سیلی و تازیانه و ضرب غلاف تیغ

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

بابی که بود زائر آن سید رسل
آتـش زدند عاقبت آن قوم نا به کار

سیلی و تازیانه و ضرب غلاف تیغ
ای دل بگیر آتش و ای دیده خون ببار

آید صدای فاطمه از پشت در بـه گوش
تا صبح روز حشر مباد این صدا خموش

دردا کـه بعد فاطمه روز حسن رسید
روز ملال و غصه و رنج و محن رسید

از زهر همسرش جگرش پاره پاره شد
بس تیرها که لحظه ی دفنش به تن رسد

بعد از حسن به نیزه عیان شد سر حسین
بیـش از هزار زخم ورا بر بدن رسید

بــر پیکری کـه بود پر از بوسۀ رسول
از گرد و خاک و نیزه شکسته کفن رسید