داستان «لباسی برای قنبر»

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

قنبر خوشحال بود. از شادی عرق گرمی ‏روی صورتش نشسته بود. آسمان سراسر آبی ‏بود و دلش چون خورشید می‏درخشید. قنبر نمی‏توانست ‏خوشحالی‏ اش را پنهان کند.چون با امام ‏علیه السلام همگام شده بود. هردو به ‏بازار می‏رفتند. او پشت ‏سرامام راه می‏رفت.آن روز قرار بود امام برایش لباسی نو بخرد.قنبر خود را در لباسی نو تجسم کرد. لباسی‏ که بوی عطر می‏داد. با خودش گفت: «حتما امام لباس خوبی برایم انتخاب می‏کند. من‏ هم باید سعی کنم غلام خوبی باشم.»
او به خود می‏ بالید. او دوستان خود را می‏دید که از کارشان ناراضی بودند. یکی از غلام‏ ها همیشه از دست اربابش کتک می‏خورد. دیگری‏ باید حرف تند اربابش را تحمل می‏کرد; اما قنبر این گونه نبود. او از این که غلام شخص مهربانی‏ مثل حضرت علی‏ علیه السلام است، خوشحال بود. باخودش گفت: «خدا را شکر که همیشه با این مرد بزرگ و مهربان هستم، مردی که مهربانی‏ و عطوفتش زبان زد همه مردمان است.» بعد به ‏امام نگاه کرد که با متانت راه می‏رفت. قدم ‏هایش را تندتر کرد تا به امام برسد; اما سعی‏ کرد فاصله‏ اش را حفظ کند تا مبادا از او جلو بزند.
هر دو وارد بازار شدند. صدای مردم که‏ هر کسی برای کاری آمده بود، بازار را پر کرده بود.صدای آهن و کوره ‏های آتش از کارگاه‏ شمشیرسازی به گوش می‏رسید. پیرمردی‏ گوشه ‏ای بساط پهن کرده بود و خرما می‏فروخت; اما نای داد زدن نداشت. نگاه‏ ملتمسش به مردم بود تا از او خرما بخرند. به‏ مغازه ‏ای رسیدند. در آن‏جا پارچه‏ های رنگارنگ و قباهای مختلف خود نمایی می‏کرد. امام‏ لحظه ‏ای ایستاد. به داخل مغازه نگاه کرد. غلام ‏هم ایستاد و نگاهش به قباهای زیبای مغازه بود.منتظر بود تا امام وارد مغازه شود. اما امام سرش ‏را برگرداند و بازهم راه افتاد. غلام تعجب کرد که‏ چرا امام به آن مغازه نرفت؟ با خودش گفت:«مگر قرار نبود امام برایم لباسی نو بخرد؟» اما چیزی نگفت و دنبال امام به راه افتاد. صاحب آن‏ مغازه برای امام آشنا بود. به همین خاطر امام ‏تصمیم رفت‏ به مغازه ‏ای برود که فروشنده ‏اش ‏نا آشنا باشد. چند مغازه بعد، یک لباس فروشی‏ بود. مردجوانی در مغازه نشسته بود و به‏ مردمانی که از کنار مغازه رد می‏شدند، نگاه ‏می‏کرد. امام با قنبر وارد مغازه شدند. فروشنده ‏از جایش بلند شد و با خوشحالی گفت:«بفرمایید!»
او خوشحال بود از این که پدرش مغازه را به او سپرده بود. غلام به قباها و دستار و پارچه‏ های رنگارنگ نگاه می‏کرد. اما نمی‏توانست‏ خودش انتخاب کند. دوست ‏داشت امام برایش انتخاب کند. به همین‏ خاطر سکوت کرد تا...
امام علی‏ علیه السلام از مردجوان خواست که‏ دو دست لباس برایش بیاورد. مرد جوان به ‏امام و غلام نگاه کرد و بعد دو لباس متفاوت‏ آورد. امام دستی به لباس زد و قیمتش را پرسید. مردجوان روی یکی از لباس‏ها دست گذاشت و گفت:«این لباس، سه درهم است.»بعد دستش را از لباس اولی‏ برداشت و روی لباس دو می‏گذاشت و گفت: «این یکی هم‏ دو درهم است.»
امام بی ‏آن که چانه بزند و از او تخفیف بخواهد، پنج درهم ‏را پرداخت. مردجوان‏ خوشحال پول‏ها را گرفت ولباس ‏ها را تا کرد و به غلام داد.
غلام خوشحال بود. باخودش گفت: «عجب ‏لباس ‏های زیبایی! حتما آن‏ دو درهمی برای من است وسه درهمی برای امامم. عیبی ‏ندارد. اصلا این لباس هم برایم زیادی است.»
از بازار که بیرون آمدند، امام فرمود: «این‏ لباس سه درهمی برای تو و این دو درهمی ‏برای من.»
غلام یکه خورد. با دست پاچگی گفت: «نه!نه! شما امام این امت هستید. بهتر است ‏پیراهن سه درهمی را شما بپوشید.» بعد عرق‏ پیشانی‏ اش را که از روی شرم سرازیر بود، با دستارش پاک کرد و گفت: «اصلا خوب نیست‏ که این پیراهن را من بپوشم.»
امام قبول نکرد. غلام تعجب کرد. خواست‏ دوباره حرفش را تکرار کند و پیراهن سه ‏درهمی را قبول نکند که امام علیه السلام فرمود:«در عوض تو جوانی. باید لباس خوبی بپوشی.من که پیرم. پیرتر از آن که لباس گران‏ بپوشم.» امام لباس ارزان را برای خود برداشت. غمی غریب در دل قنبر نشست.غلام به چهره امام نگاه کرد که پیر و شکسته بود. اما دلش جوان و سرحال بود. آهی کشید و گفت: «نه سرورم! من قبول نمی‏کنم.»
امام به یاد حرف پیامبرصلی الله علیه وآله افتاد و به ‏غلام گفت: من از پیامبرصلی الله علیه وآله شنیدم که‏ فرمود: «به غلامانتان از آن غذایی که می‏خورید،بخورانید و از آن لباسی که می‏پوشید، به آن‏ها بپوشانید.» بعد آهی کشید و صورتش غرق‏ مهربانی شد و فرمود: «من که از خدا خجالت‏ می‏کشم پیراهن نو بپوشم و ارزان را توبپوشی.»

منبع : مناقب، ج 1، ص 266

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page