سال هفتم هجرت فرا میرسد. یهودیان شکست خورده و رانده شده، در دامان یهود «خیبر» افتاده اند و خیبر، پناهگاه توطئه و خیانت و تزویر میشود.
سپاه نور، عزم جهاد میکنند و مانند غزوات دیگر، پرچم جنگ را به دست «او» می سپارند؛ سپاهی از مردهای آهنین که ایمان، در تار و پود وجودشان ریشه دوانده است. سپاه شوکت و غرور و جلال، یک هزار و چهار صد پیاده و دویست نفر سواره، شبانه به پای قلعه های خیبر میرسند.
قلعه های هفتگانه، یکی پس از دیگری فتح میشوند. «ناعم» و «قموص»، تنها قلعه هایی هستند که فتح آنها دشوار است. هر روز، گروهی از لشکر محمّد صلی الله علیه وآله وسلم به پای قلعه ها میروند و چون روز به پایان میرسد، مغموم و شرمسار، به سوی فرمانده باز میگردند. پس محمّد صلی الله علیه وآله وسلم تصمیم میگیرد لشکری را به فرماندهی یکی از سران صحابه برای فتح قلعه عازم کند؛ شاید کار را به اتمام رسانند. شام هنگام، صحابی صاحب نام، با لشکر همراهش، بی آن که کاری از پیش برده باشند باز میگردد.
روز بعد، صحابی دیگری به فرمان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم عازم میشود و دست خالی باز میگردد. در محضر رسول خدا، او و همراهانش، هر کدام دیگری را متّهم به ترس از دشمن میکند و گناه فرارشان را از خود سلب میکنند.
محمّد صلی الله علیه وآله وسلم آن شب را با کوله باری از اندوه به صبح میرساند و چون آفتاب روز حماسه طلوع میکند، از خیمه قدم بیرون میگذارد و در میان مهاجرین و انصار میفرماید: «لَأُعطِیَنَّ الَّرْایَةَ الیَومَ رَجُلاً بِحُبُّ اللّهَ وَ رَسولَه وَ یحِبَّهُ اللّهُ وَ رَسُولهُ کرّاراً غَیْرَ فَرّار؛ من امروز این پرچم را به مردی میدهم که خدا و رسول را دوست میدارد و خدا و رسول نیز او را دوست میدارند، آن حمله افکنی که فرار نکند.»
در این هنگام، حاضرین پیش آمدند و هر یک خود را برای گرفتن پرچم آماده کردند.
چشمان محمّد صلی الله علیه وآله وسلم در میان جمعیّت، در پی مردی گشت که میدانست پرچم غرور آفرین عظمت دین خدا، تنها بر شانه های سترگ او خواهد نشست... و او در میان جمع نبود.
ـ علی کجاست؟ ـ یا رسول اللّه به چشم درد مبتلا گشته.
ـ «اللّهم اذْهَبْ عَنْهَ الرَّعَد و الحَرَّ و الْبَرْد، وَ انْصُرْهُ علی عَدُوَّه و افْتَح علیه فاِنَّه عَبْدُکَ و یُحِبکَ و یُحِبُّ رَسولکَ غیْرُ فرّارٍ» خدایا! چشم درد و گرما و سرما را از او دور گردان و بر دشمن یاریش ده و پیروزی را نصیب او گردان که به راستی، او بنده توست و تو را دوست میدارد و رسول تو را دوست میدارد و فرار نمیکند.»
علی علیه السلام ، همان «کرّار غیر فرّار» با هیبتی حیدری و غیرتی ناب و عزمی پولادین، پرچم شوکت و افتخار را در دست گرفت و به سوی قلعه روانه شد.
یهودیان خیبرنشین، نمیدانستند امروز مردی به مصاف آنها می آید که با اشارت دستش، تیشه بر ریشه هستی شان میخورد و در پای قلعه محکم آنها، حماسه ای می آفریند که آوازه شکوهش، تا قرنها و قرنها پس از آن روز، دهان به دهان میچرخد.
مرحب ـ پهلوان صاحب نام یهود ـ، لباس رزم به تن کرده، رجز میخواند و مبارز میطلبد:
قَد عِلمَتْ خیبرٌ أنِّی مَرْحَب شاکِی السِّلاح بَطَل مُجَرَّب
اِذَالْحُروُب أُقبِلتْ مُلتَهب
«خیبریان میدانند که منم مرحب که اسلحه وافزار جنگم، بُرّان و پهلوانی مجرّب و آزموده هستم، هنگامی که جنگها شعله ور شود.»
و علی علیه السلام با اقتداری که تاریخ را به حیرت وا میدارد پاسخ میدهد:
«اَنَا الَّذِی سَمَتنی أُمّیِ حَیَدرهکَلَیْثَ غاباتَ شدید قسوره اکیلکم بالسَّیفِ کیل السندره»
«منم که مادرم مرا حیدر نامید و چون شیر بیشه ای هستم که خشم و قهرش سخت است و با این شمشیر شما را همچون سندره می سنجم.»
نبرد آغاز میشود میان دو پهلوان؛ یکی که خود را به ساز و برگ جنگی آراسته و تنها و تنها با تکیه بر نیروی بازوانش و با دلی آکنده از غرور و خشم و کینه نسبت به حقیقت نابی که آیین محمّد صلی الله علیه وآله وسلم به ارمغان آورده است، و دیگری، با دلی سرشار از شور جهاد و پیکار در راه خدا و عظمت آیین تابناک محمّد صلی الله علیه و آله و سلم و امید و توکلّ بر یگانه ای که بازوانش را توان و قدرت میبخشد و ذوالفقارش را مرز یقین حق و باطل میسازد.
چیزی نمیگذرد که «پهلوان نامی یهود» با دو ضربت به خاک میافتد. هم کیشان او به سرعت می گریزند و در پناه قلعه، به زعم باطل خود از گزند شمشیر حق در امان میمانند. علی علیه السلام ، پای قلعه می آید. دستش را به حلقه در می اندازد. از تمام حرکاتش، از تک تک نفس هایش نجوای قربة الی اللّه می بارد. چشمها خیره میشوند، نمیتوانند باور کنند آن چه را می بینند. درِ قلعه ای ستبر که پناهگاه دشمنان دین خداست، با دستان مردی از جای کنده میشود که صراط مستقیم هدایت، با انحنای ذوالفقار او ترسیم میشود.
مردی که از تمام زوایای نگاهش، یقین می بارد و جوهره وجودش را ایمان و اخلاص و تقوا آکنده است.
مردی که تاریخ وامدار اوست.
او که محمّد صلی الله علیه وآله وسلم در شأنش فرمود:
«علیُّ بن ابی طالب منّی کروحی مِن جَسدی»، «علی بن ابی طالب مِنّی لِمَنزَلة رأسی مِن جَسَدی» مقام علی بن ابی طالب نزد من مانند روح من از جسدم می باشد، یا به منزله سر از جسدم میباشد.
عاطفه خرمی
داستان «صراط هدایت»
- بازدید: 4326