متن ادبی «شقی‏ ترین انسان»

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

دست هایت پلیدتر از آن است که شایسته نفرین باشد. تو، نفرین را هم به نفرت واداشته ای. ای هیچ، مادام که شمشیر تو فرا رفت، عرش فرود آمد و هنگامی که ضربه تو بر فرق جهان نشست، قیامت به پاخاست. «شقی‏ ترین انسان در تمام جهان»، کوچک‏ترین صفتی است که بر تو می‏زیبد. ای همه‏ ی پلیدی، خزان گرفته‏ ترین واژه ‏ها را حیف است که با نام تو بیالایم. ای همهمه‏ ی واهمه‏ های پریشان، فرزند ارشد پلیدی، پیمان‏کار نابکاری، چگونه از پلّه‏ های پلیدی بر فراز رفتی و راهی به سوی فرق بلند فاتح قلّه‏ های فرزانگی گشودی؟
«به اسیر کن مدار»
هنگامی که امام علی علیه ‏السلام را از مسجد کوفه به خانه بردند، دیری نگذشت که ضارب را دستگیر کرده و نزد حضرت آوردند. حضرت فرمود: «تو عبدالرحمن پسر مُلْجَم هستی؟» گفت: آری. آن گاه امام رو به فرزندش حسن علیه ‏السلام کرد و فرمود: «حسن جانم، با اسیرت مدارا کن و براو رحمت آور. به او نیکی کن و بر او مهر ورز. مگر نمی‏نگری که دیدگانش از وحشت از حدقه بیرون آمده و قلبش از هراس در تپش است».
حتی حضرت تا آخرین لحظات هم سراغ اسیرش را می‏گیرد که: «آیا به اسیرتان غذا داده‏ اید؟ آیا به او رسیدگی کرده ‏اید؟» کاسه‏ ای شیر برای مولا می ‏آورند، مقداری می‏نوشد و می‏گوید که باقی را به این مرد بدهید تا بنوشد و گرسنه نماند».
استاد شهریار چه نیکو گفته است که:
به جز از علی که گوید، به پسر که قاتل من    ***     چو اسیر توست امروز، به اسیر کن مدارا
«رستگاری ابدی»
هنگامی که ابن ملجم شمشیرش را بر فرق عدالت فرود آورد، خون دل علی از پیشانی او به آسمان جهید و فریاد «فُزتُ و رَبِّ الکعبة؛ به خدای کعبه رستگار شدم» او، تمامی مسجد را درحیرت فرو برد.
همان دم لرزه ‏ای زمین را فراگرفت و ندایی به پاخاست که: «به خدا سوگند ارکان هدایت فرو ریخت، ستاره ‏ها و نشانه‏ های آسمان تیره شد، ریسمان حق گسست و پسرعموی مصطفی، وصی برگزیده خدا، علی مرتضی، سرور اوصیا به شهادت رسید و شقی ‏ترین اشقیا او را به شهادت رساند».
«معاینه پزشکی»
هنگامی که ضربت سهمگین ابن ملجم بر مولا علی علیه‏ السلام وارد شد، مردمان سراسیمه امام را به خانه بردند. به دستور امام حسن علیه ‏السلام اَثیربن عَمرو، ماهرترین پزشک کوفه را بر بالین آن حضرت آوردند. به دستور او گوسفندی را ذبح کردند و ریه آن را به وی دادند تا او رگی را از آن بیرون آورد. چون رگ را بست، آن را بر شکاف فرق علی علیه ‏السلام قرار داد و پس از ساعتی گفت: «ای امیرالمؤمنین، وصیت کن که زهر مغز را فراگرفته است و معالجه فایده ‏ای ندارد».
«پدر یتیمان»
امشب دیگر از ناشناسی که همه شب به در خانه آن‏ها حضور می‏ یافت و با قرصی از نان جوین و آغوش پر از محبت، زندگی را به گونه ‏ای دیگر برایشان ترسیم می‏کرد، خبری نیست. در دیار محرومان و بی‏ پناهان، هر چه تاریکی افزون و سیاهی مستولی می‏شود، رایحه یتیم ‏نوازی آن ناآشنای گمنام به مشام منتظران نمی‏رسد و انتظار طولانی رنج و فقر و گرسنگی، گویا تا ابد به یأس مبدّل می‏شود.
آن‏ها بعد از دو روز انتظار طولانی، وقتی محراب مسجد را رنگین شده از خون پاک آن بزرگ‏وار می‏ یابند، پی می‏برند که آن مرد ناآشنا، غیر از امیرمؤمنان، یار و یاور محرومانْ نبوده است. آن‏ها اینک واقعا بی‏ پناه و پدرْ از دست داده شده ‏اند.
«نیمه شب ‏های علی»
فخر سرمد، برتر از افلاکیان    ***    مُفتخر شد از قدومش خاکیان
نیمه شب‏ها با دلی پرسوز و آه     ***     سر فرو بُردی درون چاه ‏ها
از غم تنهایی و از درد دین     ***     ناله می‏کرد و همی گفت این چنین:
«گر چه کوفه! جان رساندی بر لبم    ***    کن مدارا با حسین و زینبم
دل شکسته، خسته گشتم از همه    ***    می‏کشد چون انتظارم فاطمه»
عزیزاللّه‏ سوری
«سرمایه زندگی»
ای آمده در کعبه ز مادر به وجود    ***    وی رفته به مسجد ز جهان وقت سجود
از آمدن و رفتن تو دانستم     ***    سرمایه زندگی قیام است و قعود
حمید سبزواری
«خون و محراب»
ای نخستین شهید در محراب    ***    ای کشیده زخون به چهره نقاب
مسجد کوفه داغ‏دار از تو    ***    «خون» و «محراب» یادگار از تو
خون فرقت هنوز می‏جوشد    ***     شب، ز سوگت سیاه می‏پوشد
جواد محدثی
«مهرِ منفعل»
شاهی که گذشت خانه حق زادگاه او    ***    گردید مهرْ منفعل از روی ماه او
در بیت حق طلوع و به مسجد غروب کرد    ***     نازم به صبح گاه وی و شام گاه او