تولدت در بیت النور و خانه خدا بود و محراب، سکوی پرواز تو به سوی معراج؛ چه زیبا آغازی و چه زیبا پایانی!
«طُوبی لَکُم»؛ خون دل هایی که در دوران عمر پربرکتت خوردی، در دامن محراب از سرت ریخت.
شقی ترین افراد روزگار، تو را به معشوقت رساند و تو به آرزوی دیرینه ات رسیدی؛
ولی دیده سحر همچنان غمگین است؛ مگر نه اینکه سحر، با صدای گام های تو بلند میشد و آفتاب به شوق دیدن روی تو، هر صبح طلوع میکرد؟!
«صبح تا سینه آفاق شکافت چشم بیدار علی خفته نیافت»
«نماز سرخ»
دلشوره های گیج، مسجد کوفه را رها نمیکند. دل محراب، برای حادثه ای بزرگ می تپد. زمان، آبستن اتفاقی سرخ است.
ماه، از پشت ابرها سرک میکشد.
شب مانده و جرئت فردا شدن ندارد.
دل ستون های مسجد میلرزد و ساعتی بعد، مردی بزرگ، صفحه های تاریخ را با خون خودش رنگ میکند.
صدای ضجه جبرئیل بلند میشود: «تَهَدَّمَت وَ اللّهِ أرکانُ الهُدی».
مرد، نماز سرخش را به آستان الهی تقدیم میکند و جانش را به پیشگاه دوست هدیه میدهد.
محراب مسجد کوفه، دست هایش را روی سر میگذارد و از هوش میرود.
ستونها، در برابر قامت خمیده مرد فرو میریزند و علی کشته میشود به خاطر عدالتش.
«تو خدایی مگر ای قاتل دوست؟»
مرگ برای تو، حادثه ای تلخ و خوف انگیز نبود.
تو، مرگ در راه خدا (شهادت) را از نوزادی که انس به شیر مادر دارد، دوستتر میداشتی.
سالها منتظر وصل بودی.
ضمیرت، به وسعت آسمان خدا وسیع بود. با همه نامردمی ها و نامردی هایی که امت روا داشتند، ولی تو پدرانه بر سر همه دست محبت کشیدی. حتی برای قاتل خود هم سفارش کردی؛ سهم شیر و غذایت را به او دادی و فرمودی او به من یک ضربت زده است؛ تو هم یک ضربت بزن حسن جان! اگر سالم ماند، رهایش کنید و... .
«میزند پس لب او کاسه شیر میکند چشم اشارت به اسیر
چه اسیری که همان قاتل اوست تو خدایی مگر ای قاتلدوست»؟!
«پدر امت»
پیامبر فرمودند: «أنَا وَ عَلیٌ أبَوا هذِهِ الأُمَّة؛ من و علی پدران این امتیم».
فرزندان ناخلف کج رو، ولی چه کردند با پدر؟ چه کردند با او که مظهر همه خوبی ها و فضایل بود؟
مگر جرم علی علیه السلام چه بود؛ جز عدالت؟! علی علیه السلام ، فدایی عدالت شد و به همه آموخت که کسی میتواند به جامعه اش آزادی ببخشد که از آزادی خود بگذرد و علی از آزادی خود گذشت.
بهزاد پودات