متن ادبی «نسیم گره گشا»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)


«چه مستی است ندانم که رو به ما آورد    ***    که بود ساقی و این باده از کجا آورد؟
دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن    ***    که باد صبح نسیم گره‏ گشا آورد»
هلهله آمدنت، فضای مکه را به جنبش درآورده است.
بادها، خبر شکافته شدن کعبه را به روی دست می‏برند. کودکی در خانه خدا متولد شده است. ثانیه‏ ها، شکوه تو را انتظار می‏کشند و لحظه‏ ها، فشرده در ساعت زمان، برای دیدنت دست و پا می‏زنند. خورشید هم ولی‏ زمین را به انتظار نشسته است.
تو می‏رسی؛ پس از سه شبانه‏ روز که پنهان از نظرها، با مادرت فاطمه، خدا را هم‏خانه شده بودی. از نور آمده ‏ای و ایمان در چشم ‏هایت متجلی است.
آسمان، زیر قدم‏هایت فرش می‏شود.
تو را با طبقی از روشنی، در آغوش ابوطالب می‏ آورند.
شکوفه‏ ها بر سر راهت شکفته می‏شوند و بهار از عطر نفس ‏هایت گل می‏کند در کوچه‏ هایی که ماه، از درختانش آویزان شده است تا چهره تو را خوب‏تر ببیند.
لبخند می‏زنی به مهربانی ‏ها.
حکایت شیرین رودها در بلاغت کلامت جریان می ‏یابد.
تو امانت‏دار محمد خواهی شد؛ اصلاً آمده ‏ای تا در نبود رسول خدا، اسلام را بار دیگر زنده کنی و به همه بقبولانی.
عطر حضورت، پیچیده است در فراسوی زمان.
شهر، تو را آغوش شده است و پرندگانش، ترانه ‏خوان.
صدای بال فرشتگان، تا فرسنگ ‏ها شنیده می‏شود و چلچراغ راستی، زمین را روشن می‏کند. جهان به هیاهو نشسته است و نسیم، در حال خوش ‏آمد گوی است.
میلادت مبارک!

فاطمه سلیمان‏ پور