با من بگو، از فضایِ مه آلود ذهن من تا هوای بارانیِ چشم های تو چقدر فاصله است؟
تو فریاد و سکوت را در هم آمیختی تا کلام را به معراج رسانی.
زمین تنها یک بار عدالتِ مجسّم را به چشم خویش دید و آن تو بودی.
نامت را که بر زبان میرانم، زبانم شکوفه پوش میشود.
تو را که مینویسم، عشق از سَر انگشتانم جوانه میزند.
نام تو نیلوفرانه می پیچد در فضایِ ذهنم.
میخواهم تا تو بال بگیرم.
می خواهم از تو سرشار شوم.
ردِّ نسیم را که میگیرم، به عطر ردای تو میرسم.
هر جا که نام تو را میبرم، بوی بهار، می پیچد در ذهن خاک خورده تاریخ.
صدایِ عدالت تو، تا همیشه، فریادی خواهد بود در گوشِ رذالت های خاک.
مولا!
میشود به تو برسم و خویشتن را در پناه لبخندت زنده کنم؟
اکرم کامرانی اقدام