آنقدر ایستادی که همه بادها به زانو در آمدند.
آنقدر پایداری کردی که پای کوه ها به لرزه درآمد و لرزش زمین آرام گرفت.
آنقدر درخشیدی که تمام سیاهی شب به روز پیوند خورد.
آنقدر شکوفه هدیه دادی که پاییز و زمستان را از تقویم روزگار پاک کردی.
آنقدر قاصدک امید و احسان در کویرها رها کردی که تمام ابرهای باران را، میهمان خاک شدند و حالا در این وانفسای بی تو بودن، ما مانده ایم و هزار چشمه حکمت تو.
ما مانده ایم و بی نهایت دریای کرامت تو.
ما و بغل بغل شکوفه های بهشتی نصایح تو.
افسوس که ما یاد مهربان تو را گرامی نداشتیم و از آیینه آبی نگاهت، تکه ای از آسمان را در قاب دلها جا ندادیم!
ما مانده ایم و ریسمان خطبه ها و نامه هایت که سبز و پیچان، کوتاه ترین راه آسمان است.
ما مانده ایم و سفره گشاده خوبی هایت که هنوز هم کوچه گرد کوفه، خانه خانه، یتیمی و نداری ما را میجوید و میهمان انبان سخاوتش میکند.
هنوز در صفین کارزارمان، پرده های شبهه را کنار میزنی و سره را از ناسره میشناسانی و ما را از مذاکره با شیطان بر حذر میداری.
هنوز از خواب راحت طلبی بیدارمان میکنی وبا هزار اشاره نورانی، میدان جنگ خونین دشمن درون و بیرون را نشانمان میدهی.
هر روز، چشمه آرزوهامان را به بهشت بشارت میدهی تا عروس دنیا را سه طلاقه کنیم و در عمارت عنکبوتی ان، قصر امید نسازیم.
به هزار لهجه شیوا به زیباترین واژه ها در نهج البلاغه ات، یگانگی پروردگار را طواف میکنی تا بت شکن نفس خویش باشیم و رسم یکتاپرستی بیاموزیم.
هنوز هم ایستاده ای به بلندای صبر خورشید، بر سر در تاریخ.
هنوز ایستاده ای و برای عاقبت کودکی انسان دعا میکنی و ظهور آخرین ذخیره عدل الهی را برای رنج هامان از خدا میخواهی.
حورا طوسی