یعنی امشب پدر از سمت سحر می آید *** گوش کن! بوی قدم های پدر می آید
چشمها دل نگران خیره به در می پرسند *** ماه، ای ماه! بگو، هان! چه خبر؟ می آید؟
پیرمردی که ز چشمش غم تلخی جاری است *** داد زد، آه خدا، باز سحر می آید؟
کودکی دل نگران باز ز مادر پرسید *** تو که گفتی پدرم رفته سفر، می آید؟
شهر از دلهره و درد به خود می پیچد *** از همه جای زمین بوی خطر می آید
کوچه ها منتظر و چشم به راهند، خدا *** یعنی آن صاحب شمشیر دو سر می آید؟
باز هم عطر قدم های کسی می پیچد *** یک نفر از ته کوچه به نظر می آید...
خدیجه پنجی