دست هایت پلیدتر از آن است که شایسته نفرین باشد. تو، نفرین را هم به نفرت واداشته ای. ای هیچ، مادام که شمشیر تو فرا رفت، عرش فرود آمد و هنگامی که ضربه تو بر فرق جهان نشست، قیامت به پاخاست. «شقی ترین انسان در تمام جهان»، کوچکترین صفتی است که بر تو میزیبد. ای همه ی پلیدی، خزان گرفته ترین واژه ها را حیف است که با نام تو بیالایم. ای همهمه ی واهمه های پریشان، فرزند ارشد پلیدی، پیمانکار نابکاری، چگونه از پلّه های پلیدی بر فراز رفتی و راهی به سوی فرق بلند فاتح قلّه های فرزانگی گشودی؟
«به اسیر کن مدار»
هنگامی که امام علی علیه السلام را از مسجد کوفه به خانه بردند، دیری نگذشت که ضارب را دستگیر کرده و نزد حضرت آوردند. حضرت فرمود: «تو عبدالرحمن پسر مُلْجَم هستی؟» گفت: آری. آن گاه امام رو به فرزندش حسن علیه السلام کرد و فرمود: «حسن جانم، با اسیرت مدارا کن و براو رحمت آور. به او نیکی کن و بر او مهر ورز. مگر نمینگری که دیدگانش از وحشت از حدقه بیرون آمده و قلبش از هراس در تپش است».
حتی حضرت تا آخرین لحظات هم سراغ اسیرش را میگیرد که: «آیا به اسیرتان غذا داده اید؟ آیا به او رسیدگی کرده اید؟» کاسه ای شیر برای مولا می آورند، مقداری مینوشد و میگوید که باقی را به این مرد بدهید تا بنوشد و گرسنه نماند».
استاد شهریار چه نیکو گفته است که:
به جز از علی که گوید، به پسر که قاتل من *** چو اسیر توست امروز، به اسیر کن مدارا
«رستگاری ابدی»
هنگامی که ابن ملجم شمشیرش را بر فرق عدالت فرود آورد، خون دل علی از پیشانی او به آسمان جهید و فریاد «فُزتُ و رَبِّ الکعبة؛ به خدای کعبه رستگار شدم» او، تمامی مسجد را درحیرت فرو برد.
همان دم لرزه ای زمین را فراگرفت و ندایی به پاخاست که: «به خدا سوگند ارکان هدایت فرو ریخت، ستاره ها و نشانه های آسمان تیره شد، ریسمان حق گسست و پسرعموی مصطفی، وصی برگزیده خدا، علی مرتضی، سرور اوصیا به شهادت رسید و شقی ترین اشقیا او را به شهادت رساند».
«معاینه پزشکی»
هنگامی که ضربت سهمگین ابن ملجم بر مولا علی علیه السلام وارد شد، مردمان سراسیمه امام را به خانه بردند. به دستور امام حسن علیه السلام اَثیربن عَمرو، ماهرترین پزشک کوفه را بر بالین آن حضرت آوردند. به دستور او گوسفندی را ذبح کردند و ریه آن را به وی دادند تا او رگی را از آن بیرون آورد. چون رگ را بست، آن را بر شکاف فرق علی علیه السلام قرار داد و پس از ساعتی گفت: «ای امیرالمؤمنین، وصیت کن که زهر مغز را فراگرفته است و معالجه فایده ای ندارد».
«پدر یتیمان»
امشب دیگر از ناشناسی که همه شب به در خانه آنها حضور می یافت و با قرصی از نان جوین و آغوش پر از محبت، زندگی را به گونه ای دیگر برایشان ترسیم میکرد، خبری نیست. در دیار محرومان و بی پناهان، هر چه تاریکی افزون و سیاهی مستولی میشود، رایحه یتیم نوازی آن ناآشنای گمنام به مشام منتظران نمیرسد و انتظار طولانی رنج و فقر و گرسنگی، گویا تا ابد به یأس مبدّل میشود.
آنها بعد از دو روز انتظار طولانی، وقتی محراب مسجد را رنگین شده از خون پاک آن بزرگوار می یابند، پی میبرند که آن مرد ناآشنا، غیر از امیرمؤمنان، یار و یاور محرومانْ نبوده است. آنها اینک واقعا بی پناه و پدرْ از دست داده شده اند.
«نیمه شب های علی»
فخر سرمد، برتر از افلاکیان *** مُفتخر شد از قدومش خاکیان
نیمه شبها با دلی پرسوز و آه *** سر فرو بُردی درون چاه ها
از غم تنهایی و از درد دین *** ناله میکرد و همی گفت این چنین:
«گر چه کوفه! جان رساندی بر لبم *** کن مدارا با حسین و زینبم
دل شکسته، خسته گشتم از همه *** میکشد چون انتظارم فاطمه»
عزیزاللّه سوری
«سرمایه زندگی»
ای آمده در کعبه ز مادر به وجود *** وی رفته به مسجد ز جهان وقت سجود
از آمدن و رفتن تو دانستم *** سرمایه زندگی قیام است و قعود
حمید سبزواری
«خون و محراب»
ای نخستین شهید در محراب *** ای کشیده زخون به چهره نقاب
مسجد کوفه داغدار از تو *** «خون» و «محراب» یادگار از تو
خون فرقت هنوز میجوشد *** شب، ز سوگت سیاه میپوشد
جواد محدثی
«مهرِ منفعل»
شاهی که گذشت خانه حق زادگاه او *** گردید مهرْ منفعل از روی ماه او
در بیت حق طلوع و به مسجد غروب کرد *** نازم به صبح گاه وی و شام گاه او
متن ادبی «شقی ترین انسان»
(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)