متن ادبی «در این وانفسای بی‏ تو بودن»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

آنقدر ایستادی که همه بادها به زانو در آمدند.
آنقدر پایداری کردی که پای کوه ‏ها به لرزه درآمد و لرزش زمین آرام گرفت.
آنقدر درخشیدی که تمام سیاهی شب به روز پیوند خورد.
آنقدر شکوفه هدیه دادی که پاییز و زمستان را از تقویم روزگار پاک کردی.
آنقدر قاصدک امید و احسان در کویرها رها کردی که تمام ابرهای باران را، میهمان خاک شدند و حالا در این وانفسای بی ‏تو بودن، ما مانده ‏ایم و هزار چشمه حکمت تو.
ما مانده ‏ایم و بی‏ نهایت دریای کرامت تو.
ما و بغل بغل شکوفه ‏های بهشتی نصایح تو.
افسوس که ما یاد مهربان تو را گرامی نداشتیم و از آیینه آبی نگاهت، تکه ‏ای از آسمان را در قاب دل‏ها جا ندادیم!
ما مانده ‏ایم و ریسمان خطبه‏ ها و نامه ‏هایت که سبز و پیچان، کوتاه‏ ترین راه آسمان است.
ما مانده ‏ایم و سفره گشاده خوبی‏ هایت که هنوز هم کوچه گرد کوفه، خانه خانه، یتیمی و نداری ما را می‏جوید و میهمان انبان سخاوتش می‏کند.
هنوز در صفین کارزارمان، پرده ‏های شبهه را کنار می‏زنی و سره را از ناسره می‏شناسانی و ما را از مذاکره با شیطان بر حذر می‏داری.
هنوز از خواب راحت‏ طلبی بیدارمان می‏کنی وبا هزار اشاره نورانی، میدان جنگ خونین دشمن درون و بیرون را نشانمان می‏دهی.
هر روز، چشمه آرزوهامان را به بهشت بشارت می‏دهی تا عروس دنیا را سه طلاقه کنیم و در عمارت عنکبوتی ان، قصر امید نسازیم.
به هزار لهجه شیوا به زیباترین واژه ‏ها در نهج ‏البلاغه‏ ات، یگانگی پروردگار را طواف می‏کنی تا بت شکن نفس خویش باشیم و رسم یکتاپرستی بیاموزیم.
هنوز هم ایستاده ‏ای به بلندای صبر خورشید، بر سر در تاریخ.
هنوز ایستاده ‏ای و برای عاقبت کودکی انسان دعا می‏کنی و ظهور آخرین ذخیره عدل الهی را برای رنج‏ هامان از خدا می‏خواهی.

حورا طوسی