مردی که بود ابر نگاهش سرود چاه
از اشک او شبانه وضو میگرفت ماه
در بارش مداوم ابر هراس و یاس
دستان اوست چتر یتیمان بیپناه
شب بود و دردهای دل خسته و غریب
شب بود و کوچه های دعا بود و اشک و آه
در یاد نخل های کهن سال مانده است
آن مرد دل شکسته و آن مهربان نگاه
خرما و نان به دوش محبت روانه است
آنک شبی شاهد او بوده تا پگاه
منیره درخشنده