متن ادبی «فرق عدالت شکافت»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)


سیاهی شب، گستره آسمان خاموش کوفه را در نوردیده به انتظار سپیده ‏ای که تاریخ را تا قیامت غصه ‏دار می‏کرد، ناباورانه کتاب زمان را ورق می‏زد. از خانه‏ های نیرنگ، تنها فریاد سکوت به گوش زمان می‏رسید. گویی همه کوفیان سر بر بالین غفلت ابدی نهاده بودند و خواب هزار رنگی‏شان را نظاره می‏کردند.
چشمان او همچون صاعقه ‏ای در دل یلدای شب می‏درخشید.
آن شب در برق چشمان پر رمز و رازش، وصال معنا می‏شد. سال‏ های سال، غریبی، همنشین روزش بود. شهید سکوت شده بود و مُهر خاموشی بر لبانش نقش بسته بود.
تنها رازدار لحظه‏ های غُربتش، سینه تاریک چاه بود و خلوت نیمه شب‏های مبهوت نخلستان.
آن شب، سرنوشت حیات صبر رقم می‏خورد.
دستان در، با التماس او را از رفتن بازداشتند، امّا او درنگ نکرد و پای بر خلوت کوچه گذارد. مرغان انتظار به سویش رفتند و همچون پروانه، گرد شمع وجودش چرخیدند و با بال‏های سرشار از خواهش و تمناشان، راه خدایی را بستند، ولی باز او درنگ نکرد.
از قدم‏ های باصلابتش، آوای رفتن به گوش می‏رسید و از چشمان پر رمز و رازش، می‏شد فهمید که منتظر زیارت خداست. در هیاهوی آن لحظه‏ های آسمانی، مسجد کوفه، مشتاق و بی‏ قرار وصالش بود و محراب، تشنه چشم‏ های بارانی و زمزمه ‏های ربانی ‏اش.
علی آمد و از حنجر سکوت، آخرین اذان سرخ را تا اوج عروج پرواز داد و در محراب محبوب، به نماز با معشوق قیام کرد. لحظه ‏ای بعد، سر بر آستان دوست گذاشت تا خویش را تا ابد، رستگار سازد و زمانه را داغدار. فرق عدالت با خنجر کین شکافت.
لباس احرام خورشید، رنگ خون گرفت و زمین و زمان، فریاد بی‏کسی سر داد و اشک ماتم فرشتگان از سینه آسمان بر زمین فرو چکید.
مرغ جان او که غایت آفرینش بود، از ورای مظلومیتی سرد و سنگین، رها شد و عالم و آدم را در غمگینانه ‏ترین مصیبت فرو بُرد.

ملیحه عابدینی