متن ادبی «از محراب تا معراج»

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

 

تولدت در بیت النور و خانه خدا بود و محراب، سکوی پرواز تو به سوی معراج؛ چه زیبا آغازی و چه زیبا پایانی!
«طُوبی لَکُم»؛ خون دل ‏هایی که در دوران عمر پربرکتت خوردی، در دامن محراب از سرت ریخت.
شقی ‏ترین افراد روزگار، تو را به معشوقت رساند و تو به آرزوی دیرینه ‏ات رسیدی؛
ولی دیده سحر همچنان غمگین است؛ مگر نه اینکه سحر، با صدای گام‏ های تو بلند می‏شد و آفتاب به شوق دیدن روی تو، هر صبح طلوع می‏کرد؟!
«صبح تا سینه آفاق شکافت     چشم بیدار علی خفته نیافت»
«نماز سرخ»
دلشوره‏ های گیج، مسجد کوفه را رها نمی‏کند. دل محراب، برای حادثه ‏ای بزرگ می ‏تپد. زمان، آبستن اتفاقی سرخ است.
ماه، از پشت ابرها سرک می‏کشد.
شب مانده و جرئت فردا شدن ندارد.
دل ستون‏ های مسجد می‏لرزد و ساعتی بعد، مردی بزرگ، صفحه‏ های تاریخ را با خون خودش رنگ می‏کند.
صدای ضجه جبرئیل بلند می‏شود: «تَهَدَّمَت وَ اللّهِ أرکانُ الهُدی».
مرد، نماز سرخش را به آستان الهی تقدیم می‏کند و جانش را به پیشگاه دوست هدیه می‏دهد.
محراب مسجد کوفه، دست‏ هایش را روی سر می‏گذارد و از هوش می‏رود.
ستون‏ها، در برابر قامت خمیده مرد فرو می‏ریزند و علی کشته می‏شود به خاطر عدالتش.
«تو خدایی مگر ای قاتل ‏دوست؟»
مرگ برای تو، حادثه ‏ای تلخ و خوف ‏انگیز نبود.
تو، مرگ در راه خدا (شهادت) را از نوزادی که انس به شیر مادر دارد، دوست‏تر می‏داشتی.
سال‏ها منتظر وصل بودی.
ضمیرت، به وسعت آسمان خدا وسیع بود. با همه نامردمی ‏ها و نامردی‏ هایی که امت روا داشتند، ولی تو پدرانه بر سر همه دست محبت کشیدی. حتی برای قاتل خود هم سفارش کردی؛ سهم شیر و غذایت را به او دادی و فرمودی او به من یک ضربت زده است؛ تو هم یک ضربت بزن حسن جان! اگر سالم ماند، رهایش کنید و... .
«می‏زند پس لب او کاسه شیر     می‏کند چشم اشارت به اسیر
چه اسیری که همان قاتل اوست     تو خدایی مگر ای قاتل‏دوست»؟!
«پدر امت»
پیامبر فرمودند: «أنَا وَ عَلیٌ أبَوا هذِهِ الأُمَّة؛ من و علی پدران این امتیم».
فرزندان ناخلف کج ‏رو، ولی چه کردند با پدر؟ چه کردند با او که مظهر همه خوبی‏ ها و فضایل بود؟
مگر جرم علی علیه‏ السلام چه بود؛ جز عدالت؟! علی علیه ‏السلام ، فدایی عدالت شد و به همه آموخت که کسی می‏تواند به جامعه ‏اش آزادی ببخشد که از آزادی خود بگذرد و علی از آزادی خود گذشت.

بهزاد پودات