ای علی ای جمال ذات ازل
کَیفَ اُثنیک، ربّ عزّوجلّ
من نه آیینهام که وصف کنم
روی آیینۀ خدای ازل
چه مثال آورم ز حُسن تو من
که به حُسن تو حُسن تُست مثل
ای تو! لایُدرک و تو! لایوصَف
وی تو! لا آخر و تو! لا اوّل
بر ولای تو از خدای تو یافت
حکم تبلیغ احمد مرسل
گر نبودی تو کی شدی قرآن
بر محمّد به وحی حق مُنزَل
هر که جز در رخ تو دید خدا
به خدا دیدهاش بود اَحوَل
بر جمال تو هر که سجده نکرد
سجد آرد به روی لات و هُبَل
تویی آن نور غیب کز تو شود
مُقتبس هر چراغ و هر مشعل
جذبۀ روت اشتیاق فرق
تاب گیسوت اضطراب ملل
از دهانت سخن بسی گفتم
وین معمّا هنوز لاینحل
به خدا گر خدای جلوه کند
نکند جلوه جز در این هیکل
آن جماعت که از تو محجوباند
سر و نفساند و گرم طول امل
کی حکایت ز نور غیب کنند
ای قلوب جماد بی صیقل
پی به صانع نمیبرد مصنوع
درک اعلی نمیکند اسفل
گر گلستان شود تمام جهان
نشود بوی گل مشام جُعَل
من چه گویم که در مذاق علیل
حنظل آید عسل، عسل حنظل
درد جهل ای حکیم به نشود
زآنکه این علّت است اصل علل
بی فروغاند و قولشان چو دروغ
بر سبیل قیاس لایعقل
قول حق را دروغ پندارند
راستی اُف بر این نفوس دغل
خصم حقّاند و غافل از معنی
کاین عمل هست خود جزای عمل
ور ز کوری شدند خصم خدا
خود فتادند در ضلال و زلل
کودکان را به آسمان نرسد
سنگ بر ماه و مشتری و زحل
حق اجلّ است از اینکه کشته شود
بلکه مائیم کشتگان اجل
همه عالم اگر شود خفّاش
نرسد ذرّهای به شمس خلل
خلق از بوتۀ بداء خدا
کم در آیند زرّ بیغش و غل
حق شناسان خاص در همه دور
خود ز کبریت احمرند اقل
ای ظهور خدای لم یزلی
که نداری به ذات، شبه و بدل
درک وصف تو نیست ممکن ما
ای ز ادراک ممکنات اجل
تو مبرّایی از مدیح و مقام
کاندر آئی به وصف شعر و غزل
عَجَزالواصِفونَ عَن صِفَتِک
ما عَرفناکَ حقَّ مَعرِفتِک
فؤاد کرمانی