّدَیَّه مسئله ای بغرنج شد تا آنجا که در بعضی منابع ذکر شده که تک تک اجساد را در میدان جنگ با نهادن چوب نی (قَصْب) نشانهگذاری کردند تا ذوالثَّدَیَّه را زودتر بیابند.20 باز بنابر بعضی از منابع، در یافتن جسد او موفقیّتی حاصل نشد. علی علیهالسلام پیوسته با خود میگفت:
ما کَذَبْتُ و لا کُذِّبْتُ.
پس سوار بر مرکب پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم شد. مرکب به سمتی حرکت کرد و ناگاه کنار لجنزاری کوچک ایستاد و هَمْهَمه نمود. اصحاب آن حضرت جنازهای را در آن موضع یافتند که فقط پاهایش پیدا بود. جنازه را خارج و دستهای آن را بیدرنگ بررسی کردند. آنچه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرموده بود دقیقا در آن جسد هویدا بود. مردی سیه چرده با یک زایدهی گوشتی شبیه به پستان زنان بر یکی از بازوانش، که تعدادی مو نیز بر آن روییده بود. همگی با شادی تکبیر گفتند و حضرتش سجده ی شکر به جای آوردند.21
آنچه گذشت ماجرای ذوالثَّدَیَّه بود و اکنون در ادامه به ماجرای حرقوص بن زهیر سعدی پرداخته و سپس به جمعبندی میان سرگذشت این دو شخص خواهیم پرداخت.
از جمله منابع تاریخی که در آن به نام حرقوص بن زهیر برمیخوریم، تاریخ طبری است. گر چه منابع متقدم بر طبری نیز به شخص نامبرده و سرگذشت او اشاره کردهاند، اما از آنجا که طبری قدری بیشتر از منابع متقدم بر خود به شرح زندگی او پرداخته است، ماجرای حرقوص بن زهیر را از تاریخ طبری برگزیدهایم.
طبری در فتح سوق الاهواز میگوید:
میان هرمزان، والی خوزستان و سپاه مسلمین جنگ در گرفت. فرماندهان سپاه اسلام به عُتْبَة بن غَزْوان نامه نوشتند و خبر پیکار خود با هرمزان را به او رساندند. عُتْبَة به خلیفهی دوم نامه نوشت و درخواست یاری کرد. خلیفهی دوم [نیز] عدهای را به فرماندهی حرقوص بن زهیر سعدی به یاری آنان فرستاد.
طبری در معرفی حرقوص میگوید:
او از اصحاب رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بود.
سپس میافزاید:
حرقوص پس از جنگ با هرمزان، سوق الاهواز و سپس تا تُسْتَر را فتح کرد و بر ساکنان آن نواحی جزیه وضع نمود و خبر فتح را به همراه خُمس غنایم نزد خلیفهی دوم فرستاد. خلیفه از او تشکّر کرد و وی را بر امور سوق الاهواز گماشت. اما حرقوص محل اقامت خود را در منطقه ای صعب العبور قرار داد. مردم به خلیفه نامه نوشتند و مشکل خود را مطرح کردند. خلیفه نیز نامهای به حرقوص نوشت و از او خواست تا از ارتفاعات صعب العبور پایین آید و در دشت منزل گیرد.22
طبری داستان حرقوص را تنها تا اینجا پیش برده و ادامه نداده تا آنکه در واقعهی شورش بر ضدّ عثمان، دوباره نام حرقوص بن زهیر را پیش کشیده است. طبری واقعه را از زبان سیف بن عمر تمیمی ـ البته با چند واسطه ـ نقل کرده است. در واقعه ی شورش، تنها به این مطلب اشاره شده که حرقوص رهبر گروه شورشیانی بوده که از بصره به سمت مدینه در حرکت بودند.23 اما در مدینه و حوادث منتهی به قتل عثمان، دیگر نامی از حرقوص برده نشده است. در مقطع دیگری که طبری مجددا از حرقوص سخن گفته زمانی است که طلحه و زبیر به همراه اُمّ المؤمنین عایشه به بصره یورش بردند. آنان بر اساس شعار از پیش اعلام شده و به دنبال قاتلان عثمان، در بصره عدهای را از دم تیغ گذراندند، اما نتوانستند بر حرقوص بن زهیر سعدی دست یابند؛ زیرا او به همراه عدهای از پیروانش به قبیله ی بنی سعد پناه برده و از حمایت آنان برخوردار گردیده بود.24 بار دیگر طبری سخن از حرقوص را در اینجا به پایان برده و تا پایان جنگ صفّین و شروع ماجرای حکمیت نامی از او نمیبرد. با توجه به اینکه نه طبری و نه منابع دیگر نامی از حرقوص در سراسر جنگ جمل و صفین به میان نمیآورند سخن طبری در مورد فرار وی به سوی بنی سعد تأیید میشود. اما با پایان گرفتن جنگ صفین و شروع حکمیّت، بار دیگر نام حرقوص به میان میآید.
وقتی که علی علیهالسلام ابوموسی اشعری را برای داوری به سوی دُومة الجَنْدَل فرستاد دو نفر از خوارج به نامهای زُرْعَة بن بُرْج طایی و حرقوص بن زهیر سعدی نزد او آمدند و از حضرتش خواستند که توبه کند.25 سخنانی میان آن حضرت و آنان در گرفت که مقصد ما نیست، بلکه غرض صرفا اشاره به حوادث مربوط به حرقوص است. پس از آنکه ابوموسی به دومة الجندل رفت، خوارج در منزل عبدالله بن وهب راسبی و به نقلی در منزل خود حرقوص تشکیل جلسه دادند. آنان از امر به معروف و نهی از منکر و ادای وظیفهی شرعی سخن گفتند. حرقوص نیز در جمع خوارج خطبه ای آتشین خواند و دوستان و پیروان خود را به قیام علیه مسلمین که به زعم او گمراه شده بودند فراخواند. حَمْزَة بن سَنان اسدی پیشنهاد کرد تا از میان جمع، کسی به عنوان رهبر انتخاب شود. نامزدها عبارت بودند از: زَیْدُ بن حصین طایی، حمزة بن سنان اسدی، شُرَیْح بن أَوفی عَبْسی، حرقوص بن زهیر سعدی و عبدالله بن وَهْب راسبی، که سرانجام فرد اخیر رهبری گروه را بر عهده گرفت.26 پس از گذشت زمان اندکی، سپاه خوارج شکل گرفت. مذاکرات علی علیهالسلام با خوارج موجب شد تا عده ای دست از مخالفت بردارند، اما عدهی باقیمانده مصمّم به پیکار شدند. جنگ در گرفت و حرقوص که فرماندهی پیاده نظام بود کُشته شد.
آنچه خواندید شرح ماجرای حرقوص بود که طبری تا مرگ او ذکر کرد. بَلاذُری در أَنساب الاشراف و ابن قُتَیْبة در تاریخ الخلفاء که هر دو متقدّم بر طبری بودهاند به ماجرای حرقوص، تنها در جنگ نهروان اشاره کردهاند و اهمیّت و جایگاه او را در جمع خوارج نشان دادهاند.
با ملاحظهی خبر تقسیم غنایم غزوهی حنین و قول رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم درباره ی مارقین و نشانههای آنان و نیز اخبار خوارج نهروان در کنار یکدیگر، چنین متبادر میشود که ذوالخویصرة و حرقوص بن زهیر یک تن بیش نبوده اند. منابع بسیاری نیز به این نتیجه رسیدهاند. طبری در تفسیر جامع البیان،27 مقدسی در البدء و التاریخ،28 ابن بشکوال در غوامض الأسماء المبهمه،29 واحدی نیشابوری در أسباب نزول الآیات،30 بغوی در تفسیر معالم التنزیل،31 قرطبی در الجامع لأحکام القرآن،32 قاضی عیاض در الشفاء بتعریف حقوق المصطفی صلی الله علیه وآله وسلم ،33 ابن اثیر در أسد الغابه،34 ابن تیمیّه در الصارم المسلول،35 ابن کثیر در تفسیر و سیره،36 ابن حجر در فتح الباری،37 سُهیلی در روض الأنف38 (مستند به قول واقدی) و شوکانی در نیل الأوطار،39 ذوالخویصرة را با حرقوص بن زهیر یکی دانستهاند. از سوی دیگر منابعی هم حرقوص و ذوالثَّدَیَّه را یکی دانستهاند. ابن حجر در الاصابه میگوید:
ابن أبی داود یقین کرد که حرقوص بن زهیر سعدی همان ذوالثَّدَیَّه است.40
همچنین ایشان در فتح الباری میگوید که در روایت افلح آمده که جنازهی ذوالثَّدَیَّه را شناسایی کردند و گفتند حرقوص است و مادرش را نیز حاضر کردند.41 طبرانی در معجم صغیر، ذوالثَّدَیَّه را رئیس خوارج معرفی کرده است.42 ابن عساکر در تاریخ دمشق،43 حسین بن حمدان خصیبی در الهدایة الکبری،44 خطیب بغدادی در تاریخ بغداد،45 ابن أبی الحدید در شرح نهج البلاغة،46 شیخ طوسی در الخلاف،47 ابن شهرآشوب در مناقب،48 اربلی در کشف الُغّمة،49 عبد القاهر بغدادی در الفَرْق بین الفِرَق،50 شهرستانی در الملل و النحل51 و بالاخره ابن عبد البر در التمهید52 حرقوص و ذوالثَّدَیَّه را یکی دانستهاند. منابعی هم ذوالخویصرة و ذوالثَّدَیَّه را یکی دانستهاند که از آن جمله میتوان به عمرو بن ابی عاصم در کتاب السنة،53 ابن بشکوال در غوامض الاسماء المبهمه،54 ثعالبی در ثمار القلوب55 و ابن عبد البر در التمهید56 اشاره کرد.
ملاحظه شد که این سه شخصیّت (ذوالخویصرة، حرقوص بن زهیر و ذوالثَّدَیَّه) به شهادت بسیاری از منابع، فردی واحد تلقّی شدهاند. گرچه ذوالثَّدَیَّه تا پس از مرگ شناخته شده نبود ولی دیدیم که منابعی او را با حرقوص بن زهیر یکی دانستهاند. در مورد حرقوص بن زهیر گفتنی است که بنابر شواهد تاریخی، او در یک مکان ساکن نبوده است. بسیاری از منابع او را از صحابه دانستهاند که در فتوحات اسلامی شرکت داشته است. از او در سوق الاهواز و بصره و سپس مدینه57 و آنگاه بصره و سپس کوفه سخن به میان آوردهاند. او سرانجام در جنگ نهروان در حالیکه از عناصر مؤثر در شروع جنگ نیز به شمار میآمد کشته شد.
قبلاً گذشت که ذوالخویصرة رئیس مارقین، قطعا در جمع آنان حضور داشته و این مطلب را از سخنان پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم دربارهی او أخذ کردیم. منابع تاریخی نیز بر این مطلب صحّه گذاشتند. پس انتخاب عبدالله بن وَهْب راسِبی نمادین بوده است و رهبری فکری و عقیدتی مارقین را شخص ذوالخویصرة بر عهده داشته است. در این صورت چرا منابع تاریخی و رواییِ دست اول در ذکر حوادث جنگ نهروان به ذوالخویصرة به طور مستقیم اشاره نکردهاند و مثلاً نگفتند همان ذوالخویصره ای که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در مورد او فرموده بود او اصحابی پیدا خواهد کرد که از دین خارج خواهند شد... جنگ نهروان را به راه انداخته است. شاید از بررسی روایتهای زیر بتوان برای فهم دقیق و روشنتر ماجرا کمک گرفت.
روایت نخست
ابویعلی موصلی58 در مسند خود مینویسد:
انس بن مالک گفت: در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم مردی بود که عبادتش ما را به تعجّب وا میداشت. نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم از او سخن به میان آوردیم و نامش را اظهار کردیم، حضرت آن مرد را نشناختند، صورت ظاهری و شمایل او را شرح دادیم، باز هم نشناختند. در همین اثنا آن مرد به سمت ما آمد. گفتیم این همان مرد است. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: شما مرا از مردی خبر میدهید که نشانی از شیطان بر سیمای اوست. آن مرد همچنان به سمت ما آمد تا به جمع ما رسید، اما سلام نکرد. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به او فرمود: تو را به خدا قسم میدهم آیا هنگامی که به جمع ما رسیدی با خود نگفتی در این جمع کسی برتر از من نیست. آن مرد پاسخ داد: به خدا آری. آن گاه آن مرد از جمع ما دور شد. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم رو به اصحاب [کرده و] فرمودند: کیست که این مرد را بکشد؟ ابوبکر گفت: من. آنگاه وارد مسجد شد. او را دید که مشغول نماز است. با خود گفت: سبحان الله! آیا انسانی را بکشم که مشغول نماز است در حالی که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ما را از کشتن نمازگزاران نهی کرده است. پس برگشت. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به او فرمود: چه کردی؟ گفت: برایم دشوار بود که او را بکشم، چون مشغول نماز بود و حال آنکه شما ما را از کشتن نمازگزاران نهی کرده اید. عمر گفت: من میروم. او رفت اما آن مرد را در حال سجده یافت. با خود گفت: ابوبکر از من بهتر است. او از کشتن این مرد امتناع کرد پس چگونه من او را بکشم! او هم بازگشت. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: چه شد؟ گفت: او را در حال سجده یافتم و دوست نداشتم او را در این حال بکشم. در این هنگام علی علیهالسلام به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم عرض کرد: من میروم. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: اگر او را بیابی! علی علیهالسلام وارد مسجد شد ولی آن مرد رفته بود. علی علیهالسلام بازگشت و قضیّه را خبر داد. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: اگر آن مرد کشته میشد اختلافی میان امت من حاصل نمیشد.59
ابویعلی در ادامهی همین روایت میافزاید:
موسی بن عبیدة که از راویان این خبر است گفت: محمد بن کعب پیوسته اظهار میداشت، آنکه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم دستور قتل او را داده بودند همان ذوالثَّدَیَّه بود که علی علیهالسلام وی را در نهروان کشت.60
هیثمی ضمن نقل همین ماجرا در مجمع الزواید، رجال خبر را در مسند ابویعلی به جز یک نفر به نام یزید الرقاشی ثقه توصیف کرده است. او عین همین خبر را با این فرق که نام ابوبکر و عمر در آن نیآمده نقل و تمام رجال خبر را ثقه توصیف میکند.61 ابن حجر عسقلانی نیز در الاصابه همین خبر را ذکر کرده ضمن اینکه ایراد و اعتراضی به آن وارد نکرده است، بلکه با تفصیل بیشتری خبر را آورده و افزوده که محمد بن قدامه کتابی به نام الخوارج دارد که شرح اخبار ذوالثَّدَیَّه را به شکل کامل در آن آورده است و همین ماجرا نیز در آنجا ذکر شده است.62
روایت دوم
احمد بن حنبل در مسند خود، به نقل از ابوسعید خُدْری مینویسد:
ابوبکر نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم آمد و گفت: از فلان درّه میگذشتم ناگهان با مردی مواجه شدم که نمازی با خشوع به جای میآورد. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: برو و او را بکش! ابوبکر رفت، اما دوباره او را در حال نماز یافت. کشتن آن مرد بر او دشوار آمد. پس بدون آنکه کاری انجام دهد باز گشت. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به عمر فرمود: برو و او را بکش! عمر رفت ولی همچون ابوبکر از کشتن آن مرد چشم پوشید. سرانجام پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم علی علیهالسلام را مأمور قتل آن مرد نمود. اما وقتی که علی علیهالسلام به آن موضع رفت او را نیافت. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم پس از مراجعت علی علیهالسلام فرمود: آن مرد و اصحابش قرآن خواهند خواند، اما از حلقومشان فراتر نرود، از دین خارج میشوند همانگونه که پیکان (پس از اصابت) از شکار خارج میشود، هرگز باز نخواهند گشت. پس آنان را بکشید که بدترین مردمان هستند.63
ابن حجر در الفتح الباری ماجرای ذوالثَّدَیَّه و ذوالخویصرة و نیز همین روایت را آورده و سند روایت احمد بن حنبل را در روایت مذکور، جیّد توصیف کرده است. وی اذعان میکند که شخص معترض به نحوهی تقسیم غنایم حنین هموست که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در این ماجرا دستور قتل وی را به ابوبکر و عمر داده است. این دو قضیّه چنان نزد او بدیهی و مسلَّم است که در صدد بیان علّت نهی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در بار اول و امر به قتل او در نوبت دیگر برمیآید. او میگوید در جِعِرّانه، پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم اصحاب را از قتل ذوالخویصرة منع فرمود؛ زیرا در آنجا در صدد تألیف قلوب بودند، اما آنجا که دستور قتل وی را صادر کردند دیگر جای تألیف قلوب نبود. ابن حجر این دو قضیّه را به ماجرای نماز پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بر جنازهی منافقین قبل از نزول وحی تشبیه کرده است.64 شوکانی نیز در نیل الاوطار همانند سخنان ابن حجر را بدون هیچ اظهار نظری نقل کرده و این نشان میدهد که سخنان وی را قبول نموده است.65 ابن کثیر دمشقی نیز همین ماجرا را در البدایة و النهایة آورده و افزوده که بزّار نیز در مسند خود همین قضیّه را با تفصیلات بیشتری ذکر کرده است.66
نکتهی آخر اینکه ذوالثَّدَیَّه و یا حرقوص بن زهیر که از خوارج بود آیا قبل از نهروان در میان سپاه علی علیهالسلام حضور داشت یا خیر؟ چرا که خوارج همه از سپاهیان علی علیهالسلام بودند که پس از صفین از آن حضرت جدا شدند. در پاسخ باید گفت: حضور حرقوص در سپاه علی علیهالسلام در جنگهای جمل و صفین در هیچ یک از منابع تاریخی مورد مراجعه نه تصریحا و نه تلویحا ثابت نشده است. آنچه که به عنوان حضور او در جنگ صفّین به دست میآید مربوط به پایان جنگ و شروع حکمیّت است که خود چندین هفته و حتی چند ماه به طول انجامید. در صحنهی پیکار صفّین که دو یا سه ماه ادامه داشته، هیچ منبعی حضور حرقوص را در سپاه علی علیهالسلام گزارش نکرده است. وانگهی ذکر نام حرقوص هنگام عزیمت ابوموسی اشعری به دومة الجندل جهت حکمیّت و اعتراض حرقوص به علی علیهالسلام ، این مطلب را تقویت میکند که گویا حرقوص در واقعهی صفّین و اجبار علی علیهالسلام به قبول حکمیّت، حضور نداشته است؛ چرا که در غیر این صورت آنگونه علی علیهالسلام را متهم به کفر نمیکرد. از سوی دیگر مطرح شدن شعار لاحُکْمَ الاّ للّه از سوی همان خوارجی که حکمیّت را بر علی علیهالسلام تحمیل کردند، خود شاهد دیگری است که گروهی جدید از خوارج پس از پیکار صفّین و مقارن با حکمیّت به جمع آنان اضافه شدند. این احتمال وجود دارد که این گروه جدید حرقوص و یاران او بوده باشند که از دست طلحه و زبیر به بنی سعد پناه برده بودند. گذشته از آنچه که گفته شد باید توجه داشت که نام حرقوص در پیکار صفّین فقط هنگام عزیمت ابوموسی به دومة الجندل آمده است، چون طبری به نقل از أبومِخْنَف میگوید:
إنَّ علیّا لمّا أَرادَ أنْ یَبْعَثَ أبا موسی لِلْحُکُومَة، أَتاهُ رجلان من الخوارج؛ زُرْعَةُ بن البرج الطائی و حرقوص بن زهیر السعدی... .67
این جمله هرگز حضور حرقوص را در پیکار صفین ثابت نمیکند و جز این هم خبری دیگر مبنی بر حضور او در پیکار صفّین نداریم.
نتیجه
با بررسی منابع موجود به دست میآید که ذوالخویصرة و حرقوص بن زهیر یک تن بیش نبودهاند و بر این امر دلایل و شواهد کافی ارایه شد. از آنجایی که ذوالخویصرة ماهیتی تندروانه داشته است، نه در میان متدیّنین از اصحاب جایگاهی داشته و نه در میان مردم بی تفاوت و همین امر موجب گوشه گیری و شخصیت مرموز وی شده است و شاید فقدان اخبار کافی دربارهی او ناشی از همین مسأله باشد. دلیل دیگری هم در کار بوده است که شاید بتوان آن را سیاسی و در راستای تبرئه خلفا دانست. و اما دربارهی ذوالثَّدَیَّه گر چه روایتی در تاریخ ذکر شد است که او را همان حرقوص و یا رئیس خوارج معرفی کرده است ولی به ضرس قاطع نمیتوان آن را تأیید کرد و نیاز به مؤیّدات بیشتری دارد مثلاً پیدا شدن کتابهایی که راجع به خوارج نوشته شده است ولی اکنون در دسترس نیست مثل: کتاب الخوارج اثر محمد بن قدامه جوهری مروزی،68 اخبار الخوارج اثر مدائنی،69 کتاب الخوارج اثر هیثم بن عدی،70 اخبار الخوارج از ابن عیسی کاتب نصرانی،71 کتاب الخوارج اثر عبدالعزیز بن یحیی شیعی بصری،72 کتاب الخوارج أبی داود.73
____________________________
1. مارق از ریشهی مَرَقَ است. مَرَقَ السهمُ من الرَمِیَّه. یعنی تیر از یک سمت به شکار اصابت و از سمت دیگر خارج شد. معمولاً وقتی از واژهی مَرَقَ استفاده میکنند که اثری از خون و یا گوشت شکار بر تیر باقی نماند و این در صورتی است که اصابت بسیار سریع و با شدّت باشد، گویی که اصلاً به شکار اصابت نکرده است. گویا پیامبر صلیاللهعلیهوآله خواستند بفرمایند که مارقین وارد میشوند ولی چنان از دین خارج میشوند که گویی اصلاً وارد دین نشدهاند. قاضی نعمان مغربی، دعائم الاسلام، ج 1، ص 389؛ ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث، ج 2، ص 149.
2. در منابع سیرهی نبوی و تواریخ عمومی، دو شخص با نام ذوالخُوَیْصَرة مذکورند. یکی با نسبت یَمانی و یا یَمامی و دیگری با نسبت تمیمی که مراد ما فرد اخیر است. خُوَیْصَرة مُصغّر خاصِرة است و خاصرة به معنای پهلوست.
3. فیروز آبادی در قاموس المحیط در تعریف کلمه ذوالثدیه میگوید: «ذوالثَّدَیَّة کُسَمیَّة لَقَبُ حُرْقوص بن زهیر کبیر الخوارج». فیروز آبادی، قاموس المحیط، ج 4، ص 445.
4. احمد بن حنبل، مسند، ج 3، ص 5؛ مسلم، صحیح، ج 3، ص 111.
5. واقدی، المغازی، ج 2، ص 944.
6. طبری، تاریخ، ج 2، ص 360.
7. طبری، جامع البیان، ج 10، ص 201.
8. واحدی نیشابوری، أسباب نزول الآیات، ص 167.
9. بغوی، معالم التنزیل، ج 2، ص 302.
10. قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج 8، ص 166.
11. ابن الجوزی، زاد المسیر، ج 3، ص 454.
12. طبرسی، مجمع البیان، ج 5، ص 72.
13. طباطبایی، المیزان، ج 9، ص 319.
14. بخاری، صحیح، ج 5، ص 111.
15. ترجمه: «من چشم فتنه را درآوردم در حالیکه کسی غیر از من جرأت چنین کاری را نداشت؛ زیرا ظلمت (جهل) فراگیر شده و بلا و گرفتاری همگانی شده بود».
16. ترجمه: «اگر در میان شما نبودم با اهل جمل و صفین و نهروان جنگ نمیشد». (کنایه از اینکه کسی حُکم و نحوهی رفتار با این گروهها را نمیدانست)».
17. ابن أبی شیبة، المصنَّف، ج 10، ص 740.
18. همان، ص 737.
19. أبویعلی موصلی، مسند، ج 1، ص 371؛ ابن أبی شیبه، همان، ج 8، ص 729.
20. طبرانی، معجم الأوسط، ج 7، ص 339. نهادن نی بر کشته شدگان در میدان جنگ رسمی معمول بود تا تعداد آنان را به دست آورند و در واقعهی نهروان موجب زودتر پیدا شدن جسد ذوالثدیه نیز گردید.
21. حسین بن حمدان خصیبی، الهدایة الکبری، ص 146؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 7، ص 244. روایت صحیح از پیامبر صلیاللهعلیهوآله وارد شده است که ایشان فرمودند: «ذوالثَّدَیَّة به دست بهترین افراد از امّت من کشته میشود». کشته شدن ذوالثَّدَیَّة اجمالاً در میان اصحاب رسول خدا صلیاللهعلیهوآله روشن بود، اما کسی نمیدانست در کجا و به دست چه کسی اتفاق میافتد. از اینرو وقتی خبر قطعی کشته شدن او در نهروان را به عایشه امّ المؤمنین دادند، او چنین گفت: «کینه من نسبت به علی مانع نمیشود تا بگویم پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: «ذوالثَّدَیَّة را بهترین افراد امت من میکشند». عایشه به عمروعاص لعنت میفرستد که گفته بود ذوالثدیه را در ثغر اسکندریه کشته است. أبوجعفر الاسکافی، المعیار و الموازنة، ص 224؛ محمد بن سلیمان کوفی، مناقب امیرالمؤمنین علی علیهالسلام ، ج 2، ص361؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 7، ص 337.
22. طبری، تاریخ، ج 3، ص 174 ـ 176.
23. همان، ص 386.
24. همان، ص 488.
25. لحن سخن آنان حاکی از عدم دخالت در تحمیل حکمیت است و این مطلب میتواند تأییدی بر عدم حضور کسانی چون حرقوص بن زهیر و اصحاب نزدیک او در پیکار صفین باشد. از طرفی هم علی علیهالسلام اشارهی مستقیم به این افراد معترض ندارند. در مجموع باید گفت بازگشت حرقوص به صحنه، موجب شکلگیری رسمی و علنی جماعت خوارج گردید.
26. طبری، تاریخ طبری، ج 4، ص 55.
27. طبری، جامع البیان، ج 4، ص 157.
28. مقدسی، البدء و التاریخ، ج 5، ص 135.
29. ابن بشکوال، غوامض الاسماء المُبهمة، ج 2، ص 544.
30. واحدی نیشابوری، همان، ص 167.
31. بغوی، همان، ص 301.
32. قرطبی، همان، ص 166.
33. قاضی عیاض، الشفاء، ج 1، ص 106.
34. ابن أثیر، أسْد الغابة، ج 2، ص 129.
35. ابن تیمیّه، الصارم المسلول، ج 2، ص 423.
36. ابن کثیر، تفسیر، ج 2، ص 364؛ همان، الفصول من السیرة، ج 1، ص 186.
37. ابن حجر، فتح الباری، ج 8، ص 69.
38. سهیلی، روض الأنف، ج 4، ص 277.
39. شوکانی، نیل الأوطار، ج 7، ص 345.
40. ابن حجر، الاصابه، ج 2، ص 145.
41. ابن حجر، فتح الباری، ج 12، ص 265.
42. طبرانی، المعجم الصغیر، ج 1، ص 264.
43. ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج 58، ص 341.
44. حسین بن حمدان خصیبی، همان، ص 146.
45. خطیب بغدادی، همان.
46. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 276.
47. شیخ طوسی، الخلاف، ج 6، ص 459.
48. ابن شهرآشوب، مناقب، ج 2، ص 369.
49. إربلی، کشف الغُمّه، ج 1، ص 269.
50. عبدالقاهر بغدادی، الفَرق بین الفِرَق، ج 1، ص 57.
51. شهرستانی، الملل و النحل، ج 1، ص 115.
52. ابن عبدالبر، التمهید، ج 23، ص 332.
53. عمرو بن أبی عاصم، کتاب السُّنة، ص 427.
54. ابن بشکوال، همان.
55. ثعالبی، ثمار القلوب، ص 232.
56. ابن عبدالبر، همان.
57. در هیچ یک از منابع تاریخی که به آنها مراجعه شد سخنی دربارهی نوع دخالت حرقوص بن زهیر در واقعهی شورش بر ضد عثمان یافت نشد، اما عجیب است که طلحه و زبیر در بصره به دنبال حرقوص میگشتند تا او را به قتل رسانند. آیا ارتباطی میان حرقوص و کشته شدن عثمان وجود دارد که منابع از ذکر آن غفلت کردهاند و یا اینکه باید در خبر سیف بن عمر تردید نمود؟ همانگونه که در بسیاری از اخبار او تردید وجود دارد.
58. ابو یعلی موصلی متوفای سنهی 307 قمری، از علمای برجستهی حدیث و مورد تأیید بسیاری از محدثین و فقهاست. ابن منده خطاب به او گفته است: إنّما رَحَلْتُ إلیک لاجماع أهل العصر علی ثقتک و إتقانک». ذهبی از او به الامام، الحافظ و شیخ الاسلام تعبیر کرده. ابن کثیر در مورد او گفته: «أبویعلی، أحمد بن علی بن المثنی صاحب المسند المشهور، سمع الامام أحمد بن حنبل و طبقته و کان حافظا، خیرا، حسن التصنیف، عدلاً فیما یرویه، ضابطا لما یُحَدِّث به». به نقل از مقدمهی مسند أبویعلی موصلی به قلم حسین سلیم أسد. ج 1، ص 19 ـ 20.
59. ابویعلی موصلی، همان، ص 90؛ دارقطنی، سُنَن، ج 2، ص 41؛ عبدالرزاق صنعانی، المصنَّف، ج 1، ص 155.
60. ابویعلی موصلی، همان.
61. هیثمی، مجمع الزوائد، ج 6، ص 227.
62. ابن حجر، الاصابة، ج 2، ص 241.
63. احمد بن حنبل، همان، ص 15.
64. ابن حجر، فتح الباری، ج 12، ص 298 ـ 299.
65. شوکانی، همان، ص 350.
66. ابن کثیر، البدایة و النهایة، همان.
67. طبری، تاریخ طبری، ج 4، ص 52.
68. ابن حجر، الاصابه، ج 2، ص 341.
69. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 271.
70. ابن ندیم، الفهرست، ص 160.
71. اسماعیل پاشا، هدیة العارفین، ج 1، ص 7.
72. نجاشی، رجال، ص 240.
73. ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 1، ص 6.