أمُفَلَّجُ ثَغْرِکَ أم جَوْهر؟ * و رحیقُ رُضابِکَ أم سُکَّر؟
دندان تو هست آن یا گوهر * آب دهن است آن یا شکّر
قد قال لِثغْرِکَ صانِعُه: * إنّا اعطیناکَ الکوثر
خالق چه خوش از دندانت گفت * انّا اعطیناک الکوثر
و الخالُ بِخدِّکَ أم مِسکٌ * نقّطْتَ بهِ الوردَ الاحمَر
مشک است آن یا خال عذار است * یا بر گل سرخ است آن عنبر
أم ذاک الخالُ بِذاک الخَدّ * دِفَتیتُ النّد على مِجْمَر
آن خالِ سیه بر گونه تو * چون عودِ به آتشِ در مجمر
عَجباً من جمرتِهِ تَذکو * و بها لایحترقُ العنبر!
من در عجبم از کار خدا * که نسوزد عنبر در آذر
یا مَن تبدو لِىَ وفْرَتُهُ * فى صبح مُحیّاهُ الازهر
ای آن که شوی ظاهر بر ما * با زلف سیاه و رخ انور
فاُجَنُّ به باللّیل اذا * یغشى «والصّبح إذا أسفر»
شامم به سیاهی زلفت شد * صبحم به جمالت شد از سر
ارحَمْ أرِقاً لو لم یَمْرَضْ * بِنُعاسِ جُفوِنک لَم یَسْهَر
بر چشم خمار تو بیمارم * رحمی بنما بر من مضطر
تَبْیَضُّ لِهَجْرک عَیْناه * حَزَناً و مَدامِعُه تَحمَر
شد دیده سپید از محنت و غم * میبارد خون از دیده تر
یا للعشّاق لِمَفْتونٍ * بِهَوَى رَشَا أحوى أحْوَر
گیرید ای اهل وفا دستم * برده دل من آهوی دلبر
ان یبدُ لِذى طربٍ غَنىَّ * أو لاحَ لِذى نُسُکٍ کبَّر
عابد به لبش تکبیرِ عجب * مطرب به شعف از حُسن قمر
آمنتُ هوىً بِنُبُوّتِهِ * وبِعینَیْه «سحر یوثر»
هستم به نبوّتِ تو مؤمن * خوش جادوی چشمت کرده اثر
أصفیْتُ الودّ لذى مَلَلٍ * عیْشى بقطیعَتِهِ کدَّر
در عشق تو پابندم ز ازل * عیشم نکنی در غم یکسر
یا من قد آثرَ هجرانى * و علىّ بلُقیاهُ استأثَر
ای آن که گزیدی غیر مرا *تا کی ز فراقت غم پرور
أقسَمْتُ علیک بما اولتـ * ـک النَّضْرة مِن حسن المَنظر
بر حُسن و جمال رُخَت سوگند * که تو را بنموده نکو منظر
و بوجهک اذ یحمرّ حیاً * و بوجه مُحبّک اذ یصفر
بر سرخی تو از شرم و حیا * بر روی محبِّ ز غم اصفر
و بِلُؤلؤ مِبْسَمِکَ المنظو * م و لؤلؤ دمْعِىَ اذ یُنثَر
به سرشک جاریام از دیده * و به دندانت که بُوَد گوهر
أن تترُک هذا الهَجْرَ فلیـ * ـسَ یلیقُ بمثلِى َ أن یُهجَر
ما را نه سزا، هجران تو شد * از دوری رنج آور بگذر
فَاجْل الأقداحَ بصرفِ الرّا*ح ِ عسى الأفراح بها تُنشر
تا آن که شوم سیراب میات * هر لحظه قدح به قدح آور
و اشغَل یُمناک بصبّ الکأ * سِ و خلِّ یَسارک للمِزْهَر
با دست یمین پیمانه بگیر * عود و تارت بر دست دِگر
فَدَمُ العنقودِ و لحنُ العو * دِ یُعید الخیْرَ و یَنفى الشرّ
زیرا که ز عود و خوشه تاک * خیر آید و گردد دفعِ شرّ
بَکِّرْ للسُّکْرِ قُبَیْلَ الفجْـ *ــرِ فصَفْوُ الدهرِ لِمَنْ بَکَّر
در وقت سحر بر خیز از شوق * تا آن که شوی سر مست سحر
هذا عملى فاسلُک سُبُلى * إن کُنت تَقِرُّ عَلى المُنکَرْ
در راه چو من قَدَمَی بردار * ای آن که بُوَد عملت منکر
فلقد أسَرفْتُ و ماأسلَفـ * ـت ُ لِنفسِى ما فیه اُعذَر
الحق که زیاده شده کارم * و ندارم توشهی عذر آور
سَوَّدْتُ صحیفةَ أعمالى * و وکلتُ الأمر إلى حیدر
گر نامه سیه کردم ز خطا * امرم بسپارم بر حیدر
هو کهفى مِن نُوَبِ الدّنیا * و شفیِعى فى یوم المحشَر
آیم به پناهش وقت بلا * آید به شفاعت من محشر
قد تمّت لى بِولایتِهِ * نِعَمٌ جَمّت عن أن تُشکَر
در کف دارم ز ولایت او * صد نعمت ارزنده و بی مر
لأُصیبُ بها الحظَّ الأوفى * و أُخَصَّصُ بالسَّهمِ الأوفر
از نعمتهای ولایی او * بر من برسد سهمی اوفر
بالحفظ من النّار الکبرى * و الأمنِ من الفزع الأکبر
در حفظ و امان از نار جحیم * در دوری از فَزَع اکبر
هل یَمْنَعُنى و هو السّاقى * أن أشرب من حوض الکوثر؟
باور نکنم که ننوشم آب * باشد اگر او ساقی کوثر
أم یطرُدُنى عن مائدةٍ * وُضِعت للقانع و المُعْتَر؟
آیا شود از سفرهی لطفش * منعم کند آن احسانگستر
یا مَن قد أنکر مِن آیا *تِ أبى حَسنٍ ما لایُنْکَر
از فضل علی تو چه میدانی * ای منکر نورِ هدایتگر
إن کُنتَ لجَهلِک بالأیّا * مِ جَحَدْتَ مقامَ أبى شُبَّر
نادان اگرت منکر شدهای * آثار و مقام ابو شبّر
فَاسْأل بدراً و اسأل اُحُداً * وَ سَلِ الأحزابَ و سَلْ خَیْبر
در بدر و اُحد به سراغش رو * یَلِ احزاب و فاتح خیبر
مَن دَبَّرَ فیها الأمرَ؟ و مَن * أردى الأبطالَ؟ وَ مَن دَمَّر؟
چه کسی افکنده به خاک سیه * به جز از حیدر، کمر کافر
مَن هدَّ حُصونَ الشّرکِ؟ وَ مَن * شاد الإسلامَ و مَن عَمَّر؟
ویران کرد او دژ کفر ستم * دین را داد او همه عزّت و فرّ
من قدَّمَه طه و على * أهل الایمان له أُمَّر
چه کسی را خوانده نبی اولی * بعد از احمد شده او سرور
قاسَوْک أبا حسن ٍ! بِسِوا * ک و هل بالطَّوْدِ یُقاسُ الذر؟!
تو علی کجا و قیاس غیر * چه قیاسی کوه و قیاس ذر
أنّى ساوَوک بمن ناوو *کَ؟ و هل ساوَوا نَعْلَى قنبر؟!
ناکس نشود هم شأن شما * حتی نشود کفش قنبر
مَن غیرُک من یُدعى لِلْحَر * بِ و للمحراب و للمِنْبَر؟
چه کسی غیر از تو به جنگ عدو * چه کسی در مسجد و در منبر
أفعالُ الخیرِ اذا انْتَشَرَت * فى الناسِ فأنتَ لَها مَصْدر
سر منشأ خیر و صلاحی تو * بر فعل ستوده تویی مصدر
و إذا ذُکِرَ المَعروفُ فَما * لِسِواک به شىءٌ یُذکَر
نامت شده مظهر نیکیها * از غیر تو نَبوَد نام و اثر
أحیَیْتَ الدّینَ بأبیضَ قد* أودعْتَ به الموتَ الأحمَر
دین را کردی زنده به تیغت * تیغی که شُدَت موت احمر
قطباً للحربِ یُدیرُ الضّر * بَ و یَجلو الکربَ بیوم الکَر
شمشیر تو در گردشِ پِی پِی * با حمله تو غم رَوَد از بَر
فاصدَع بالأمر فَناصرُک الـ * ـبتّارُ و شانِئُکَ الأبتر
خود را بنما با بانگ رسا * بدگوی تو شد شأنش ابتر
لو لم تُؤمَر بالصّبر وکظـ*ـمِ الغَیْضِ و لَیْتَکَ لم تُؤمَر
بوده است امرت به شکیبایی * ای عاشق حقّ و خدا باور
ما نال الأمر أخو تیم * و تناوَلَهُ منه بحتر
بر جای نبیّ بنشسته شقی * صد توطئه شد بعد پیمبر
ما آل الأمر إلی التحکيم * و زائل موقفه الأشتر
شد سدّ رهت رأی حکمین * برگشته چرا مالک اشتر
لکن أعراضُ العاجِلِ ما *عَلِقَت بِرِدائِکَ یا جَوهرْ
محروم وجودت شد عالم * ای پهنهی دنیا را جوهر
أنتَ المُهْتمُّ بِحفْظِ الدّیـ*نِ و غیرُک بالدُّنیا یَغتَر
از همّت تو دین شد به قوام * غرّی غیری، ز تو آید بر
أفعالُک ما کانت فیها * إلّا ذکرى لِمَن اذّکَّر
افعال تو شد رَه مشعل ما * کردار تو شد سر مشق بشر
حُجَجاً ألزمْتَ بها الخُصَمَا * ءَ و تَبْصرةً لِمَن استبْصَر
فعلت به جهانطلبان حجّت * و تویی بر اهل بصر، رهبر
آیاتُ جلالِکَ لاتُحصَى * و صِفاتُ کمالِکَ لاتُحصَر
آیات جلال تو بی احصا * آثار کمال تو بُهت آور
مَن طوَّلَ فیک مدائحَهُ * عَن أدنى واجِبِها قَصَّر
گرچه سخنم به درازا شد * در وصف تو گفته بسی کم تر
فاقْبَلْ یا کعبةَ آمالى * مِن هَدْىِ مدیحى ما استَیْسَر
از من بپذیر ای کعبه دل * این هدیه حک شده بر دفتر
(فاقبل مِن «محسن صافیـ»ــک * هذا الشّعر مثل الکوثر
از «محسن صافی» دل خسته * بپذیر این چامهی چون کوثر)
تراب نعلین قنبر غلام امیرالمؤمنین علی علیه السلام
محسن صافی گلپایگانی
25 رمضان المبارک 1441
30/2/1399