باران را به خاطر همان کسی دادم که به سببش باران نمی دادم

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

در زمان حضرت موسى علیه السلام در بنى اسرائیل به جهت نیامدن باران قحطى شد مردم خدمت حضرت موسى علیه السلام رسیدند و گفتند: براى ما نماز استسقاء (نماز باران) بخوان. حضرت موسى علیه السلام برخواست كه با قوم خود براى دعاى باران بروند و بیشتر از هفتاد هزار نفر بودند هرچه دعا كردند باران نیامد.
حضرت موسى علیه السلام عرض كرد: خدایا چرا باران نمى آید، اگر قدر و منزلت من نزد تو از بین رفته ، تو را به منزلت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پیامبر آخرالزمان قسمت می دهم .
خطاب رسید: نه، لیكن میان شما یک نفر است كه چهل سال مرا معصیت مى كند. به او بگو از جمعیت خارج شود تا باران رحمتم را نازل كنم.
موسى علیه السلام عرض كرد: الهى صداى من ضعیف است، چگونه به هفتاد هزار جمعیت برسد؟
خطاب شد: اى موسى تو بگو من صداى تو را به مردم مى رسانم .
حضرت موسى علیه السلام به صداى بلند صدا زد: اى كسى كه چهل سال است معصیت خدا را مى كنى از میان ما برخیز و بیرون رو كه خداوند به جهت شومى و بدى تو باران رحمتش را از ما قطع كرده است. آن مرد عاصى برخواست نگاهى به اطراف كرد، دید كسى بیرون نرفت. فهمید خودش باید بیرون برود با خود گفت چه كنم اگر برخیزم و از میان مردم بروم كه مردم مرا مى بینند و مى شناسند و رسوا مى شوم و اگر نروم كه خدا باران نمى دهد همانجا نشست و از روى حقیقت توبه كرد و از كرده خود پشیمان شد. یكدفعه ابرها آمده و به هم متصل شد و چنان بارانى آمد كه تمام سیراب شدند.
موسى علیه السلام عرض كرد: الهى كسى كه از میان ما بیرون نرفت چگونه شد كه باران آمد؟ خطاب شد: سقیتكم بالذى منعتكم؛ به شما باران دادم، به سبب آن كسى كه شما را منع كردم و گفتم از میان شما بیرون برود. موسى علیه السلام عرض كرد: خدایا! این بنده را به من بنما. خطاب شد: اى موسى آن وقتى كه مرا معصیت مى كرد رسوایش نكردم، حال كه توبه كرده او را رسوا كنم؟ حاشا، من نمامین و سخن چینان را دشمن مى دارم، خود نمامى كنم؟
كتاب التوابين ، عبدالله بن قدامة ، ص 80