داستان «صراط هدایت»

(زمان خواندن: 3 - 6 دقیقه)


سال هفتم هجرت فرا می‏رسد. یهودیان شکست خورده و رانده شده، در دامان یهود «خیبر» افتاده ‏اند و خیبر، پناهگاه توطئه و خیانت و تزویر می‏شود.
سپاه نور، عزم جهاد می‏کنند و مانند غزوات دیگر، پرچم جنگ را به دست «او» می‏ سپارند؛ سپاهی از مردهای آهنین که ایمان، در تار و پود وجودشان ریشه دوانده است. سپاه شوکت و غرور و جلال، یک هزار و چهار صد پیاده و دویست نفر سواره، شبانه به پای قلعه ‏های خیبر می‏رسند.
قلعه ‏های هفتگانه، یکی پس از دیگری فتح می‏شوند. «ناعم» و «قموص»، تنها قلعه‏ هایی هستند که فتح آنها دشوار است. هر روز، گروهی از لشکر محمّد صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم به پای قلعه ‏ها می‏روند و چون روز به پایان می‏رسد، مغموم و شرمسار، به سوی فرمانده باز می‏گردند. پس محمّد صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم تصمیم می‏گیرد لشکری را به فرماندهی یکی از سران صحابه برای فتح قلعه عازم کند؛ شاید کار را به اتمام رسانند. شام هنگام، صحابی صاحب نام، با لشکر همراهش، بی آن که کاری از پیش برده باشند باز می‏گردد.
روز بعد، صحابی دیگری به فرمان رسول خدا صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم عازم می‏شود و دست خالی باز می‏گردد. در محضر رسول خدا، او و همراهانش، هر کدام دیگری را متّهم به ترس از دشمن می‏کند و گناه فرارشان را از خود سلب می‏کنند.
محمّد صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم آن شب را با کوله باری از اندوه به صبح می‏رساند و چون آفتاب روز حماسه طلوع می‏کند، از خیمه قدم بیرون می‏گذارد و در میان مهاجرین و انصار می‏فرماید: «لَأُعطِیَنَّ الَّرْایَةَ الیَومَ رَجُلاً بِحُبُّ اللّه‏َ وَ رَسولَه وَ یحِبَّهُ اللّه‏ُ وَ رَسُولهُ کرّاراً غَیْرَ فَرّار؛ من امروز این پرچم را به مردی می‏دهم که خدا و رسول را دوست می‏دارد و خدا و رسول نیز او را دوست می‏دارند، آن حمله افکنی که فرار نکند.»
در این هنگام، حاضرین پیش آمدند و هر یک خود را برای گرفتن پرچم آماده کردند.
چشمان محمّد صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم در میان جمعیّت، در پی مردی گشت که می‏دانست پرچم غرور آفرین عظمت دین خدا، تنها بر شانه‏ های سترگ او خواهد نشست... و او در میان جمع نبود.
ـ علی کجاست؟ ـ یا رسول اللّه‏ به چشم درد مبتلا گشته.
ـ «اللّهم اذْهَبْ عَنْهَ الرَّعَد و الحَرَّ و الْبَرْد، وَ انْصُرْهُ علی عَدُوَّه و افْتَح علیه فاِنَّه عَبْدُکَ و یُحِبکَ و یُحِبُّ رَسولکَ غیْرُ فرّارٍ» خدایا! چشم درد و گرما و سرما را از او دور گردان و بر دشمن یاریش ده و پیروزی را نصیب او گردان که به راستی، او بنده توست و تو را دوست می‏دارد و رسول تو را دوست می‏دارد و فرار نمی‏کند.»
علی علیه ‏السلام ، همان «کرّار غیر فرّار» با هیبتی حیدری و غیرتی ناب و عزمی پولادین، پرچم شوکت و افتخار را در دست گرفت و به سوی قلعه روانه شد.
یهودیان خیبرنشین، نمی‏دانستند امروز مردی به مصاف آنها می ‏آید که با اشارت دستش، تیشه بر ریشه هستی شان می‏خورد و در پای قلعه محکم آنها، حماسه‏ ای می‏ آفریند که آوازه شکوهش، تا قرن‏ها و قرن‏ها پس از آن روز، دهان به دهان می‏چرخد.
مرحب ـ پهلوان صاحب نام یهود ـ، لباس رزم به تن کرده، رجز می‏خواند و مبارز می‏طلبد:
قَد عِلمَتْ خیبرٌ أنِّی مَرْحَب شاکِی السِّلاح بَطَل مُجَرَّب
اِذَالْحُروُب أُقبِلتْ مُلتَهب
«خیبریان می‏دانند که منم مرحب که اسلحه وافزار جنگم، بُرّان و پهلوانی مجرّب و آزموده هستم، هنگامی که جنگ‏ها شعله‏ ور شود.»
و علی علیه‏ السلام با اقتداری که تاریخ را به حیرت وا می‏دارد پاسخ می‏دهد:
«اَنَا الَّذِی سَمَتنی أُمّیِ حَیَدرهکَلَیْثَ غاباتَ شدید قسوره اکیلکم بالسَّیفِ کیل السندره»
«منم که مادرم مرا حیدر نامید و چون شیر بیشه ‏ای هستم که خشم و قهرش سخت است و با این شمشیر شما را همچون سندره می‏ سنجم.»
نبرد آغاز می‏شود میان دو پهلوان؛ یکی که خود را به ساز و برگ جنگی آراسته و تنها و تنها با تکیه بر نیروی بازوانش و با دلی آکنده از غرور و خشم و کینه نسبت به حقیقت نابی که آیین محمّد صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم به ارمغان آورده است، و دیگری، با دلی سرشار از شور جهاد و پیکار در راه خدا و عظمت آیین تابناک محمّد صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله‏ و سلم و امید و توکلّ بر یگانه ‏ای که بازوانش را توان و قدرت می‏بخشد و ذوالفقارش را مرز یقین حق و باطل می‏سازد.
چیزی نمی‏گذرد که «پهلوان نامی یهود» با دو ضربت به خاک می‏افتد. هم کیشان او به سرعت می‏ گریزند و در پناه قلعه، به زعم باطل خود از گزند شمشیر حق در امان می‏مانند. علی علیه ‏السلام ، پای قلعه می‏ آید. دستش را به حلقه در می‏ اندازد. از تمام حرکاتش، از تک تک نفس ‏هایش نجوای قربة الی اللّه‏ می ‏بارد. چشم‏ها خیره می‏شوند، نمی‏توانند باور کنند آن چه را می‏ بینند. درِ قلعه ‏ای ستبر که پناهگاه دشمنان دین خداست، با دستان مردی از جای کنده می‏شود که صراط مستقیم هدایت، با انحنای ذوالفقار او ترسیم می‏شود.
مردی که از تمام زوایای نگاهش، یقین می ‏بارد و جوهره وجودش را ایمان و اخلاص و تقوا آکنده است.
مردی که تاریخ وامدار اوست.
او که محمّد صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم در شأنش فرمود:
«علیُّ بن ابی طالب منّی کروحی مِن جَسدی»، «علی بن ابی طالب مِنّی لِمَنزَلة رأسی مِن جَسَدی» مقام علی بن ابی طالب نزد من مانند روح من از جسدم می ‏باشد، یا به منزله سر از جسدم می‏باشد.
عاطفه خرمی