در حدود یک هفته است که مراسم حج پایان یافته و نبی اکرم به همراهی کاروان هایی بزرگ، خانه خدا را ترک گفته است. این کاروانها - که رهسپار شهرهای خویشند - وادی هایی را پشت سر گذاشته و اینک به منطقه وسیعی به نام «جحفه» گام نهاده اند; به صحرای خشکی که جز چند درخت تنومند بیابانی و مقداری خاک و ریگ های سوزان، چشم انداز دیگری ندارد. کت یکنواخت شتران قافله و آهنگ زنگ ها، کاروانیان را در رؤیایی دور و دراز فرور برده است. هنوز آهنگ جذاب و نوای ملکوتی پیامبر، صلی الله علیه و آله، در فضای کعبه - که سفارش های لازمی میکرد و میگفت این آخرین سفر اوست - در گوش اصحاب و یارانش طنین انداز است.
این خاطره چهره آنان را در هاله ای از غم و اندوه گرفته است. یاد فرزندان و دوستان، عده ای از مسافران را به خود مشغول داشته و مشاهدات تاریخی، دسته ای دیگر را سرگرم کرده است و سرانجام گروهی به اموال و کالاهایی که در این سفر خریده اند و بهره ای که از آنها در شهرهای خویش خواهند برد، می اندیشند.
اما در میان این جمع کثیر، پیامبر اکرم - به دلیل رسالت بزرگ و ابدی خویش - به موضوعی می اندیشد که از نوع منافع و خواسته های آنان نیست. فکر او در محور مطلبی دور میزند که نه تنها بسته به مصلحت زندگانی آینده کاروانیان همسفر اوست، بلکه متعلق به زندگی سعادتمندانه کاروان عظیم بشریت تا قیامت است.
پیامبر بیست و سه سال از عمر خویش را در راه ترویج قوانین آسمانی و هدایت انسانها به سوی فضیلت و تقوی سپری کرده و کلیه دستوراتی را که برای سعادت و کامیابی بشر ضروری بوده است، از مبدا وحی کسب کرده و در دسترس جهانیان گذرانده است و نکته ای نیست که تاکنون یادآور نشده باشد. در این هنگام او حس میکند که بیش از چند روزی از دوران حیات پر افتخارش باقی نیست و در آینده نزدیکی خورشید جهان افروز وجودش در پس ابرهای تیره و تار مرگ از دیدگان پنهان خواهد شد. این اندیشه او را به خود مشغول داشته است که:
بعد از او چه کسی میتواند حافظ این همه قوانین و سنن بوده، اداره کننده و رهبر همه انسانها به سوی کمال و رستگاری باشد؟
انتظار محمد صلی الله علیه و آله، چندان نمیپاید. خداوند خواسته حبیبش را برآورده آخرین و مهمترین موضوع اساسی اسلام را - که پیامبرش مدتهاست چشم به راه اعلام آن از جانب خداست - با فرستادن وحی آشکار میکند.
در این لحظات، اطرافیان پیامبر بخوبی می بینند که ناگهان چهره گردآلود او برافروخته میشود، پلک هایش را بر هم گذارده، سنگینی مخصوصی بر او چیره میگردد، دانه های عرق از پیشانی بلندش فرو میچکد و بیکباره چون کوهی در جای خود میایستد و در این حال کلماتی زیر لب زمزمه میکند; این حالت نزول وحی است که به رسول خدا دست داده است.
به اشاره او شترش را می خوابانند. صدایش کمکم بلند میشود. اطرافیانش بخوبی میشنوند که این نغمه آسمانی را - که جبرئیل امین، فرشته وحی بر او نازل کرده است - با لهجه گیرا و محکم خویش تلاوت میکند:
یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس... (1)
ای پیامبر! آنچه از پروردگارت به تو نازل شده است تبلیغ کن، که اگر ابلاغ نکنی رسالت خداوندی را به انجام نرسانده ای، و [در این کار از کسی پروا مکن که] خدا تو را از مردم حفظ میکند.
فرشته وحی به امر خداوند به پیامبر میگوید که آنچه درباره ولایت و امامت و خلافت علی، علیه السلام، و واجب بودن پیرویش بر هر فرد مسلمان، بر او نازل شده است به همه بگوید و به دستور خداوند بزرگ، علی را پایگاه دین و رهبر مطلق مسلمانان جهان - بعد از خود - بگرداند.
توقف پیامبر همهمه ای در میان کاروانیان برپا ساخته است; هیاهویی که با شبهه اسبهای عربی و زنگ شتران قافله ها آمیخته است. سرها از هر سو کشیده شده جملاتی بین افراد رد و بدل میشود:
- چه اتفاق افتاده است؟
- اینجا؟ اینجا که جای فرود آمدن نیست!
این بیابان آتش زا که از تابش آفتاب سراسر آن زبانه میکشد؟!
- در کنار این کوه تفتیده! در این بیابان بیآب و علف!
- در اینجا چه میخواهند بکنند؟ برای چه توقف کرده اند؟
- کاش زودتر به راه ادامه دهیم، شاید از نسیم دشت هایی که در پیش است آسایشی یابیم و به منزلگاه مناسبی برسیم!
- آیا چه پیش آمده که محمد مهربان را وادار کرده است ما را در این سرزمین سوزان و ظهر گرما امر به توقف دهد؟
- آیا باز چه فرمانی از خداوند بر محمد نازل گشته است؟
در این هنگام، از جمعیتی که با پیغمبر اکرم همراهند، جلودارانشان مسافتی از صحرای جحفه را پیموده اند و عده ای نیز هنوز به نقطه توقف او نرسیده اند. به فرمان پیامبر، آنان را که جلو رفته اند باز می گردانند و آنان را که از عقب می رسند نگاه میدارند و محل اجتماع، نزدیک برکه (غدیر) معین میگردد. این آبگیر معروف - که اطراف آن را چند درخت تنومند پرسایه احاطه کرده است - مسافران خسته و گرمازده را به سایه های اطراف خویش فرا میخواند، اما با اشاره پیامبر کسی به آنجا نزدیک نمیشود تا همه بیایند و این سایبان های طبیعی، محلی برای اقامه نماز باشد. زیرا هنگام نماز باید از هر جهت آمادگی داشت. سپس عده ای مامور میشوند که زیر درختان را از خار و خاشاک پاک کنند، تا ابتدا نماز ظهر که هنگام آن فرا رسیده است در آنجا برگزار گردد.
نبی اکرم نماز ظهر را با افراد کاروان از مرد و زن به جای می آورد و پس از پایان نماز برای ابلاغ امر مهمی - که خداوند او را برای آن به توقف در این سرزمین مامور کرده است - مردم را خبر میدهد که همگی گرد او جمع شوند.
در مکان مرتفعی روی تخته سنگ های دامنه کوهستان از چند جهاز شتر منبری بلند بنا کرده اند که از فراز آن، پیامبر بزرگ اسلام بتواند به صورتی در برابر این اجتماع وسیع قرار گیرد که همگی او را ببینند و سخنش را بشنوند. در این هنگام پیامبر مهربان بر فراز منبر میرود. با اشاره او غوغا و همه مردم یکباره خاموش میشود، نفس ها در سینه حبس میگردد، بر سراسر جمعیت سکوتی محض حکم فرما میشود و صحرا آرامش یکنواخت خود را باز می یابد. گویی سراپا گوش شده اند که صدای مقتدای گرامی خود را از جان و دل بشنوند.
محمد صلی الله علیه و آله، بر جهاز شتران میایستد و در برابر دیدگان هزاران تن مسلمان چنین آغاز سخن میکند:
سپاس و ستایش مخصوص خداوند است. ما از او کمک میخواهیم. به او ایمان می آوریم و بر او توکل میکنیم... ما از بدیهای نفس و زشتی های کردارمان به پروردگار خود پناه می بریم. او خداوندی است که اگر کسی را (به دلیل گناه کردن و نیتبد خود او) گمراه کند آن کس رهنمایی نمییابد و اگر کسی را هدایت فرماید آن کس گمراه کننده ای نخواهد داشت. من گواهی میدهم که معبودی نیست جز آفریدگار یکتا که بخشنده و مهربان است و شهادت میدهم که محمد بنده و فرستاده اوست.
باری، ای مردم! خدای مهربان آگاه مرا خبر داده است که مرگ من نزدیک است. من مسؤولم و شما نیز مسؤولیت دارید... از شما سؤال میکنم:
در پیشگاه خداوند درباره من چه خواهید گفت؟ آیا وظیفه رسالت را ادا کرده ام و شما را به راه راست و دین خدا فراخوانده ام؟
مردم یک آواز جواب میدهند:
ما گواهی میدهیم که تو تبلیغ کردی و اندرز گفتی و فراوان کوشیدی. خداوند به تو پاداش خیر دهد!
بار دیگر برای توضیح و تاکید میفرماید:
آیا شما شهادت نمیدهید که معبودی جز خدای یکتای بی همتا نیست و محمد بنده و رسول اوست و بهشت و دوزخ و مرگ و قیامت حق مسلم است و بدون شک و تردید خواهد آمد؟
باز همگی میگویند:
آری، به اینها گواهی میدهیم.
پیامبر در آن حال میفرماید:
خداوندا، گواه باش!
سپس گفتارش را چنین ادامه میدهد:
- همگی سخن مرا میشنوند؟
- آری!
- بدانید من در رستاخیز پیش از شما کنار حوض کوثر میرسم و شما بر من وارد خواهید شد. و آن حوضی است پهناور که بر لب آن جام های بیشماری است.
اکنون که داستان چنین است و روز پاداشی در پیش و میباید در روز قیامت به پیامبر خود ملحق شوید، ببینید! نگاه کنید! که در مورد دو شیء گرانقدر و دو جانشینی که میان شما میگذارم چگونه رفتار میکنید؟
در این هنگام از میان انبوه جمعیت شخصی فریاد میکشد:
ای رسول خدا! این دو جانشین که میگویی کدامند؟
پیامبر اکرم پاسخ میدهد:
کتاب خداوند که رشته ای است پیوسته، از یک سر به دست اوست و از یک سر به دست شما. پس به کتاب خدا چنگ زنید.
و عترت و خانواده من. پروردگار مهربان آگاه، مرا خبر داده است که این دو (قرآن مجید، خاندان نبوت) هرگز از یکدیگر جدا نخواهند گشت تا در رستاخیز در کنار کوثر بر من وارد شوند. و من نیز همین را آرزو داشته و از خداوند بزرگ درخواست کرده ام. پس به شما سفارش میکنم که این دو امانت گرانمایه و پر ارج را پشت سر مگذارید که به هلاکت و شقاوت خواهید رسید و از آن دو فاصله هم مگیرید که سرانجامی بد خواهید داشت.
کلام گرم نبی اکرم و طنین آهنگ محکم و رسای او در فضای «غدیر» همچون نوای آسمانی، دلها را میلرزاند و مانند آب زلالی جان های ملتهب را خنک و شادمان میساخت.
خطبه آن حضرت نزدیک چهار ساعت طول کشید. در فاصله این مدت امور مختلفی را یادآور شد و آیات بسیاری از کتاب آسمانی مسلمانان را به مناسبت مطالب خود قرائت کرد.
سپس اندکی درنگ نمود و در حالی که به اطراف خود در میان توده مردم مینگریست، به آوازی بلند علی را نزد خود فراخواند و او را ابتدا یک پله پایین تر از خویش بر فراز منبر نشاند و به جمعیت خطاب کرده چنین فرمود:
ای گروه مسلمانان! تاکنون سه نوبت جبرئیل امین از جانب خداوند به من وحی آورد که تمام انبیای پیش از تو خلفا و جانشینان خود را معرفی کرده اند. و چون در این روز ولایت و امامت علی از طرف آفریدگار جهان بر تمام موجودات عالم عرضه شده است، تو نیز باید ولایت و پیشوایی او را به مردم ابلاغ کنی.
ولی... چون میدانم که برخی منافقند و مؤمن یکدل کم است، در اجرای این فرمان خداوند سه مرتبه عذر آوردم، تا این آیه: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک...» هماکنون بر من نازل شد و مرا بر آن داشت تا شما را آگاه کنم که خلیفه و مولا و امیر بعد از من این مرد - اشاره به علی، علیه السلام - یعنی پسر عم و داماد من است.
سپس پیشوای سالخورده اسلام، در آن اجتماع بزرگ و روز داغ و بیابان تفتیده برای اینکه کمترین ابهامی نماند، دست علی را گرفت و بلند کرد، چنانکه سپیدی زیر بغل آن دو نمایان شد، آنگاه به دنبال سخنان خود چنین افزود:
ای مردم! از شما می پرسم، نسبت به مؤمنان حتی از خودشان سزاوارتر به تصرف در امور و سنجش مصلحتها کیست؟
مردم یک آواز جواب دادند:
خدا و رسول او داناترند.
- آیا من سزاوارتر به شما از خود شما نیستم؟
- چنین است.
آنگاه منشور آسمانی خلافت را خواند:
من کنت مولاه فهذا علی مولاه (2)
اللهم وال من واله و عاد من عاداه.
و انصر من نصره، و اخذل من خذله
هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست.
پروردگارا! دوستی کن با آن کس که علی را دوست و پیرو باشد!
دشمن بدار آن را که علی را دشمن بدارد!
یاری مکن کسی را که بی یارش گذارد!
دوستدار آن باش که دوست علی باشد!
کیفر ده آن را که با وی بستیزد!
حق را بر محور وجودش بچرخان; هر گونه که او باشد!
هان! هر حاضری به غایبان ابلاغ کند.
پیامبر عظیم الشان، زمانی دراز، دست علی، علیه السلام، را همچنان بلند نگاه داشت و با تمام خصوصیات و مشخصات به مردم معرفی کرد.
طی این سخنرانی چند ساعته، حجتبر امت تمام شد و موضوع خطیر خلافت و امامت از جانب خداوند به مردم ابلاغ گردید. هنوز دریای جمعیت، رسول خدا، صلی الله علیه و آله، را احاطه کرده بود که فرشته وحی فرود آمد و از سوی خدا او را مامور ساخت که این آیه را برای مردم بخواند. پیامبر خدا با لهجه روح پرور خود چنین خواند:
الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا
امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را برگزیدم تا آیین شما باشد.
سپس با صدایی که گویی از اعماق طبیعت برمیخواست فریاد کشید:
الله اکبر!!
دین کامل گشت، نعمت خداوند اتمام پذیرفت; پروردگار به رسالت من و امامت علی پس از من خوشنود شد.
آنگاه در برابر گروهی متجاوز از صد و بیست هزار مسلمان از منبر فرود آمد و به قدری شادمان و فرحناک بود که گویی مهمترین وظیفه را انجام داده و بزرگترین فرمان الهی را ابلاغ کرده است.
با فرود آمدن پیامبر اکرم از منبر، هلهله شادی از میان انبوه مردم برخاست و اشک شوق از دیدگان اصحاب او و دوستداران اسلام جاری گشت. احساسات گرم و پرشوری که صد و بیست هزار مسلمان، بلکه بیشتر، نسبتبه علی، علیه السلام، ابراز میداشتند و فریادهای شعفی که به آسمان بلند میگشت، شکوه و ابهت بی مانندی به این اجتماع وسیع می بخشید.
علی آن بزرگ پیشوای پرهیزکاران در حالتی که پشت سر پیغمبر به آهستگی گام برمیداشت، از میان افرادی که او را احاطه کرده بودند به طرف سراپرده ای که برایش ساخته بودند و محل بستن پیمان و اجرای مراسم بیعت بود، پیش میرفت.
در این هنگام دسته دسته مردم به حضورش رسیدند و دست مردانه او را به عنوان پیشوایی خویش فشردند. رؤسای قبایل، سران عشایر و طوایف و بزرگان مهاجر و انصار به خدمتش رسیدند و رهبریش را تهنیت و تبریک گفتند.
مهدی در کلام امیر
هنگامی که حضرت مهدی ظهور میکند، نام مبارکش بر سر زبانها خواهد بود و وجود مردم سرشار از عشق به مهدی است; به طوری که جز نام او در یاد و بر زبان آنها نیست و با دوستی اش روح خود را سیراب میکنند.
__________________________
برگرفته از کتاب: حساسترین فراز تاریخ یا داستان غدیر، ترجمه و نگارش جمعی از دبیران مشهد با اندکی تفسیر و تلخیص.
1. سوره مائده (5)، آیه 67.
2. این جمله را نبی اکرم، صلی الله علیه و آله، سه مرتبه بازگفتند و به روایت احمد بن حنبل شیبانی پیشوای مذهب حنبلی در کتاب «مسند» چهار بار تکرار کردند، الغدیر، علامه امینی، ج1، ص11.
3. سوره مائده (5)، آیه 3.
«داستان غدیر»
- بازدید: 4293