(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)
طُوبی لِمَنْ رُزِقَ بِالْعافَیَةِ
;هر که را گشت عافیت روزی
|
;خُنُک آن دولت شبانروزی
|
;نه بِه است از حضورِ دل رایی
|
;نه بِهْ از کُنج عافیت جایی
|
;گر تو در بستهای و وارسته
|
;همه عالم تُراست در بسته
|
;عافیت خانه ایمن از خطر است
|
;که جهان است و از جهان به در است
|
عِشْ قَنِعاً تَکُنْ مَلِکاً
;از حریصی گدای ره باشی
|
;باش قانع که پادشه باشی
|
;هر که قانع شود به اندک و بیش
|
;پیش او پادشه بود درویش
|
;مرد قانع نه دولت کم یافت
|
;بلکه شاهی هر دو عالم یافت
|
;نِکشد قانع از مشقت ولکن
|
;هیچ منت زآسمان و زمین
|
;هر که او یافت چون قناعت گنج
|
;پادشاهی است بیمشقت و رنج
|
الذّلُّ مع الطَّمَعِ
;از طمع دور بودن از ورع است
|
;همه خواری مرد در طمع است
|
;هر که را با طمع سر و کار است
|
;گر عزیز جهان بود خار است
|
;مرد طامع که رانده درهاست
|
;روزیَش در دهان اژدهاست
|
;هم طَمَع هم کَرَم سه حرف نهی
|
;چه خورد پر طمع ز حرف تهی
|
کَفاکَ مِنْ عُیوبِ الدُّنیا اَلاّ تَبْقِی
;کار دنیی جز اتفاقی نیست
|
;عیب او بس همین که باقی نیست
|
;تا زند چرخ سکهای بر زر
|
;گم کند نقش سکه دیگر
|
;دل به دنیا منه که میگذری
|
;به مقیمی چه دل نهد سفری
|
;چرخ را دام خود مکن ز هوس
|
;مرغ پر باز را مساز قفس
|
;زال دنیا اگر چه در دیباست
|
;باطنش زشت و ظاهرش زیباست
|
کَفاکَ هَمّاً ذِکرُکَ بِالْمَوتِ
;از جهان بس غمِ همین خوردن
|
;که بدانی که بایدت مردن
|
;گر جهانی نشاط و ناز بوَد
|
;با غم مرگ جانگداز بوَد
|
;از زمین تا لحد دو گز چاه است
|
;زنده تا مرده این قدر راه است
|
زَوایاءُ الدُّنیا مَشْحُونَةٌ بِالَّرزایاءِ
;ملک دنیا که جای طیبتهاست
|
;گوشههایش پر از مصیبتهاست
|
;دهر جز دوزخی پر آتش نیست
|
;که در او هیچ جایگه خوش نیست
|
;آسمانها که قالب دهرند
|
;همه ناخوش چو پسته زهرند
|
;از زمین بگذر و منازل او
|
;کآب خوش نیست در همه گل او
|
دَوامُ السُّرورِ بِرُؤْیَةِ الْاِخوانِ
;شادمانی بیکران دیدن
|
;هست روی برادران دیدن
|
;از جهان گر چه بوستان خوشتر
|
;بوستان هم به دوستان خوشتر
|
;دوستانی که یار و همزادند
|
;همه از همدمی هم شادند
|
;همچو گل در هوای هم رویند
|
;همچو بلبل نوای هم گویند
|
رَؤْیَةُ الْحَبیبِ جَلاءُ الْعَیْنِ
;دوستی کز جهان گُزیده بود
|
;دیدنش روشنی دیده بود
|
;روی یاری که منظر نظر است
|
;راحت روح و قوت بصر است
|
;دیده روشن کند رخ جانان
|
;هم چو قالب که روشن است به جان
|
;چشم روشن کن از رخ منظور
|
;که چراغ از چراغ گیرد نور
|
ضاقَتِ الدُّنیا عَلَی الْمُتَباغِضِینَ
;هر که را بغض و کینه و جنگ است
|
;آسمان و زمین بر او تنگ است
|
;آن که پر کینه ساخت سینه خویش
|
;عالمی ساخت پر ز کینه خویش
|
;دشمن جان آدمی کینه است
|
;کینه در دل چو زهر در سینه است
|
حِدَّةُ الْمَرْءِ تُهِلکُهُ
;مرد را تیزی افکند به هلاک
|
;گرنه تندی، مدار از کس باک
|
;دزد از زهره سرکش افتاده است
|
;زهرهاش زان به چوب جلّاد است
|
;رخ ز تندی و سرکشی برتاب
|
;که ز تندی به سر درآید آب
|
حَرُمَ الْوَفاءُ عَلی مَنْ لااَصْلَ لَهُ
;اصل بد رهبر جفاست مدام
|
;مرد بیاصل را وفاست حرام
|
;بگریز از حرامزاده چو باد
|
;دور باش از بنای بیبنیاد
|
;هر که بد اصل را بلند کند
|
;خانه بی بنا بلند کند
|
;هر که او مار پرورد به کنار
|
;بگَزَد پرورنده را ناچار
|
|
-
-
بازدید: 5025
نوشتن دیدگاه