مهرِ حیدر در دل
;رسم عاشق نیست با یکدل دو دلبر داشتن ;یا ز جانان یا ز جان بایست دل برداشتن
;رستگاری جوی تا در حشر گردی رستگار ;رستگاری چیست؟ در دل مهر حیدر داشتن
;همچو احمد پای تا سر گوش باید شد ترا ;تا توانی امتثال حکم داور داشتن
;امر حق فوری است باید مصطفی را در غدیر ;از جهاز اشتران ناچار منبر داشتن
;بایدش دست خدا را فاش بگرفتن به دست ;روبهان را آگه از سهم غضنفر داشتن
;نفس حیدر افسر لولاک را زیبد گُهر ;تاج را نتوان شبّه بر جای گوهر داشتن
;از تعصّب چند خواهی بر سپهر افتخار ;نحس اکبر را به جای سعد اکبر داشتن
;نیستی معذور باللّه گرت باید ز ابلهی ;عیسی جانبخش را همسنگ عاذر داشتن
* * *
;شیر مردی چون علی را تاج سلطانی سزاست ;وان زنان را یک دو گز شلوار و معجر داشتن
;ذرّهای از مهر او روشن کند آفاق را ;چند باید منّت از خورشید خاور داشتن
;رقصد از وجد و طرب خورشید در وقت کسوف ;زانکه خواهد خویش را همرنگ قنبر داشتن
;علم از او آموز کاسان است با تعلیم او ;نُه صحیفه آسمان را جمله از بر داشتن
;مهر از او سرمایه آمال کن گر بایدت ;خویش را در عین درویشی توانگر داشتن
;طینت خویش ار حسن خواهی بباید چون حسین ;در ولای او ز خون در دستْ ساغر داشتن
* * *
;پشت بر وی کرد روزی مهر در وقت غروب ;تا ابد باید ز بیمش چهره اَصفر داشتن
;زورق دین را به بحر روزگار از بیم غرق ;ز آهنین شمشیر او فرض است لنگر داشتن
;روی خود را روزی او از شرق سوی غرب تافت ;رجعت خورشید را بایست باور داشتن
;ای خلیفه مصطفی ای دست حق ای پشت دین ;کافرینش را ز توست این زینت و فر داشتن
;کی تواند جز تو کس در نهروان هفتاد نهر ;جاری از خون بداندیشان کافر داشتن
;کی تواند جز تو کس یک ضربت شمشیر او ;از عبادتهای جنّ و انس برتر داشتن
;کی تواند جز تو کس در روز کین افلاک را ;پر خروش از نعره اللّه اکبر داشتن
قاآنی
علی مولی است
;شد عید غدیر خم ای ساقی گل رخسار ;شکرانه این نعمت خشت از سر خُم بردار
;بردار صلای عام خوش گیر به عشرت جام ;میخور که در این ایّام بخشند گنه بسیار
;می خور که نیندیشی از هیچ کم و بیشی ;در عالم درویشی از شاهیّت آید عار
;تا چند نهان داری راز دل خود باری ;وقت است که برداری این پرده ز روی کار
;رازی که به حکم دوست مقصود دو عالم اوست ;او مغزْ جهان چون پوست او چون گل و عالم خار
;روزی است که از داور شد حکم به پیغمبر ;تا خود به سر منبر بیپرده کند اظهار
;کان را که منم مولا او راست علی مولا ;فرمود شَهِ لولاک کس را نرسد انکار
وامق یزدی
نوبتِ غدیر
;امروز که روز دار و گیر است ;می ده که پیاله دلپذیر است
;چون جام دهی به ما جوانان ;اوّل به فلک بده که پیر است
;از جام و سبو گذشت کارم ;وقت خُم و نوبت غدیر است
;برد از نگَهی دل همه خلق ;آهوی تو سخت شیر گیر است
;در عشوه آن دو آهوی چشم ;گر شیر فلک بود اسیر است
;در چنبر آن دو هندوی زلف ;خورشید سپهر دستگیر است
;می نوش که چرخ پیر امروز ;از ساغر خور پیاله گیر است
;امروز به امر حضرت حق ;بر خلق جهان علی امیر است
;امروز به خلق گردد اظهار ;آن سرّ نهان که در ضمیر است
;آن پادشه ممالک جود ;در ملک وجود بر سریر است
چندان که به مدح او سرودیم یک نکته ز صد نگفته بودیم حاج میرزا حبیب خراسانی
شیر یزدان
;فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین ;فضل حیدر شیر یزدان مرتضای پاکدین
;فضل آن کس کز پیمبر بگذری فاضلتر اوست ;فضل آن رکن مسلمانی امام المتّقین
;فضل زَینالاصفیا داماد فخر انبیا ;کافریدش خالق خلق آفرین از آفرین
;«لا فَتی اِلاّ عَلی» بر خوان و تفسیرش بدان ;یا که گفت و یا که داند گفت جز «روح الأمین»؟
;آن نبی وز انبیا کس نی به علم او را نظیر ;وین ولی وز اولیا کس نی به فضل او را قرین
;آن چراغ عالم آمد وز همه عالم بدیع ;وین امام امّت آمد وز همه امّت گزین
;آن قوام علم و حکمت چون مبارک پی توام ;وین معین دین و دنیا وز منازل بیمعین
* * *
;گر نجات خویش خواهی در سفینه نوح شو ;چند باشی چون رهی تو بینوای دل رهین
;دامن اولاد حیدر گیر و از طوفان مترس ;گِرد کشتی گیر و بنشان این فَزَع اندر پسین
;گر نیاسایی تو هرگز روزه نگشایی بروز ;وز نماز شب همیدون ریش گردانی جبین
;بیتولّی بر علیّ و آل او دوزخ تُراست ;خوار و بیتسلیمی از تَسنیم و از خُلد برین
;هرکسی کو دل به نقص مرتضی معیوب کرد ;نیست آن کس بر دل پیغمبر مکّی مکین
کسایی مروزی
«غدیریه در شعر فارسی»
- بازدید: 2955