آن روز که آمدی، از پشت بام های جهان، بوی کبوتر بلند شد. در و دیوار کعبه شکوفه باران بود از لبخندهای طولانی آسمان.
عطر نگاهت منتشر شد و کوچه های مکه، بوی آمدنت را در اشتیاقی شگفت تجربه کردند.
چون مرواریدی غلتان از صدف جان فاطمه بنت اسد زاده شدی و ابوطالب از بارقه چشمان متین تو کمر راست کرد.
تو فرزند دریایی؛ وسیع و بیزوال.
در طنین صدایت، سمفونی رودهای بیقرار، شنیدنی ست. تو اولین کسی هستی که به ندای یکتا پرستی محمد صلی الله علیه وآله لبیک گفتی؛ اولین شاهدی که در آینه های محراب، فرق خون آلودش تکثیر شد.
یا علی! تو آن نخلی که شاخه های گسترده اش، سراسر خاک را سایه بان بود.
کوچه های کوفه، آهنگ قدم های تو را که به خاطر می آورند، رایحه ای افلاکی در جانشان می پیچد.
فرزندان شیعه، نام تو را بر پیشانی بندهای سبزشان حک کرده اند. کودکان این قوم، دست بر زانو میگذارند و یا علی میگویند. زمین بی تو در خویش مچاله میشود. آسمان بدون تو در ابرهایی تیره معلق میماند. تو رازی نا مکشوفی؛ رازی بزرگ که جهان هنوز به شناختنت تن نمیدهد. آئینه ها تجسم پاکی تواند.
اگر تو نبودی، پنجره های عدالت و راستی، برای همیشه بسته میمانْد.
اگر تو نبودی، بادهای هرزه شقاوت، چهره زلال شیعه را با گرد و غبار نفاق می پوشاندند و چشمه های توحیدی عشق، در کویر کفر و دشمنی می خشکیدند.
آه ای بزرگ! دنیای کوچک پیرامونت را چگونه تاب آوردی؟
در کوران آن همه زمستان کدام آتش را به یاری طلبیدی که اینگونه سرخ، تنور نیمه خاکستر عشق را روشن نگه داشتی و داغ سکه های مقام و منصب را بر دل زیاده خواهان و نامردمان گذاشتی؟
تو آن جویبار ناتمامی که از خاک، گلهای معطر عدالت رویاندی.
آن هنگام که چشم گشودی، نخلستان هایی بی شمار به بار نشستند و گندم زارها در وسعتی بیکرانه به سمت نور قد کشیدند.
بهار، رنگ لبخند تُست که بر پیکر درختان جاری شد.
تو آمدی و اینگونه، قطورترین کتاب عدالت و آزادگی با سرانگشتان روشن تو ورق خورد.
معصومه داوودآبادی