صبح انعکاس لبخند توست
زمین اگر برابر کهکشان تکرار شود
حجم حقیری است
که گنجایش بلندی تو را نخواهد داشت
قلمرو نگاه تو دورتر از پیداست
و چشمان تو معبدی
که ابرها نماز باران را در آن سجده میکنند
این را فرشته ها حتی میدانند
که نیمی از تو هنوز
نامکشوف مانده است
زمین بی تو تاول معلقی است
برسینه آسمان
و خورشید اگر چه بزرگ است
هنوز کوچک است
اگر با جبین تو برابر شود
دنباله تو جنگل خورشید است
زمین اگر چشم داشت
بزرگواری تو اینسان غریب نمیماند
هیچ جراتی جز قلب تو نسوخت
سپیدتر از سپیده
بر شقیقه صبح ایستاده ای
و ازجیب خود
خورشید میپراکنی
ای معنویت نامحدود
زوداست حتی در زمین
نام تو برده شود
زمین فقط پنج تابستان به عدالت تن داد
و سبزی این سالها
تتمه آن جویبار بزرگ است
که از سرچشمه ناپیدایی جوشید
و گرنه خاک را
بی تو جرات آبادانی نیست
من اگر میدانستم
پشت آسمان چیست
تو همانی
تو آن بهار ناتمامی
که زمین عقیم
دیگر هیچگاه
به این تجربت سبز تن نداد
آن یکبار نیز
در ظرف تنگ فهم او نگنجیدی
شب و روز
بی قراری پلک های توست
و گرنه خورشید
به نور افشانی خود امیدوار نیست
صبح
انعکاس لبخند توست
که دم مرگ بجای آوردی
آن قسمت از زمین که نام تو را نبرد
یخبندان است
ای پهناوری که عشق و شمشیر را
به یک بستر آوردی
دنیا نمیتواند بداند
تو کیستی؟
زنده یاد سلمان هراتی