فرمودی: از دنیایتان بر حذر میدارم که سرای گذر است و منزلگاه اقامت نیست. زینت، به فریب بسته و با زینت اش می فریبد. سرایی است که خدایش خوار میدارد. حلالش را به حرام آمیخته و خیرش را بر شر. حیاتش قرین مرگ است و شیرینی اش همنشین تلخی. خدایش نزهت گه دوستان نساخته و از دشمنان دریغ نکرده است.
تو را با دنیا و اهلش چه کار؟ تو که دشنه قناعت را در چشم طمع نهادی و هیچ گاه تصویر پرفریب دنیا را به چشم حسرت نگاه نکردی.
آه، مولای من!
روزهایت در نخلستان میگذشت و شب هایت در اطعام یتیمان. دستان پینه بسته ات، خاک را در مینوردید تا مبادا مؤمنی از فشار تنگدستی زانوی اطاعت بر ساحت نامیمون دنیا بگذارد.
از تو سرودن آتش بر دامن است مرد این بار هم که قرعه به نام من است مرد
بر کدام کوچه خاکی کوفه پا نهاده ای که قدمگاه تو را خورشید، در نخلستان می جوید و ماه در ویرانه ها طنین گام هایت را کدام دیوار کاهگلی نمیشناسد و کدام شب نشینی، بوی نان و خرمایت را انتظار نمیکشد؟ بعد از تو حکمرانان در دایره عدالت زانو زدند و دست بر دست کوبان، فریاد بر آوردند که علی علیه السلام و عدل با هم بودهاند چونان که «الحق مع علی علیه السلام و علی مع الحق».
آه، مولای من! بعد از تو چه بسیار شدند شمشیرهایی که بدون ترس از چرخش ذوالفقار تو، شب را عرصه جولان خویش یافتند و حق را از دهان صاحبانش به ناحق بازستاندند و اگرچه دانه دانه خرمایی بود که از نخلستان های تلاش تو می آمد.
شبها کوفه، سراغ ناله های جانسوز تو را میگیرند؛ آن زمان که معبود خویش را میخواندی و از غم فراقش میگریستی.
بر خیز ای فریادگر نام خدا که اگر تو نبودی، جهان هیچ گاه حقانیت کلام حق را نمی فهمید، چونان که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود.
برخیز و خطبه ای دیگررا برای آنان که تشنه معارف تواند، بخوان!
بخوان ای در دایره سخن بی همتا! کلامت را چاه های کوفه شنیدند؛ اما نفهمیدند دردی را که در سینه پنهان داشتی و اندوهی را که چون خنجر بر سینه تحمل میکردی.
علی خالقی