متن ادبی «در هوای خورشیدی‏ ات»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

از تمام آسمان‏ ها صدایت را می‏شنوم و نجوای شبانگاهی ‏ات را با گونه‏ های خیسی که عطش روزهای نیامده را سیراب می‏کند.
از تمام آسمان‏ ها، رد گام‏ های مهربانت را به چشم می‏کشم. کعبه در پوست خود نمی‏گنجد، دلش برای میلاد توست که می تپد.
نجوای ملایم ملائک، در نسیم شناور است و کعبه، آغوش گشوده توست تا آمدنت را از شور سال‏ های مقابل آکنده کند.
می‏ آیی تا نخل ‏های جهان، به شانه ‏های ستبرت تکیه دهند.
می ‏آیی تا چاه، زمزمه غربتش را برای تو موج بزند.
می ‏آیی تا از سوز شبانگاهی ‏ات، کائنات را به لرزه درآوری و در کوچه‏ های غبارآلود آسمان، ولوله بیندازی.
می‏ آیی و کعبه، سرشارتر از همیشه، منتظر میلاد توست!
چشم‏ هایت را می‏گشایی تا سال‏ها رنج سرشارت را در چاه، اشک بریزی.
می ‏آیی تا نجوای کبود فاطمه را بشنوی و صبرت در تمام کناره ‏ها منتشر شود.
می‏ آیی و صدای قدم‏ هایت را خوب می‏شناسند یتیمان کوفه.
کعبه در هوای خورشیدی ‏ات نفس می ‏کشد.
دریچه‏ های روز، باز می‏شوند و ملائک، کِل می‏کشند و تو چشم می‏گشایی. روبه ‏روی خاک و این همه نامردی در مقابلت قد می‏کشد. روز، به یمن نگاهت برمی‏خیزد و به سماع می‏ نشیند.
زمان، شتاب گرفته است و تو در آغوش مادر آرام شده‏ ای تا فردا، کوچه‏ های سرشار از شیطان، از صلابت گام ‏هایت خواب آشوب شوند.
کعبه، طلوعت را فراموش نمی‏کند، ای که دست‏ های مهربانت، ستون استوار عدالت! تو، تمام سالیان کودکی‏ ات را هم مرد زیسته ‏ای.
حمیده رضایی