متن ادبی «آوای اهورایی»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)


«تویی که مثنوی عارفانه لایق توست    ***    تمام هستیِ من تا همیشه عاشق توست»
کوچه‏ های غربت، هنوز خواب عبور خورشیدی را می‏ بینند که کوله ‏بار نان و خرما حمل می‏کرد.
زمین، ضرب ‏آهنگ قدم‏ هایش را در گوش خویش فراموش نمی‏کند.
آفتاب شهر، در شب های تاریک، امتداد این کوچه ‏های بی‏ رنگ را میهمان می‏شد و خرابه‏ ها را به نور نگاه خویش روشن می‏کرد.
کجاست خورشید روان شب‏ های کوفه؟
کجاست دستان خدا، وقتی یتیم ‏نوازی می‏کرد؟
کجاست نجوای صدایی که ذکر حق را به چهره مکدّر شب می ‏پراکند؟
کجاست طنین نفس ‏هایی که اعماق چاه ‏های کوفه را به لرزه در می ‏آورد؟
کجاست آوای اهورایی «مولای یا مولایِ» جاری‏ات در فضای تیره و تار کوفه؟
آه، ای ابرمرد!
سطر سطر تاریخ، بوی طراوت تو را می‏دهد و زلال چاه ‏های کوفه، آیه ‏آیه نگاه تو را تکثیر می‏کند.
هنوز به یاد پتک آهنین فریادت، ستون‏ های مسجد کوفه به لرزه می ‏افتند و دل‏ های بیمار و ایمان‏ های سست در خوف.
ای بزرگ‏مرد تاریخ! خاطرات تلخ دوران تو و نامردمان بی‏ بنیاد کوفه، هنوز خشم خاک‏ های آن حوالی را می ‏فشارد.
پژواک آهنین کلامت، قرن‏ هاست که بشریت را مبهوت بزرگی تو کرده است؛ چنان‏که صاحبان سخن را عرق شرم بر پیشانی پدیدار می‏شود.
ای نامت هم‏نام خدا و ای خشم تو، عذاب آنی الهی! کدام جنگاوری است که از نهیب مرگ ‏آور تیغ تو لرزه بر اَندامش ظاهر نشود و کدام زاهد و عابدی است که وقتی مناجات خالصانه تو را می‏ شنود، بر حال ملکوتی و عروج معنوی تو غبطه نخورد؟!
از تو چه بگویم ای بهانه خلقت عالم!

علی خالقی