وقتی رسید قحطی ایمان تمام شد *** بدبختی مسلم انسان تمام شد
وقتی رسید در برهوت نیاز محض *** شعر بلند حسرت باران تمام شد
دیوار خانه باز شد و زن صعود کرد *** دلشوره مداوم عمران تمام شد
بوی بهشت، بوی خدا، بوی آب و عشق *** پیچید در فضا و زمستان تمام شد
شمشیر را به رسم وفا سربلند کرد *** با او هزار مرتبه توفان تمام شد
در کوچه کوچه سفره احسان سرود، بعد *** در خانه خانه دغدغه نان تمام شد
اما شبی دسیسه قابیل جان گرفت *** مهمانی قشنگ یتیمان تمام شد
مسجد، علی، و مرد غریبه، و ناگهان *** شمشیر، سجده، ضربه پایان؛ تمام شد!
رقیه ندیری