مادر افتاد زپا و پسرش رفت ز دست

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

آنکه آتش به در بیت ولا زد بد زد
شرر اینگار که بر ارض و سما زد بد زد

یک زن حامله در پشت در و یک نامرد
به دلش بغض علی بود که تا زد بد زد

مادر افتاد زپا و پسرش رفت ز دست
بی‌حیایی که به در ضربه پا زد بد زد

فضه آمد به برش گفت به زهرا چه شده
نفس اینقدر فقط داشت صدا زد بد زد

قنفذ همدست مغیره شد و پیش پدرم
تازیانه به تن مادر ما زد بد زد

به سر و صورت و بر شانه و دست و بازو
بی‌مهابا زده و بر همه جا زد بد زد

به کسی واقعه کوچه نگفتم اما
آنکه سیلی به رخ مادر ما زد بد زد

مادرم فاطمه ان لحظه سرش پایین بود
بی‌هوا مادر ما را بخدا زد بد زد

گوشواره به زمین ریخت عجب دستی داشت
سیلی هر چند که از روی عبا زد بد زد

همه عمر همه سوز دل من این است
از چه پیش پسرش فاطمه را زد بد زد

دختری گوشه ویرانه به بابا میگفت
ای پدر کی به لبت چوب جفا زد بد زد

بین این شهر که دیگر خبر از مردی نیست
زجر نامرد چه مردانه مرا زد بد زد

هر کجا از غم تو ناله زدم من بابا
عوض من همه قافله را زد بد زد

هر کسی روی مرا دید به خود گفت که زجر
سیلی بر صورت این طفل چرا زد بد زد

عبدالحسین میرزایی