دوباره آمده ام تا دوباره در بزنم

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

دوباره آمده ام تا دوباره در بزنم
کبوترانه در این آستانه پر بزنم

به نا امیدی از این در نمیروم هرگز
اگر جواب نگیرم دوباره در بزنم

خدا مرا به حقیقت ولی شناس کند
که حلقه بر در این خانه بیشتر بزنم

سواد نامۀ من رنگ صبح خواهد داشت
شبی که بوسه بر این چشمۀ سحر بزنم

بیاد غربت تو عهد کرده ام با خود
که لاله باشم و صد باغ بر جگر بزنم

خدای را کمی ای زائران درنگ کنید
که خاک پای شما را به چشم تر بزنم

بمن هر آنچه که بخشیده اند توفیق است
مباد آنکه دم از دولت هنر بزنم

اگرچه خارم و نسبت به گل ندارم باز
خوشم که گاه گداری به باغ سر بزنم

اگر شمیمی از این بوستان به من برسد
معاشران به خدا تاج گل بسر بزنم

من آشنای همین درگهم ، خدا نکند
که رو به غیر کنم یا دری دگر بزنم

صفای تربیت باغبان ، حرامم باد
که در مجاورتِ گل دم از سفر بزنم

اگر چه غرق گناهم سفینه‌ام اینجاست
مراد و قبله‌ام اینجا مدینه‌ام اینحاست

محمّد جواد غفورزاده (شفق)