محبوبه زارع
درخت را دیدهای که چگونه در پس حلول بهار، شکوفه دار شدن را تجربه میکند؟
قنات را دیدهای که با چه اشتیاقی، لحظه تموّج آب را در دل خویش، به رخ کویر میکشد؟
کعبه نیز همین گونه، مباهات رویش تو را بر جهان فریاد میزند. این کعبه نیست که شکافته میشود تا شکفتن تو را لمس کرده باشد؛ این آغوش خداست که برای تحویل دادن تو به آفرینش خویش، گشوده شده است.
کادوی خداوند به آفرینش
آموخته ایم که هدیه دادن را بهانه ای برای تحکیم مهربانی ها برشماریم و آن را ارجنهیم. مردم، در رسم اهدا و اعطا، هدیه را در جلو کادویی، تنظیم و عرضه می دارند؛ به کعبه مینگرم و به تو میاندیشم. آری، خدا برای هدیه دادن تو به عالم بشری، متناسب با ارزش بی مرز وجودی ات، جلدی بهتر از کعبه نیافته است!
اشتیاق هستی
سه روز تمام، مکث میکند تا آمادگی و ظرفیت پذیرش تو به جهان حاصل شود. سه روز، نفس عالم در سینه محبوس میماند. سه روز، تجسّم هدیه خدا، هستی را به مرز جنون میکشاند. سه روز،نبض جهان به شماره می افتد، تا اشتیاق علی دار شدن، در تار و پود خلقت به بلوغ مطلوب راه یابد.
سلام بر علی علیه السلام !
فاطمه بنت اسد، از شکاف کعبه خارج شده است؛ اما حجم آمدنش، ظرفیت مکه را به تنگ آورده است. نه مکه، که تمام عالم امکان، پر شده است از نفس کودکی که جز بقیّةاللّه،چیزی را تداعی نمیکند. نفس این کودک، بادها و توفان ها را به زانو درآورده است.
عالم، در وحدتی تام، به تقدیس تو مشغول اند و ناخودآگاه و در ناگهانی ترین دم، ندای روحانی «السلام علیک یا علی بن ابیطالب»، در تار و پود ثانیه ها حلول میکند.
تکثیر حیدر از کعبه
آمده ای تا بتها به حقارت پرستندگان خویش، گواهی دهند.
آمده ای تا اصول رفتن را تذکر داده باشی!
آمده ای تا علوی شدن را به نمایش بگذاری.
آری! تو آمده ای تا حجّت بر اهل آسمان و زمین تمام شود. پس سلام هماره خداوند،بر تو و بر این آمدن لایتناهی!
سه روز و شب شجره نامه ات ورق میخورد
که گُل کند پدر از خویش، مادر از کعبه
پس از اَلَست به لبیک، سر فرو بردی
چنان که حال برآورده ای، سر از کعبه
کنون که مرتکب شعر میشوم، مددی!
دلی است صوفی و تکثیر«حیدر» از کعبه!
طلوع همتای آفتاب در زمین
رزیتا نعمتی
امروز، وقتی خورشید، سر از بالین کوه ها بردارد و طلوع کند، همتای خود را در زمین خواهد یافت؛ مولای نخلستان های سکوت و چاه، مولای شب گرد کوچه های کوفه را که بارامانت بر دوش، خلافت خدا را بر زمین مجسم خواهد کرد.
فردا، یتیمان، طعم نان دست های فاطمه را در بخشش شبانه او، بی منّت خواهند چشید.
ببار ای ابر رحمت؛ که میلاد تو، آغازگر انگشتان ذوالفقاری نور است و فتح خیبر، دری است که به روی بازوان عدالت گشوده است تا آن را برای همیشه، در تاریخ قلوب مؤمنین ثبت کنی.
تا که بر لب نامت ای زیباترین، می آورم
آسمانها را تو گویی بر زمین می آورم
تو طلوع آفتابی، من اذان مغربم
زیر لب نام امیرالمؤمنین می آورم
سلام ای مظلوم کربلای نجف
می آیی و گلها به احترام تو برمیخیزند، تا سبزی ردای تو را بر دوش خویش، برای همیشه برگیرند؛ که اگر جهان به جمال زیبای علی علیه السلام روشن نمیشد، هیچ رویندهای به غنچه نمینشست تا در نسیم نوازش تو، گلخانه دین را بیاراید.
جهان، اگر علی نداشت، بار گناهان بنیبشر، همه چیز را به آتش میکشید.
آنگاه که دیوار کعبه برای میلادت گشوده میشد، گویا میشنیدم که ملائک میگفتند:
کعبه شیرینی طلب کرد از خدا
لب گشود و دید در کامش علی است
و اینگونه بود که غبار خجلت زمین را با گریه های شبانه تو شستوشو دادند.
ای ذوالفقار صبر! آغاز میشوی تا روزی، استخوان دردها در گلوی تو، کوفه نامردها رابه تصویر بکشد.
ای مظلوم کربلای نجف!
«مردی، ز کَنَنده در خیبر پرس
اسرار کرم ز خواجه قنبر پُرس
گر طالب فیض حق به صدقی، حافظ
سرچشمه آن ز ساقی کوثر پُرس»
علی، یگانه مظهر خداست
پیامی که با کفش های وصله دار تو ارسال میشد، مراتب بندگی و خضوع تنهاترین مرد عرب بود که می آمد تا مردانگی را تمام کند.
ای افلاکی ساکن خاک! میلاد تو، اولین غسل کعبه برای رهایی از خاطره بتها بود.
بیا که تبرداری تو در شکست بت ها، سرنوشتت را تا کینه های ابن ملجم رقم خواهد زد وبه سوی راحتی خواهد کشاند.
گرچه ساحت میخانه عرفان تو را در سجده خواهند شکست، اما قلبمان تا همیشه،ترک خورده یاد توست.
«دهید مژده دوستان، که نوبهار میرسد
به طرْف باغ و بوستان گل و هَزار میرسد
عدم نهاد در جهان یگانه مظهر خدا
علی ولیّ ذوالمِنَن وصی پاک مصطفی»
علی واضع میزان
یاعلی! امشب،چشم های روشن تو، فانوس نخلستان دلها خواهد شد. نورانیّت انگشتان عدل آفرینت را برای گرفتن انگشتری در معراج، آماده کن.
ای وصی مصطفی؛ ای مقصد لیلة الاسری؛ ای معنای الرحمن و عَلَّمَ القرآن و ای واضع میزان و روح بخش عالم امکان! جان فدایت که ما همه دردیم و درمانش تویی. امروز، قدسیان محو جمال تو هستند و خرقه پوشان، محو رخسار تو.
«ای همایون اختر و میر غضنفر یا علی
لنگر عرش و ولیّ پاک داور یا علی»
پیام کوتاه
ـ میلاد علی علیه السلام آغازگر اشاعه عدالت و مردانگی و معرف والاترین الگوی شهامت ودیانت، بر عاشقانش مبارک باد!
ـ یا علی! شکفتن تو، بهار دل هایمان را معنا داد تا ببینیم چگونه انسان، لایق سجده فرشتگان میشود؛ آنگاه که از خویش بگذرد و در اوج قدرت، پیشانی بندگی به درگاه حقبساید؛ مثل تو.
مهربان خسته
عباس محمدی
در که روی پاشنه میچرخد، عطر تو، فضای خانه را پرمی کند.
هر غروب که خورشید، از چشمها پنهان میشود، چشم به در میدوزیم تا طلوع تو را درخانه تماشا کنیم.
با کوله باری از لبخند و مهربانی، به نوازش ما می آیی.
پیش از آنکه کفش هایت را درآوری، خستگی از تن درمی آوری. خستگی ات را پشت در،جا میگذاری، تا عالم کودکانه ما را با آغوش مشتاق، پذیرا باشی. لبخند میزنی تا ما به تماشای رنگین کمان دلتنگی هایت ننشینیم.
عطر پدر
آینه کوچکی هستی که در تو، میتوانم عطر پدرانه امیرالمؤمنین علی علیه السلام را تماشا کنم.
چشم هایت، بوی مهربانی پیامبر صلی الله علیه وآله را به لبخندهای ما پیوند میزند.
تو، ادامه مهربانی های خداوندی که در خانه کوچک ما، جاری شدی.
دست های تو، دست های حقیقی عدالت اند که بی هیچ چشم داشتی، سخاوتمندانه، به نوازش تنهایی و دلتنگی های کودکانه ما می آیند.
گلدانها، به نوازش دستان تو، شکوفه میدهند، ای آشناترین بهار.
حریر کلمات برای دست های پینه بسته
به عطر نفس های تو زنده ام. شادمان از بوی لبخندهای توام. زندگی من، ادامه لبخندهای توست. برای از تو نوشتن، باید مسیر کلمه ها را عوض کرد.
هنوز کلمات، قدرت آفرینش شکوه صبر تو را ندارند. برای دست های پینه بسته تو، حریرکلمات، کمترین اند. بگذار تا سکوت لغت نامه ها را کلمات، برای سرودن تو ادامه دهند.
یک روز، کلمه ای تازه خواهم آفرید که سکوت وصف تو را بشکند: تو را باید بزرگتر از دریاها وصف کرد؛ جاری تر از رودها؛ مهربانتر از ابرها... .
دست های تو، مهربانترین سقف، برای آرامش بوسه های منند.
سایه دستانت، آرامشی است که آواز جویبارها را ممتد میکند
همه کشتیها، در سایه مهربانی تو پهلو میگیرند.
آسمان، وسعت چشم های همیشه خندان توست و دریا، ترجمه دلت.
بگذار تا چونان روزهای کودکی، سر بر زانوان تو، رؤیاهایم را به واقعیت گره بزنم. سرنوشتم را تو به سمت جاده های خوش سرانجامی، بچرخان، ای پیر مراد، ای پدر.
شکاف های شبیه
سودابه مهیجی
هیچ کس نمیداند آغاز اقیانوس از کجاست و پایانش تا کجا؟
آغاز تو را اما همه دیدند که در دست های زنی، از پس دیوارهای کعبه بیرون آمدی ولبخند زدی؛ دیوارهایی که پیش پای خورشید شکاف برداشت، تا روزگار معصوم عدالت آغاز شود؛ تا آفتاب، قدم بر خاک بگذارد.
شکاف های تاریخ، چه عجیب اند! تاریخ، شکاف های مقدس خود را از یاد نخواهد برد؛ چه آنجاکه عصای معجزه، دریا را شکافت، چه آنجا که یُمن قدوم نوزاد بلندبالایی، دیوارهای بیت العتیق را وچه آنجا که سال های بعد، همان مولود معصوم، درهیئت سجده ای مهربان، با لبهای پرهیز رمضان،با فرق شکافته، خطبه رستگاری خواند و محراب خونین را به لرزه افکند.
امیر گریه های سر در چاه
امیر نخلستان های نیمهشب، امیر گریه های سر در چاه، متولد شد تا بذر عدالت را بادست های خویش، در خاک ستم پیشه بیفشاند.
کوفه بی مروّتی، کوفه گرسنگی یتیمان و بی تکیه گاهی بیوهزنان، کوفه تزویر و ظلم، از ابتدای تاریخ، چشم به راه او بود و خواب او را میدید.
مدینه، این کوچه پس کوچه سال های جوانی، روزهای نفس کشیدن در جوار رسول اللّه صلی الله علیه وآله و مهر ورزیدن به ریحانه پیغمبر، سرنوشت ناگزیر او بود.
دست هایت، آتیه ذوالفقارند
کودک بزرگ ؛ مرد مردستان ؛ امیر دلاور! سلام بر تو.
چه مبارکند لحظه هایی که حول میلاد تو، خجسته میشوند!
خوش به حال روزگاری که تو را در خویش دارد!
دستهایت، آتیه ذوالفقارند و نفسهای امروزت، خطبه های بلیغ فردای امامت.
محمدِ امین، شادی خود را نمیتواند پنهان نگاه دارد. نگاه کن که به شکرانه ولادت تو،چگونه به سمت و سوی ملکوت، لبخند میزند و خدا را سپاس میگوید.
جشن آفرینش
محمد کاظم بدرالدین
درختان غزل، پیراهنی از تصنیف پوشیده اند.
چهره پروانه های احساس، گل انداخته است. بوی عشق همه جا را متبرک کرده است. عقربه ها، به مهمانی خنده رفته اند .
اینک، «رجب»، ماه بشارت است و سرشار از فضایل الماسگون.
امروز، پنجره هایی رو به بیکران احدیت باز میشود و دریاها، صف به صف،جام وصل مینوشند.
دست های نیازمندان، آستانی مییابند لبریز از استجابت .
همه آنچنان سپید شده اند که از رنگ طلوع هم پیشی گرفته اند.
امروز، چشمه های ازلی، در مصراع نگاه شاهدان تقّرب جاری است.
روز اهدای عشق همیشگی به زمین است. با یک گل، بهار می آید و سرسبزی فراگیر میشود.
منظومه های روحنواز شاعران، چه به موقع رسیده اند ؛ با تنپوشی از تصنیف! دل را بردارتا هرچه سریع تر، خود را به هلهله کائنات و جشنی که برپا شده است برسانیم.
چکیده فضایل
سلام بر«ابوطالب»، آن سراپا ایمان و خلوص که برای خود، در جاودانگی مکانی برگزید!
درود بر جایگاه «فاطمه بنت اسد» که با این فخرآوری، نام او تا همیشه سربلند میدرخشد!
درود بر کعبه که پذیرای فرخندگی رجب است و دیوارش، برای ورود حادثهای سبز، شکافته شد!
و سلام بر فرشتگان بزم انس که با خطی از نور، سیزدهم رجب را دسته دسته میسرایند.
اگر همه تاریخ را بکاویم، نامی چنین پرطراوت را در باغستان انسان نمییابیم.
«علی»، تصویری کامل از انسانیت است.
چه میگویم! ابیات بلند فضایلش را همه کتابخانه های دنیا نمیتوانند تحمل کنند.
تولد واژه های علوی
امروز، پایان لحظه شماری زمین است. مردی آسمانی میآید که شورانگیزترین پیام های شیرین را به همراه دارد. نگاهش، سرشار از نهج البلاغه است و اخلاقش، منطبق با قرآن. ازخطبه هایش، دریاتر وجود ندارد. کجایید، سرمستانِ واژه های علوی؟!
شگفت از درک نور مطلق
کدام حقیقت شگفت، به پای امروز میرسد؟!
ماندگاری مکتب ما، به حرمت استقامت های اوست؛ او که معیار کمال است و ملاک تقوا.
چه میگویم! فهمیدن نور مطلق، در حیطه ادراک ما نیست؛ تنها قلمی دست گرفته ایم تااحساس، چون اشک شوقی بر صفحات کاغذ چکیده شود.
فرسنگ ها غفلت
چقدر از صنوبر و سوسن و یاس باید گفت، تا به تو رسید؟
نه! این عمر کوتاه ما قد نمیدهد که حماسه های شیرافکن تو را در سینه داشته باشیم .
این سالها، چه کوتاهند برای بازگویی عدالت و عبادت های تو!
تمام سجاده های روی زمین را اگر روی هم بچینم، در برابر ثانیه ای از تعبد تو کم می آورند.
چقدر بیهوده دنبال نوروزیم؛ حال آنکه گلی همچون تو را جهان دارد.
اصلاً جهان چه داشت بی تو؟!
چقدر ما غافلانه در پی دنیاییم و تنها به نام تو، بسنده کرده ایم! ما را ببخش اگر با وجود تو،گفته ایم خورشید نورانی است و درخت زیبا است.
مادری شبیه مریم
رقیه ندیری
به طواف آمده بودی و خداوند، آرامش را در قدم زدنت به تصویر کشیده بود.
طوافت، به حریر میمانست که نسیم در آن پیچیده باشد.
تو آن روز، به ساره، آسیه و مریم بیشتر شباهت داشتی. طواف میکردی و قدم هایت میرفت که سنگین بشود. اول به روی خودت نمی آوردی؛ اما با پاهایت که انگار در تپه ای شنی فرو میرفتند، چه میتوانستی بکنی؟
چه کسی فکرش را میکرد که تقدیر، تو را به این سمت کشانده است؟ ماجرای بی سابقه تو، در فهم مردم کوچه و بازار نمیگنجید. نگرانیات را این سو و آن سو میکردی ؛ تا شاید بتوانی از ازدحام نگاه ها، در امان بمانی.
کافی بود تنهاییات را به پرده کعبه بیاویزی و بیآنکه تصورش را بکنی، به جذبه دیوارشکافته برسی.
حالا شبیه مریم شده بودی؛ قدیسها ی که ناله های ناگزیرش را نه در سایه درخت خرما،بلکه در امنترین خانه آفرینش حبس کرده بود.
میلاد در کعبه
روزی شگرف بود آن روز. درختها برای تو، دعای قنوت میخواندند، پرنده ها همه ذکر یا رئوف و یا رحیم گرفته بودند، آب زلال عفاف تو بود که جریان داشت و سنگ ها برای نجات تو، سر به سجده سوده بودند.
شهر، مبهوت تو بود. به سر زبانها افتاده بودی و درِ کعبه، همچنان هجوم مردم را سد کرده بود.
دیوار، چنان به هم پیوسته بود که خیال میکردی شکافی در میان نبوده است؛ جز رددرزی که باید میماند و معجزه ای بزرگ را تشریح میکرد.
ناگهان، صدای گریه کودکت در کائنات پیچید؛ مثل حریر طواف تو که آرام بود و دوست داشتنی.
معجزه آفرینش
حالا که ثقل آفرینش را در آغوش فشرده ای و از شکاف همان دیوار بیرون می آیی، انگار تمام بهشت، در زمین قدم میزند.
آرامتر قدم بردار بانو! نگاه کن فرشته ها به طواف نوزادت می آیند.
حالا که کعبه در آغوش تو است، بگذار همه نگاه ها در اطرافش بچرخند؛ بگذار شهر، این معجزه را سیر ببیند!
اما باید به فکر چشم های بسته نوزادت نیز باشی که جز در آغوش امین شهر، گشوده نمیشوند.
باید هرچه زودتر این دو نور به هم برسند؛ همچنان که از آغاز با هم بوده اند.
شتاب کن بانو! قلب امین شهر، گهواره خوبی برای فرزند تو خواهد بود.
آسمانی در زمین
معصومه زارع
در ناگهانی از لبخند افلاک و بهت خاک بود که حاصل دست ابراهیم خلیل اللّه، به احترام قدومی مبارک، خضوع میکند. دیوار، شکافته میشود تا برای عدالت، یاوری مقتدر از راه برسد و شکاف های جامعه، به اعجاز دستان او مرمّت شود، دیوار میشکافد تا خورشید از دامان کعبه برآید.
کسی آمده که به راه های آسمان، آشناتر است تا زمین. آسمان، موطن اوست و در زمین،مسافری است که آمده تا مردم از او بپرسند، پیش از آنکه به فقدانش دچار شوند.
یا علی!
شهلا خدیوی
از زمین تا آسمان، راه زیادی است. خطر در کمین ماست. معلوم نیست هر قدمی که برمیداریم، به آسمان نزدیکتر میشویم یا از آن دورتر. نفس فریبنده مان، سایه به سایه،دست به دست شیطان داده اند و دنبالمان میکنند و در راه، از هر دری وارد می شوند و جلوی قنات هایی که تو در وجودمان زده ای، سنگ میاندازند تا به آسمان نیاییم و ساکن ملکوت نشویم. اما همین که زمین میخوریم، دست به زانو میگیریم و تو را صدا میزنیم: یاعلی علیه السلام !
تو با همه فرق میکردی
همه را بیرون کرد. خودت ماندی و خودش. میخواست با تو خلوت کند. میخواست چشمت را با «بسم اللّه النور»، روشن کند و بعد، چشم هایت را بسپارد دست محمد صلی الله علیه وآله . هرزمینی که نمیشد رویش پا بگذاری و هر در و دیواری که نمی توانست از تو تبرک بگیرد. تو باهمه فرق میکردی؛ خدا خواست جور دیگری بیایی و با نور بار بیایی... .
زمین، به تو که رسید...
امروز، آسمان آنقدر دست و دلباز شده که اگر بخواهی، تمام قلبش را به زمین میبخشد و زمین، آنقدر دست و پایش را گم کرده که نمیداند چه پیراهنی به تن کند، چه عطری بزند وبا کدام زمزم، تنش را بشوید.
یادش رفته که این همه کودک در دامن خود بزرگ کرده است. اما به تو که رسیده، نمیداند چگونه جلویت در بیاید.
انگار با این همه بهار و چشمه، باز هم کم آورده است... .
اگر تو نبودی...
هربار چشم دین به تو میافتد، سرش را بالا میگیرد و از داشتن فرزندی چون تو، سرشار از شوق میشود. اگر تو نبودی، چه بر سر دین می آمد؟ دین چگونه میتوانست قد بیافرازد و نامش رانگهدارد؟!
دین، تا همیشه مدیون بزرگواری توست... .