متن ادبی «یادم می‏ آیی»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

سنگینی قدم ‏های مادرت، یادم می ‏آید و بال بال زدن دیواری که با تکبیرة الاحرام ولادتت، آرام و سربلند، قامت بست؛ آن‏گونه که هیچ سنگی، نمازش را نخواهد شکست.
نخواهد شکست دیواری که تو از آن گذشته ‏ای.
معصومیت و عطوفت دستانت را بارها دیده ‏ام که بدر و احد و خندق را پشت سر گذاشتند، گره از کار فرو بسته خیبر گشودند، به سوی بی‏ کسی و چاه و نخلستان قد کشیدند، از سلام‏ های بی‏ جواب رد شدند و به حوالی هولناک جمل و نهروان و صفین رسیدند.
یا امیرالمؤمنین قلب‏های غریب!
در من که هنوز پا برهنه به طور نهج ‏البلاغه ‏ات نیامده ‏ام، تا همیشه بدرخش!

رقیه ندیری